"الکسی دوتوکویل: هرگز نباید عقلِ...شهروندان را به دست ادیبان سپرد، زیرا با ذهنیت رمانتیک و فهم ناچیزی که از امر مهیب سیاست دارند، درهای جهنم را به روی مردم باز می کنند."

این چند جمله منسوب به دوتوکویل متفکر و نظریه پرداز قرن نوزده فرانسه و به عبارتی پدر و معمار نظریات مرتبط با توسعه سیاسی، که حقایق بزرگی در آنها نهفته است، دو نکته مهم را در آثار دو نویسنده بزرگ به خاطرم آورد.

▪ بازیل نیکیتین در کتاب کرد و کردستان به نقل از همکار شرق شناسش، ویلچفسکی می نویسد: در مطالعه ادبیات کردی آنچه آدم را حیرت زده می کند، رشد بیش از حد فولکلور – ادب شفاهی – است. وی این رشد سرطانزا را  دنباله بی سوادی مطلق و فقدان زبان ادبی مادری می داند. داوری نیکیتین البته مربوط به حدود صد سال قبل و زمانی است که هنوز گویش سورانی کردی قابلیت های عظیم نوشتاری کنونی را نیافته بود. این شرق شناس روس می گوید فولکلور زدگی کردها بازتابی از حیات اجتماعی آنهاست که تحت سلطه درازمدت یک فئودالیته کرد بودند و آنها می توانستند مازاد تولید کشاورزی معیشتی را صرف نقالان و آوازخوانان و شایران کنند. وی البته از جنبه های مثبت موضوع هم غافل نیست و می افزاید که علیرغم اینکه سوژه های ژانرهای گوناگون ادب فولکلور به بیان زندگی طبقات بالای جامعه کرد نظیر اغاها و امیران پرداخته، اما با انتقال سینه به سینه حماسه ها و تراژدی ها، در مقام "شاهنامه های" شفاهی به تجسد شخصیت ملی کرد کمک کرده است. به عبارت بهتر صرف نظر از غیبت فرودستان در این داستان ها، اصل پردازش موضوع کرد به تداوم حیات ملی یاری رسانده است.

▪ شگفت انگیز آنکه نیم قرن پس از داوری شرق شناسانه و البته صائب نیکیتین و ویلچکفسکی درباره کردستان، لشک کولاکوفسکی متفکر لهستانی سابقا مارکسیست، نظریه مشابهی درباره ظهور غول های ادبی روسیه در قرن نوزده و قبل از انقلاب اکتبر صادر کرد. کولاکوفسکی در کتاب جریان های اصلی مارکسیسم نوشت: فلسفه آکادمیک در مفهومی که در غرب مراد است، هیچ وقت در روسیه پا نگرفت و اثر تراز اولی از خود به جا نگذاشت. به باور وی ریشه های نبوغ رمان سده نوزدهم روس را باید در علل ناتوانی فلسفی روسیه سراغ گرفت. مطابق این نظر فقر فلسفی زاینده غول های ادبی مانند چخوف، تولستوی و داستایوسکی بود.

فلسفه آکادمیک تازه در ربع آخر قرن نوزده در روسیه داشت پا می گرفت، که طوفان انقلاب بلشویکی آن را از ریشه برکند. انقلاب هم  البته با سنت ادبی غنی روسیه هم از در مدارا و قدرشناسی درنیامد.

رمان البته به نسبت ادبیات شفاهی و حتی شعر ژانری مترقی و غیرقابل مقایسه محسوب می شود. رمان روسی بر خلاف زندگی ساده اجتماعی کردستان، بازتاب پیچیدگی های زندگی شهری و موازنه های سیال میان اشرافیت زمیندار و طبقه کارگر و بورژوازی نوظهور و نیز و کشاکش های هویتی مزمن کشور و به ویژه به تاخیر افتادن نوسازی سیاسی و اقتصادی در این مملکت عجیب آسیایی – اروپایی بود. اما متهم کردن نبوغ ادبی روس ها به زائیده فقر فلسفی بودن، تز جدیدی بود که تنها از عهده اندیشمند ژرف کاو و ابتدا مارکسیستی چون کولاکوفسکی بر می آمد. شاید هم به این اعتبار که موطن وی به نسبت روسیه، به لحاظ جغرافیایی و اشتراکات مذهبی، غربی تر محسوب و از شان بیشتری برای صدور گزاره های شرق شناسانه برخوردار بود.

▪ مناقشه درباره درستی یا نادرستی این نظریات فایده چندانی ندارد. حیات اجتماعی روس ها هنوز از تحسین استبداد و اعتیاد به کاربست حداکثری قدرت و گزاره های دین خویانه سرشار است و هیچ متفکر اجتماعی طراز اول یا فیلسوف و نظریه پرداز دموکراسی در این کشور ظهور نکرده است.

در کردستان هم ادب شفاهی که مختص جوامع کشاورزی و رژیم ارباب و رعیتی بود، از زایش باز ایستاده و سراغ آن را باید در آرشیوها و کتابخانه ها گرفت. اما شعر به عنوان دنباله طبیعی و تکاملی آن هنوز ترکتازی می کند و ژانرهایی همچون رمان و فیلم و هنرهای تصویری و تجسمی به نسبت آن غریبند. بازتاب این وضعیت در زندگی اجتماعی، شاعرانه دیدن امر سیاسی و افت سواد رسانه ای و کاهش قدرت تحلیل و تبیین مسائل روز است. تاریخ اندیشی به مثابه نگاهی فرایندی و مستمر به پدیده ها و آنها را در چارچوب تاریخ و زمان و مکان قرار دادن، امری مهجور و تمایل به گسستن و انقطاع ممدوح است.

چند سال قبل یک جامعه شناس ایرانی در نقد فقر تفکر جامعه شناختی و فلسفی اندیشیدن در ایران گفته بود، در مملکتی که سر و ته پیچیده ترین مباحث با یک شعر یا ضرب المثل بند آورده می شود، نمی توان انتظار درک عمیق داشت.

در کردستان ایران هم تا ادبیات دست از سر سیاست بر ندارد و تاریخ اندیشی جای شاعرانگی را نگیرد، نمی توان به رهایی افکار عمومی از کلیشه ها و تورهای رسانه های حزبی و ...امیدی داشت.