عباس عبدی، تحلیلگر سیاسی طی یادداشتی در هفته‌نامه صدا نوشت: برخی دوستان معتقدند که اصلاح‌طلبی مترادف با الزام حضور در قدرت سیاسی و ساختار رسمی نیست. این جمله به ظاهر جذاب است. به ویژه برای جامعه‌ای قدرت و صاحبان آن را در شعار مذموم می‌داند. ولی چنین ایده‌ای از اساس نادرست است.

اصلاحات اگر نتواند در ساختار رسمی مشارکت کند، به سرعت یا حذف می‌شود یا چاره‌ای ندارد جز آنکه مسیر براندازی را انتخاب کند. چرا؟ به این دلیل که عدم حضور در ساختار رسمی قدرت یک انتخاب آزاد نیست؛ بلکه به دلیل اعتراض به آن است که این انتخاب را انجام می‌دهد. بنابراین چنین رفتاری به یک معنا مشروعیت‌زدایی یا اصلاح‌ناپذیر بودن از سیستم را القا خواهد کرد و این ایده به ناچار و به مرور کنشگر را به سوی نفی کلی و براندازی سیستم سوق می‌دهد.

درباره براندازی قضاوت ارزشی نمی‌کنم، بلکه قصدم فقط بیان امر واقع است. کنشگران وقتی در این شرایط قرار می‌گیرند،‌به طور عادی نگاهشان به حکومت سوگیرانه خواهد شد؛ به این معنا که خوبی‌های آن را نمی‌بیند و بدی‌هایش را بزرگ‌تر از آنچه که هست معرفی می‌کنند. نگاه به چنین نظام‌هایی بسیار سوگیرانه است. همان نگاهی که به رژیم شاه بود، ولی امروز از آن سوگیری فاصله گرفته شده است و با انصاف بیشتری ارزیابی و برخی از آن ارزیابی‌ها نقد و رد می‌شود. ولی آن گاه سوگیرانه اثرات خود را در گذشته برجای گذاشت. این نگاه سوگیرانه به صورت ساختار تشدیدکننده فرد را به سمت رفتارها و مواضع براندازانه بیش از پیش سوق می دهد.

مهم‌تر از اتفاق فوق، انزوای این نیروها از عرصه عمومی در شرایط عادی است. آنان وقتی که از ساختار فاصله می‌گیرند، به ناچار باید ساز و کارهای انتخاباتی و حضور در قدرت را کم اهمیت جلوه دهند. در شرایط عادی همین امر موجب روی گردانی مردم از آنان خواهد شد.زیرا مردم مشکلات ملموس و عاجلی دارند که برای حل آنها باید بر حکومت تأثیر بگذارند و گروهی که خود را به هر دلیلی از حضور در قدرت کنار بکشند،‌ مورد توجه مردم قرار نخواهد گرفت. نه به دلیل خوب یا بد بودنشان،‌بلکه به دلیل بی‌اثر بودنشان. در نتیجه این گروه‌ها به مرور به حاشیه رفته و به ناچار رادیکال‌تر می‌شوند تا از این طریق طرفداران و گوش‌های شنوای بیشتری پیدا کنند. در نهایت هر نیروی سیاسی در برابر این سه راه قرار دارد؛ یا انفعال و به حاشیه رفتن و زوال سیاسی؛ یا رادیکال شدن برای توجیه وضع خود و کسب حمایت مردمی و بالاخره یا کوشش برای حضور در ساخت قدرت و تأثیرگذاری از این طریق بر وضعیت جامعه. تجربه گذشته ما نشان می‌دهد گریزی از یکی از سه راه نیست. برخی منفعل شدند و کنار کشیدند. برخی رادیکال شدند و در یک فرایند تشدید کننده بر کوره این رادیکالیزم، خواسته یا ناخواسته دمیدند. برخی دیگر نیز حضور در ساخت قدرت را ترجیح دادند. امروز هم هر کسی خواست،‌می‌تواند یکی از این سه راه را برگزیند. راه چهارمی وجود ندارد. هر کدام نیز منافع و هزینه‌های خاص خود را دارد. اصلاح‌طلبی تا آنجا که می‌تواند می‌کوشد که راه سوم را باز کند و در آن گام بردارد.

این روزها مسئله تواب‌سازی مطرح شده و برخی از دوستان هرگونه بازنگری انتقادی را معادل نوعی تواب‌سازی تلقی کرده و از پیش محکوم و رد کرده‌اند. متأسفانه وقتی که گفت‌وگوی دقیقی صورت نگیرد و ابعاد اصلاحات روشن نشود، با همین شلختگی‌های گفتاری مواجه می‌شویم. هنگامی که نگاه ما به جای اصلاح‌طلبی، مبارزه‌جویی باشد و اعتبار هر اقدامی را ابتدا در آیینه حکومت می‌بینیم و تفسیر می‌کنیم و دوگانه این طرف و آن طرف را بر همه چیز غلبه می‌دهیم، انتظار وضعی بهتر از این نخواهیم داشت.

واقعیت ماجرا چیست؟ نه کسی درخواست توبه کرده و اگر هم کسی توبه کند،‌به صفت توبه امتیازی برای او در نظر نخواهند گرفت. مسئله این است که یک اتفاقی در سال 1388 رخ داده؛ و این اتفاق ابعاد گوناگونی داشته است. اکنون به عنوان یک نیروی سیاسی باید نسبت به آن اتفاق بازنگری کنیم. البته بازنگری به معنای تغییر نگاه نیست،‌ چه بسا رفتار و سیاست پیشین تأیید شود. از آنجا که آن اتفاق عوارض خاص خود را داشته است و امروز ما با این عوارض دست به گریبان هستیم، به ناچار باید آن اتفاقات را بازنگری کرد. اگر همچنان بر مدار دفاع از آن سیاست‌ها هستند،‌به طور طبیعی باید با عوارض آن نیز کنار بیایند ولی اگر این عوارض را نمی‌پذیرند و خواهان اصلاح آنها هستند، باید نسبت به گذشته تغییر نگاه دهند.

تغییر نگاه هم لزوما به معنای توبه‌نامه نوشتن نیست،‌بلکه در عمل هم می‌توان این تغییر نگاه را نشان داد،‌هرچند صداقت سیاسی اصلاح‌طلبانه نیز مانع از اقرار به اشتباه نیست. این اقرار نه برای حضور در قدرت یا خوشایند طرف مقابل است که اتفاقا ممکن است موجب سوءاستفاده آنان شود،‌بلکه به دلیل اعتماد به نفس داشتن به خویش و صداقت سیاسی با مردم است.

اعتقاد داشتن به اصلاحات و سیاست درست،‌ فرد را در موقعیتی قرار می‌دهد که ترسی از اقرار به اشتباه ندارد و هیچ گاه آن را با برچسب تواب‌سازی رد نمی‌کند. این نوعی فرار به جلوست. به طور قاطع در میان دو نگاه اذعان به خطا؛ و یا اصرار به گذشته به دلیل ترس از تواب خطاب شدن، نگاه دومی ترجیح دارد. همچنان که همه ما توابان سازمان مجاهدین خلق را به افراد سر موضع آنان ترجیح می‌دهیم. هرچند این قیاس دقیق نیست و قصد من هم مقایسه منطقی نبود، ولی خواستم توضیح دهم که اگر اعضای مجاهدین خلق را بر توابان آنان ترجیح می‌دهیم، می‌توان از توبه سیاسی پرهیز کرد.

به طور خلاصه باید گفت که مسئله تواب‌سازی در میان نیست. مسئله یک نگاه انتقادی به گذشته برای بیرون آمدن از تناقضات سیاسی واقعا موجود است. هر کسی که از سیاست‌های گذشته و مشخصا آنچه که در سال‌های 1387 و 1388 و 1389 انجام داده دفاع می‌کند، انسان محترمی است، به شرطی که به تبعات آن نیز ملتزم باشد و اهداف و رفتارهای امروز او نیز با آن سیاست‌ها تطابق داشته باشد، انتظاراتش با آن سیاست هماهنگ باشد. ولی اگر شرایط موجود را دوست ندارد و یا نمی‌خواهد، پس باید در آن سیاست‌ها بازنگری انتقادی کند و اسم این کار را نیز تواب‌سازی نگذارد، هرچند اگر هم گذاشت، عوارض تواب‌ شدن از زندگی در این تناقض بی‌پایان بهتر است. 

یکی از مهم‌ترین وجوه تمایز کنشگری اصلاح‌طلبانه و سیاست ورزی مبتنی بر این نگاه با سیاست منفعلانه، بحث مطالبه‌گری است. کنشگری اصلاح‌طلبانه، مطالبه‌گر نیست، بلکه مطالبات را با مشارکت و کنشگری خود محقق می‌کند. میان این دو نگرش فرق بزرگی است. مطالبه‌گری وظیفه نهادهای مدنی غیرسیاسی است که در برابر احزاب و دولت‌ها مطالباتی را طرح می‌کنند. ولی برای یک گروه سیاسی در پی کسب قدرت، بی‌معناست که مطالبه‌گری کند. در واقع هر گروه سیاسی در پی کسب اکثریت و به دست گرفتن قدرت و تحقق وعده‌هایش است. این نگاه بسیار فعال و کنشگرانه است. البته گروه‌ها و احزاب سیاسی نیز از نیروهای مطالبه‌گری که موافق آنها هستند حمایت می‌کنند ولی خود را به عنوان تنها نیروی مجری و توانا به اجرای مطالبات آنان معرفی می‌کنند. خودشان ذاتا مطالبه‌ای از قدرت ندارند،‌جز اینکه می‌کوشند در قدرت دست بالایی پیدا کنند و ایده‌های خود را به اجرا درآورند. با این دیدگاه می‌توان برخی از شعارهای مطالبه‌گرایانه نیروهای اصلاح‌طلب را نقد و رد کرد.

یکی از مسائلی که در نقد سیاست‌های اصلاح‌طلبانه و به صورت نق زدن بیان می‌شود، این است که طرف مقابل حضور آنان یا اهداف دیگر را نمی‌پذیرد و آن را رد می‌کند. اگر چنین گزاره‌ای درست هم باشد، ضعف اصلاح‌طلبی است. در واقع طرف اصلاحات دلیلی ندارد که به خواست‌های اصلاح‌طلبانه تن دهد. طبیعی است که آن را نپذیرد. مگر آنکه میان دو راهی پذیرش و عدم پذیرش،‌قرار گیرد و پذیرش را در مجموع کم هزینه‌تر و پرمنفعت‌تر بداند. موفقیت اصلاح‌طلبی از طریق تغییر افکار طرف مقابل نیست، بلکه از طریق تغییر کفه سود و زیان پذیرش و عدم پذیرش سیاست‌های اصلاحات است. اگر قرار باشد که موفقیت اصلاحات منوط به پذیرش طرف مقابل شود، رسیدن به این پذیرش نیز وظیفه‌ای اصلاح‌طلبانه است.

برخی دوستان پرسیده‌اند که یک پا در مردم و یک پا در حاکمیت داشتن یعنی چه؟ وجود یک پا در میان مردم روشن است. بدون حضور در عرصه عمومی و در همه فعالیت‌های مدنی و جلب نظرات مردم و پاسخ مثبت دادن به خواست‌ها و مطالبات آنان و از همه مهم‌تر جهت دادن به این خواست‌ها و شکل دادن پایه‌ای مردمی برای قدرت اصلاح‌طلبان، کنش اصلاح‌طلبانه عقیم خواهد بود. ولی یک پا در قدرت داشتن را در بند اول توضیح دادم، تمامی آنچه که در تعامل با مردم رخ می‌دهد باید توان ترجمه شدن به حضور در قدرت و ساختار سیاسی را داشته باشد، در غیر اینصورت همین وضع پیش خواهد آمد که از قدرت‌های اجاره‌ای استفاده می‌کنند. ولی تا کی می‌توان به این شیوه قدرت اجاره‌ای داشت؟ راه رفتن روی این دو پا به اندازه تفاوت راه رفتن روی دو پای واقعی با یک پا برای هر انسان است.

پرسش دیگری که مطرح می‌شود این است که اصلی‌ترین شاخص سیاست اصلاح طلبی چیست که نباید از آن عدول کرد. واقعیت این است که برای بنده سخت است که یک شاخص را بگویم. چندین شاخص وجود دارد که در یادداشت های چند سال پیش در همین نشریه صدا ذکر کرده‌ام. ولی می‌توانم به طریق دیگری به این پرسش پاسخ دهم. اصلاح‌طلبی باید به گونه‌ای باشد که برخی نتایج رخ ندهد. در واقع چه رفتارهایی را انجام دهد که منجر به وضعیت منفی مورد نظر نشود. وضعیتی که هزینه رفتار را بالا ببرد و مشارکت مردم را کم کند، فضا را امنیتی نماید،‌حضور و امید مردم را کم‌رنگ نماید، فضای غیر دموکراتیک را در میان اصلاح‌طلبان دامن بزند، آنان را در موقعیت مرگ و زندگی قرار دهد، به نحوی که عقب‌نشینی از اشتباه پرهزینه شود... پرهیز از خشونت و نیز بازتولید خشونت در طرف مقابل، پرهیز از فرایندهای تشدیدکننده که اراده فرد و خیر عمومی را تابع ساختار مخرب خواهد کرد، اینها وضعیتی است که باید به طور قطع از آن پرهیز کرد. هر عملی که منجر به چنین وضعیتی شود، هر چه باشد در قالب سیاست اصلاح طلب نخواهد گنجید.