عربستان سعودی از جملهِ بازیگران با تجربه در عرصه فعالیت های منطقه ای در خاورمیانه است؛ در واقع سعودی به واسطه ویژگی هایی چون در اختیار داشتن منابع هنگفت مالی بر آمده از نفت، نعمت دارا بودنِ سرزمین وحی در موقعیت اقلیمی خود، مبدأ تعریفی زبان عربی به منطقه، مرکزیت سنتی جهان تسنن با عملکرد هویتیِ دینی – مذهبی و ... راهبرد فعالیت های منطقه ای خود را مشخص و تعریف می کند. از این رو سعودی با ترکیب منابعی(نفت و منابع مالی - سرزمین وحی - زبان و نژاد - مذهب) که در اختیار دارد از وجوه ایدئولوژیکی برای تقسیم جهان پیرامونش به دو شقِ خودی – غیرخودی استفاده می کند. به عبارت بهتر اینکه سعودی با مبنا قرار دادن هویت ایدئولوژیک خود، تقسم بندی های مبتنی بر دوست و دشمن را انجام می دهد؛ از این رو کشورهایی که در مدار تعریف شده هویتی سعودی قرار دارند دوست و آنان که خارج از آن قرار می گیرند، بطور خودکار دشمن به شمار می روند. 

اگرچه گرایش های ایدئولوژیک و تعهد به مبانی صادراتی آن از سوی ریاض برای تشخیص دوست و دشمن مبنا محسوب می شود، اما در اولویت های بعدی برای ریاض ورای نگاه ایدئولوژیکی، تبعیت ولو ظاهری از ریاض برای تدوین مبانی کنش گری هاست. در واقع این مبدأ تعریفی دوگانه دوست - دشمن برای ریاض، ساز و کاری است که مناسبات و نوع و میزان آنها را تعیین می کنند؛ بنابراین مناسبات ریاض با دیگر کشورها در عرصه منطقه ای بستگی به میزان پذیرش، تمکین و همراهی آن کشورها با اهداف و برنامه های ریاض دارد. از جمله نکات مهم در رابطه با فعالیت های منطقه ای ریاض این است که در سال های اخیر ریاض به سمت چندگانگی و متنوع سازی نوع، میزان، گستره و شدت فعالیت های خود در عرصه خارجی گرایش پیدا کرده؛ بطوریکه ریاض به موجب این نوع هدف گذاری تلاش کرده است که مفهوم چند بعدی امنیت و تهدیدات بالقوه و بالفعل را در منطقه به امنیت ریاض گره بزند. در واقع ریاض با این سیاستگذاری از یکسو تلاش کرده است تا در عرصه فعالیت های منطقه ای برای افزایش ضریب اطمینان از موفقیت، همواره بصورت اتحاد(دو یا چند جانبه) و ائتلاف وارد کارزار شود و از سوی دیگر درصدد بوده تا دامنه اختلافات و تعارضات خود با کشورهای متعارض منافعش را به بیرون مرزهای سعودی در مناطقی دیگر بکشاند؛ که بطرز شگفت آوری نیز تاکنون موفق عمل کرده است. 

با این حال سعودی در عرصه فعالیت های منطقه ای رقبای کارآمدی دارد که نه تنها مانعی سخت در برابر اهداف و برنامه های منطقه ای او به شمار می آیند، بلکه ریاض می باید علاوه بر داشتن طرح هایی برای پیاده سازی اهداف و برنامه های خود، باید طرح و نقشه هایی برای خنثی سازی و کم اثر سازی اهداف و برنامه های منطقه ای رقبایش در جهت حصول به موفقیت داشته باشد.  

ایران؛ تهدیدی فعال و ماندگار

از نظر ریاض، تهران یک دشمن بالقوه و بالفعل است؛ در واقع ریاض، تهران را یک تهدید ماندگار تلقی می کند که در وقت مقتضی می تواند ضربات و آسیب های خود را وارد کند. این بینش ایران فوبیای سعودی موجب شده تا در روابط منطقه ای و فرامنطقه ای اش با دیگر کشورها، ایران را یک تهدید منطقه ای و جهانی معرفی کند. پروژه ایران هراسی و شیعه ستیزی ریاض از همین بینش نشأت می گیرد. در واقع نحوه مواجهه ریاض با موضوع تهدید خواندن تهران برای خود موجب شده تا در بیان علت عمده مرزبندی ها و ائتلاف سازی ها، از تقابل با متغیرهای برهم زننده ثبات و راهکارهای مقابله با آنها که عمدتاً انگشت اتهام را به طرف تهران نشانه می گیرد، سخن بگوید. واقعیت این است که از نظر مقامات سعودی ایران علاوه بر آنکه یک دشمن ایدئولوژیکی، مذهبی، نظامی، سیاسی، امنیتی است یک دشمن نژادی هم به شمار می آید. در بیان روشن تر اینکه در نگاه ریاض، علاوه بر تقابل اسلام سیاسی با اسلام وهابی، تشیع با وهابیت، تعارض در منافع و اهداف منطقه ای – جهانی، ایران از حیث نژادی نیز در تعارضات عمیقی با آنها است. 

دوگانه سازی فارس - عرب از سوی ریاض برای تحمیل انزوای منطقه ای بر ایران و تشکیل جبهه های منطقه ای بر علیه ایران با رویکرد عرب محوری از مبانی سیاستگذاری تصمیم گیران سعودی در عرصه تقابل با ایران است. از سوی دیگر ریاض در راستای آنچه که به راهبرد تقابل با تهران بدان مبادرت می وزرد سیاستگذاری فعال کردن گرایش های مذهبی در مقام اقلیت ها می باشد که برای تحت الشعاع قرار دادن امنیت داخلی ایران مورد استفاده قرار داده؛ حمایت مالی و معنوی از گروهک های مرکز گریز و استفاده رسانه ای در تخریب شعائر شیعه در قالب شبکه های ماهواره ای از جمله فعالیت های ریاض در این باره است.

ترکیه؛ دشمنی تازه در جاده تنش

آنکارا نیز مانند تهران، رقیب کلاسیک ریاض در حوزه فعالیت های منطقه ای به شمار می آید. با این حال تعارضات میان ریاض با آنکارا و کشیده شدن آن به سمت منازعه و خصومت، محصول رفتارهای دو طرف در سال های اخیر است. حمایت آنکارا از قطر در برابر تهدیدات سعودی، ماجرای قتل خاشقچی در کنسولگری سعودی در استانبول از جمله عواملی بودند که رقابت میان ریاض با آنکارا را به دشمنی تبدیل کرد. بطوریکه دامنه این منازعات علاوه بر تیرگی روابطِ فی مابین، به میدان های فعالیت آنها در عرصه خارجی در کشورهای ثالث کشیده شده است؛ در همین راستا آنچه در لیبی در حال روی دادن است نمونه واقعی این منازعات است. 

نکته مهم در راستای نزاع ریاض با آنکارا، علاوه بر تعارضات در باورهای ایدئولوژیکی(تقابل وهابیت با گرایش نواخوانی آنکارا)، تداخل کارکردی در پیگیری منافع در قالب فعالیت های آنها در عرصه نقش گرایی منطقه ای است. در واقع سیاست های هژمونی گرایانه برای ایفای نقش و نفوذ منطقه ای درصدد پیشی گرفتن از دیگری از یکسو و تلاش برای مغلوب سازی و حذف دیگری در حوزه های فعالیت در عرصه خارجی از سوی دیگر، راهبرد تدوینی طرفین در راستای تقابل با هم است. با این حال سعودی در این راستا به این میدان بسنده نکرده؛ بطوریکه ریاض در عرصه منازعه با آنکارا پا را فراتر نهاده و به سمت توسعه روابط با کشورهای ذینفع در مدیترانه شرقی(یونان و قبرس) برای تحمیل انزوای ژئوپلیتیکی بر آنکارا رفته است. از سوی دیگر نیز تلاش دارد در مشارکت با ایالات متحده آمریکا، یک نیروی مسلح تازه را در شمال سوریه تشکیل دهد که تا امنیت داخلی ترکیه را مورد تهدید قرار دهد. 

با این حال در ذیل منازعات میان ریاض و آنکارا آنچه قابل توجه می باشد رفتارهای بلندپروازنه و توسعه طلبانه ای است که محمد بن سلمان، ولیعهد سعودی و رجب طیب اردوغان، رئیس جمهوری ترکیه دارند. در واقع گرداب بوجود آمده منازعه و تخاصم میان ریاض و آنکارا ماحصل یکه تازی های بن سلمان و اردوغان در عرصه قدرت است. بطوریکه راهبردهای مبتنی بر تقابل برای حذف دیگری در حوزه های مورد نزاع از سوی دو طرف بیش آنکه به حوزه منافع ملی مربوط باشد، رفتاری برای تخریب طرفین از یکدیگر یعنی اردوغان و بن سلمان است. 

در مجموع باید بیان کرد که متغیرهای خصومت میان ریاض و آنکارا از هرگونه شاخص نژادی (عرب - ترک)، مذهبی مبرا است و متغیرهای دیگر در این باره مانند امنیتی، نظامی و سیاسی تحت الشعاع رقابت و دشمنی شخصی میان اردوغان و بن سلمان قرار دارد.  

قطر؛ معضلی درون عربی 

ریاض از سال 2017 با قطر وارد یک تنش گردید و سایه این تنش بر روابط میان آنها هنوز به قوت خود باقی است؛ در واقع ریاض، به همراه سه کشور امارات، بحرین و مصر به بهانه حمایت قطر از تروریسم(منظور سخنان امیر قطر است که ایران را هژمونی (قدرت برتر) منطقه خواند و از دو جنبش حزب الله و حماس به عنوان گروه های مقاومت منطقه حمایت کرد) و مداخله در امور داخلی این کشورها، روابط سیاسی – دیپلماتیک خود را با دوحه قطع کرده و حتی دوحه را مورد تحریم اقتصادی - تجاری قرار دادند. به همین رو در ادامه تنش ها، شروطی از جمله کاهش روابط با تهران، تعطیلی شبکه الجزیره و قطع حمایت از اخوان‌المسلمین و حماس را برای از سرگیری این روابط تعیین کردند، که از سوی قطر رد شد. 

واقعیت این است که ریاض برای تنبیه دوحه و گوشزد کردن عواقب رفتار طغیان و شورش بر علیه ریاض، تحریم و تحمیل انزوای چند بعدی با اهدافی چندگانه را در پیش گرفت؛ اهدافی که از یک سو به منظور انزوای قطر در میان کشورهای منطقه ای موجود در مدار تمدن عربی خود ساخته ریاض بود و از سوی دیگر در جهت نا امن سازی داخلی در قطر طراحی شد؛ نکته جالب در این باره، مرتفع کردن این شرایط تحمیلی از سوی دوحه بود که نه تنها به شکوفایی دستگاه تصمیم گیری دوحه انجامید بلکه دوحه را به سمتی سوق داد که رویکرد متنوع سازی روابط در عرصه سیاست خارجی در ابعاد مختلف امینتی – سیاسی - اقتصادی در پیش بگیرد؛ از این رو برای خنثی سازی هر آنچه از سوی ریاض با هدف برجای گذرادن آثار منفی بر قطر (داخلی و خارجی) در حال اجرا بود، دوحه برای غلبه بر این شرایط، انتخاب شرکای امنیتی و تجاری جدید در منطقه(ترکیه و ایران) را اولویت گذاری کرد که در این عرصه نیز موفق بود.

اگر چه پیش از این هم میان ریاض و دوحه اختلافات مرزی و سرزمینی (از خلیج سلوا تا خورالعدید) وجود داشت، اما آنچه در ارتباط با روابط دوحه با ریاض به مانند سایر کشورهای شورای همکاری خلیج فارس در اذهان همگان حک شده، این است که این کشورها عمدتاً پیرو و عقبه سیاست ها و برنامه های منطقه ای ریاض محسوب می شوند؛ که اوج گیری تنش های ریاض با دوحه، شکل گیری دوران جدیدی در روابط میان ریاض با این کشورها را روایت می کرد؛ روایتی که با فاصله گرفتن از رفتارهای پیشین در عرصه سیاست خارجی برای دوحه، آغاز رویه ای جدید در این عرصه را برای دوحه (و دیگر تابعین) نوید می داد؛ که نه تنها استقلال نظری – عملی فعالیت را به دوحه به عنوان یک دولت – ملت مستقل در عرصه خارجی را عنییت می بخشید بلکه دوحه را به الگویی برای دیگر کشورها در این باره تبدیل کرد. 

با این حال دوحه با دهه ها برنامه ریزی، بسترها و زمینه های فعالیت های منطقه ای خوداتکا و خودمحوریِ بدون ریاض فراهم کرده بود. بطوریکه وجود نگاه متعارض دوحه به بهار عربی برخلاف ریاض و هدف گذاری های متفاوت در گزاره های ژئوپلیتیکی در این باره گویای رقابت بر سر شکل دادن نظم جدید عربی از سوی دوحه و تلاش برای رهبری منطقه عربی ذیل به چالش کشیدن جایگاه رهبری ریاض بود. از این رو در تحلیل و بررسی متغیرهای مبتنی بر گسست ژئوپلیتیکی، سیاسی، دیپلماتیک، اقتصادی و امنیتی روابط میان ریاض با دوحه باید توجه داشت که، اصرار دوحه بر عملیاتی سازی و اجرای سیاست خارجی مستقل با گرایش های توسعه گرایانه و عمل گرا نقش بسزایی داشته است. 

با این حال با ایجاد شکاف و شکل گرفتن متغیرهای تعارض و مورد منازعه میان ریاض با دوحه، علیرغم تلاش های میانجی ها و واسطه های منطقه ای برای حل و فصل موارد مورد مناقشه، هنوز را ه حل در خور و نتیجه ای قابل توجه حاصل نشده است. چرا که دوحه با این اتفاقات، در روابط با ریاض دیگر مطیع و فرمانبر نخواهد بود بلکه یک سطح متعادل و برابر از انتظارات را پیش فرض مذاکره، تنش زدایی، عادی سازی روابط و دوستی خواهان است؛ که پذیرش آنها برای ریاض سخت و زمانبر خواهد بود.

امارات؛ رقیبی در مقام متحد 

ریاض و ابوظبی در عرصه فعالیت های سیاسی – اقتصادی – دیپلماتیک و منطقه ای با هم همکاری های دوجانبه زیادی دارند؛ در واقع ابوظبی در این سال ها با توجه به گسترش حوزه تخاصمات سعودی در منطقه، تلاش کرده روابطش با ریاض را به سطح روابط راهبردی بکشاند که در این زمینه نیز به میزان قابل توجهی موفق بوده است؛ حضور فعال در کنار ریاض در مناطقی از قبیل یمن و لیبی و تشکیل یک جبهه متحد با ریاض در برابر ترکیه و قطر بر نقش ویژه ای دلالت دارد که ریاض و ابوظبی برای هم دارند و ایفا می کنند. در واقع ابوظبی با درک شرایط ریاض و با غنیمت شمردن آن، مبانی راهبرد خروج از لاک اقتصادی و آغاز نقش آفرینی در عرصه خارجی را پایه گذاری کرده است. به همین رو در نگاه ابوظبی و در راستای این دگردیسی، ریاض و تجارب آن می تواند به آنها در این عرصه کمک شایانی بکند. از جمله نکاتی که در این باره قابل توجه است این است که ابوظبی نیز اگر چه اکنون متحدی راهبردی برای ریاض است اما در ذیل این اتحاد، در زمان و همزمان با آن، رقیب ریاض به شمار می رود. از این رو توقع داشتن اینکه ابوظبی برای ریاض در طول زمان و در گذر از آن یک پیرو صرف باشد، انتظاری نابجا و غیر معقول خواهد بود؛ چرا که با توجه به بلندپروازی های ابوظبی و تلاش برای پیشبرد ایده بی پروای هژمونی شدن منطقه ای، نمی توان امیدی به ماندن و فرمان بردن از ریاض را برای ابوظبی متصور بود. گواه این ادعا اقدامات ابوظبی در جنوب یمن است که با اهداف سعودی و ائتلاف آن نه تنها یکی نیست و در منافات بلکه در تعارض و تضاد است. بنابراین بیراه نخواهد بود اگر ابوظبی را یک رقیب بالقوه در درون اتحاد با ریاض تلقی کرد و این ادعا را داشت که در آینده نه چندان دور به چالشی جدی برای منافع ریاض تبدیل خواهد شد. 

جمع بندی

بنا بر آنچه به آنها اشاره شد ریاض در میدان فعالیت های منطقه ای با دو بازیگر قدیمی و قدرتمند ایران و ترکیه از یکسو و قطر و امارات به عنوان دو کنش گر نوظهور از سوی دیگر مواجه است. در واقع این بازیگران هر کدام به مانند ریاض به دنبال تبیین الگوی نظم منطقه‌ای مورد نظرشان هستند؛ از این رو سیاستگذاری های ریاض در راستای افزایش وزن ژئوپلیتیکی در اجرای اهداف و برنامه هایش، تلاش برای ایجاد سازهای ژئوپلیتیک از طریق اتحاد سازی و ائتلاف سازی است. موضوعی که گاه با برجسته سازی موارد هویتی – نژادی – مذهبی (تقابل با ایران)، گاه با پررنگ کردن تفاوت ها در گرایش های ایدئولوژیکی (ایران- ترکیه - قطر)، گاه با اتهام زنی در حمایت از تروریسم (ایران- قطر) و گاه با کشاندن تعارضات به عرصه فعالیت های منطقه ای (ترکیه – قطر در لیبی) از سوی ریاض برای ایجاد سازه های اتحاد و ائتلاف دنبال می شود. در مواردی مانند ابوظبی نیز، ریاض ضمن مذاکره و دادن امتیازاتی در درون اتحاد به آن، از رویکردهای غیرمستقیم و با استفاده از ابزارِ نیروهای نیابتی به نبرد با اهداف و برنامه های متحدش یعنی ابوظبی می پردازد. سیاستی که نمی تواند دوام داشته باشد؛ چرا که ابوظبی دیر یا زود مسیر خود را از ریاض جدا خواهد کرد. و در عرصه کنشگری های منطقه ای میدان بازی را برای خود بدون ریاض تعریف خواهد کرد.