گروه سیاسی پارس نیوز: با به پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره)، گفتمان های انقلاب نیز مطرح گردید. امام خمینی در طول حیات سیاسی خود توانستند چهارچوب های نظری مکتب خود را تعیین کنند. از جمله اضلاع مکتب امام، معنویت، عقلانیت و عدالت است که در عرصه ها و سطوح مختلف می توان آن ها را مورد بررسی قرار داد. امام خمینی(ره) گفتمان های مکتب خود را در سطوح ملی، منطقه ای، فرا منطقه ای و روابط بین بلوک غرب و شرق مطرح کردند.

یکی از اضلاع مهم گفتمان های امام خمینی همانطور که اشاره شد، گفتمان عدالت است. در هر مکتبی باید اجزای گفتمان هایش به هم پیوستگی خود را داشته باشند و بتوانند این به هم پیوستگی را حفظ کنند. مقوله‌ی عدالت همزاد با تفکر دینی و الهی است و به هیچ عنوان نمی شود عدالت را فارغ از نگاه عقلانی و معنوی تعریف کرد. گفتمان عدالت یک ریشه‌ی عقیدتی دارد و این عدل باید خودش و لوازمش در چهارچوب نگاه مکتبی به‌جا آورده شود و اگر از عدالت تنها به معنی مساوات و برابری استفاده شود، نوعی نگاه مارکسیستی نیز در آن ایجاد خواهد شد.

از ابتدای انقلاب اسلامی، در هر دوره ای که نگاه ها به سمت عدالت محوری رفت، به نوعی آرامش قابل قبولی در جامعه ایجاد گردید. اما در اکثر مواقع عدالت شعار انتخاباتی احزاب و جریان های مختلف قرار گرفت. تا زمانی که عدالت با هدف خدمت و با نگاه خداپسندانه اجرا شود، آثار و برکات آن در جامعه دیده می شود. گفتمان عدالت بعد از مدتی از مبانی اعتقادی خود فاصله گرفت و جریان های سیاسی برای این که در صحنه سیاسی کشور حرفی برای گفتن داشته باشند، گفتمان عدالت انقلاب اسلامی را به سمت سقوط بردند.

بعد از مدتی به دوره ای رسیدیم که عدالت به رسمیت شناخته نمیشد. در دوره سازندگی، مسئولین معتقد بودند که عدالت راه توسعه را سد می کند و نمی گذارد شکوفایی در زمینه های مختلف از جمله در زمینه اقتصادی اتفاق بیفتد. این افراد عدالت را به عنوان هدف دنبال نمی کردند بلکه عدالت را از جمله تبعات پیشرفت می دانستند.

اکثر این انحرافات بعد از رحلت امام خمینی(ره) ایجاد و یا نمایان می شود. شاگردان و خروجی های هر استاد و به نوعی هر مکتبی، دریافت ها و برداشت های متفاوتی دارند.  این که چرا در زمان امام این انحرافات نمایان نشد، دلایل مختلفی دارد. در زمان امام، به دلیل سیطره معنوی و نفوذ ایشان بر روی افراد، چندان این اختلاف ها بروز نمی کرد.

دلیل دیگرش، کاریزمای ویژه امام بود که اجازه نمیداد عده ای دم از اختلاف بزنند. این افراد کسانی بودند که تحت تأثیر غلبه‌ی جریان معنوی بر جریان مادی قرار گرفتند و برعکس آن نیز صدق می کند یعنی متأثر از غلبه‌ی جریان عقلانی بر جریان معنوی بودند.

انحراف از آنجایی شروع شد که عده ای نتوانستند توازن بین بخش عقلانی و بخش معنوی ایجاد کنند. این انحراف تا جایی ادامه پیدا کرد که به حفظ دین منهای حکومت یا معنویتِ دور از عقلانیت رسید. این افراد زمانی از این انحرافات دم زدند که منافع شخصی خود را در خطر دیدند و کم کم صدایشان از گوشه و کنار شنیده می شد.

از طرفی عده‌ای این پرسش را طرح می‌کردند که محصول حاکمیت دین در این ده سال حکومت امام -که با رحلت ایشان پایان یافت- چه بود ‌جز دورشدن ما از حکومت مبتنی بر عقل و علم. این مسئله را نیز بیان میکردند که مدیریت امام یک مدیریت فقهی است و با فقه نمی توان جهان را اداره کرد. در واقع همان تضاد قدیمی دین و عقل را این‌بار در بیان جدیدی تحت عنوان رویارویی علم و فقه مطرح می‌کردند و می خواستند به اصطلاح خودشان سیاست را از فقه پاک کنند و این با تفکر امام کاملا در تضاد است. این مسئله را می توان در دولت دوم خرداد مشاهده کرد. از طرفی نوع دیگری از سکولاریسم نیز نزد متدینانی تبلیغ شد که معتقد بودند سیاست ناپاک است و باید دین را از سیاست پاک کرد و این دو جناح هر دو به یک نقطه رسیدند و آن جدایی دین از سیاست بود. یکی برای نجات سیاست و دیگری برای نجات دین. در این حالت هردو جناح شروع به ضربه زدن به بنیادهای حکومت دینی کردند.

دلایل بروز این اختلاف ها و انحرافات را به طور خلاصه میتوان به صورت زیر بیان کرد:

دلیل اول، به خطر افتادن منافع شخصی این افراد بود. مثلا افرادی که در دهه شصت مسئولیت داشتند وقتی کنار گذاشته شدند، به صورت شفاف مواضعشان را اعلام کردند.

دلیل دوم، برخی از جریان ها امید بسته بودند که بعد از رحلت امام و تغییر رهبری، به قدرت برسند و دست اندر کار باشند که امیدشان از بین رفت.

دلیل سوم، افول بلوک شرق و سقوط جریان مارکسیستی و کمونیستی به عنوان یک حکومت بود. عده ای که در داخل قدرتی نداشتند و دل به قدرت بلوک شرق بسته بودند و میگفتند که اگر اتفاقی بیفتد به آن ها پناه می بریم، با فروپاشی شوروی سابق، راه نجات را در غرب دیدند و یکی از اصلی ترین گفتمان های انقلاب که استکبارستیزی است را زیر پا گذاشتند.

دلیل چهارم، قبیله گرایی و حزب گرایی است. خیلی از افراد، خود را در احزابی که هستند تعریف میکنند و مسائل درون حزبی خود را مهم تر از گفتمان های انقلاب می دانند. بسیاری از افراد حاضر نیستند وقتی دیدند هم‌حزبی‌شان یا هم‌تیمی‌شان مرتکب خلاف شده، علیه او حرفی بزنند و اعلام موضع بکنند.

دلیل پنجم، تغییر عده ای از افراد در گذر زمان به خصوص بعد از پایان جنگ تحمیلی. این گونه افراد زمانی که از جنگ برگشتند، حس عقب ماندگی از دیگران به خصوص در زمینه اقتصادی به آن ها دست داد و رفتند به سمت دنیا به بهانه‌ی این‌که دنیا عوض شده است. توجیه این گروه از افراد این بود که ما دنیا را به استخدام خودمان میگیریم تا به مردم خدمت کنیم اما وارد معادلات کثیف شدند و از انقلاب و گفتمان های انقلاب فاصله رفتند.