به گزارش پارس به نقل از ایرنا، همه جای کربلا ذکر مصیبت است. همه‏ حوادث عاشورا گریه‏ آور و دردناک است. هر بخشی را که شما بگیرید؛ از ساعتی که وارد کربلا شد، صحبت امام حسین (ع) ، حرف او، خطبه‏ او، شعر خواندن او، خبر مرگ دادن او، صحبت کردن با خواهر، با برادران، با عزیزان، همه این‏ ها مصیبت است، تا به شب و روز عاشورا و ظهر و عصر عاشورا برسد! من گوشه‏ ای از آنها را حالا عرض می‏ کنم.

این روزها، روزهای روضه و گریه است؛ شما هم همه جا می‏ شنوید. بنده برای اینکه خودم را مختصری در این میهمانی عظیم حسینی وارد کرده باشم، این چند کلمه را عرض می‏ کنم و چون این ملت ما خیلی جوان در راه خدا داده است - شاید در بین این جمعیت، هزاران نفر هستند که جوانانشان را از دست داده‏ اند - فکر کردم که چند کلمه از جوانان امام حسین (ع) عرض کنم.

ما به همه می‏ گوییم که از روی متن، روضه بخوانید؛ حالا بنده می‏ خواهم متن کتاب « لهوف» ابن طاووس را برایتان بخوانم، تا ببینیم روضه‏ متنی چگونه است. بعضی می‏ گویند آدم نمی‏ شود همان را که در کتاب نوشته است، بخواند؛ باید بپرورانیم - بسازیم - خوب؛ گاهی آن هم اشکالی ندارد؛ اما ما حالا از روی کتاب، چند کلمه‏ ای می‏ خوانیم.

علی بن طاووس، از علمای بزرگ شیعه در قرن ششم هجری است؛ خانواده او همه اهل علم و دینند. همه آنها یا خیلی از آنها خوبند؛ به خصوص این دو برادر -علیّ بن موسی بن جعفر بن طاووس و احمد بن موسی بن جعفر بن طاووس- این دو برادر از علمای‏ بزرگ، مؤلّفین بزرگ و ثِقات بزرگند.

کتاب معروف « لهوف» از « سید علی بن موسی بن جعفر بن طاووس» است. در تعبیرات منبری های ما عین عبارات این کتاب - مثل روایت - خوانده می‏ شود؛ از بس متقن و مهم است. من از روی این می‏ خوانم.

می‏ گوید « فلمّا لم یبق معه سوی اهل بیته» ؛ یعنی وقتی‏ که همه اصحاب امام حسین (ع) به شهادت رسیدند و کسی غیر از خانواده‏ او باقی نماند، « خرج علی بن الحسین (ع) » ؛ علی اکبر (ع) از خیمه‏ گاه خارج شد « و کان من اشبه النّاس خلقا» ؛ علی اکبر (ع) یکی از زیباترین جوانان بود.

« فاستأذن أباه فی القتال» ؛ پیش پدر آمد و گفت: پدر، اکنون اجازه بده تا من بروم بجنگم و جانم را قربانت کنم. « فأذن له» ؛ هیچ مقاومتی نکرد و به او اجازه داد! این دیگر اصحاب و برادرزاده و خواهرزاده نیست که امام (ع) به او بگوید نرو - بایست - این پاره‏ تن و پاره‏ جگر خود اوست! حال که می‏ خواهد برود، باید امام حسین (ع) اجازه دهد. این انفاق امام حسین (ع) است؛ این اسماعیل حسین (ع) است که به میدان می‏ رود.

اجازه داد که برود، اما همین که علی اکبر (ع) به طرف میدان راه افتاد، « ثم نظر الیه نظر یائس منه» ؛ امام حسین (ع) نگاهی از روی نومیدی، به قد و قامت علی اکبر (ع) انداخت « و ارخی علیه‏ السّلام عینه و بکی، ثمّ قال اللّهم اشهد» ؛ گفت: خدایا خودت شاهد باش « فقد برز الیهم غلام اشبه النّاس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسولک» ؛ جوانی را به جنگ و به کام مرگ فرستادم که از همه مردم، شبیه‏ تر به پیغمبر بود؛ هم در چهره، هم در حرف زدن، هم در اخلاق؛ از همه جهت!

به به، چه جوانی! اخلاقش هم به پیغمبر، از همه شبیه‏ تر است. قیافه و حرف زدنش هم به پیغمبر و به حرف زدن پیغمبر، از همه شبیه‏ تر است.

شما ببینید امام حسین (ع) ، به چنین جوانی چقدر علاقه‏ مند است! به این جوان، عشق می‏ ورزد؛ نه فقط به خاطر اینکه پسر اوست. به خاطر شباهت، آن هم‏ چنان شباهتی به پیغمبر (ص) ! آن هم حسینی که در بغل پیغمبر بزرگ شده است. به این پسر، خیلی علاقه دارد و رفتن این پسر به میدان جنگ، خیلی برایش سخت است. بالاخره رفت.

مرحوم ابن طاووس نقل می‏ کند که این جوان به میدان جنگ رفت و شجاعانه جنگید. بعد نزد پدرش برگشت و گفت: پدر جان! تشنگی دارد مرا می‏ کشد؛ اگر آبی داری، به من بده. حضرت هم آن جواب را به او داد. برگشت و به طرف میدان رفت. حضرت در جواب به او فرمود: برو بجنگ؛ طولی نخواهد کشید که به دست جدّت سیراب خواهی شد. « فرجع الی موقف نضال» ؛ علی اکبر (ع) به ‏ طرف میدان جنگ برگشت.

مولف این کتاب، ابن طاووس است؛ آدم ثقه‏ ای است. این‏ طور نیست که برای گریه گرفتن و مثلًا گرم کردن مجلس بخواهد حرفی بزند؛ نه. عباراتش عبارات متقنی است. می‏ گوید: « و قاتل اعظم القتال» ؛ علی اکبر (ع) ، بزرگترین جنگ را کرد؛ در نهایت شجاعت و شهامت جنگید. بعد از آنکه مقداری جنگید، « فرماه منقذ بن مرة العبدی لعنة الله» ؛ یکی از افراد دشمن، آن حضرت را با تیری هدف گرفت. « فصرعه» ؛ پس او را از روی اسب به زمین انداخت.

« فنادی یا ابتاه علیک السّلام» ؛ صدای جوان بلند شد: پدر، خداحافظ! « هذا جدّی یقرؤک السّلام» ؛ این جدم پیغمبر است که به تو سلام می‏ رساند « و یقول عجل القدوم علینا» ؛ می‏ گوید: فرزندم حسین! زود بیا، بر ما وارد شو - علی اکبر (ع) ، همین یک‏ کلمه را بر زبان جاری کرد- « ثم شهق شهقتاً فمات» ؛ بعد آهی، یا فریادی کشید و جان از بدنش بیرون رفت.

« فجاء الحسین علیه‏ السّلام» ؛ امام حسین (ع) تا صدای فرزند را شنید، به طرف میدان جنگ آمد؛ آنجایی که جوانش روی زمین افتاده است. « حتّی وقف علیه» ؛ بالای سر جوان خود رسید « و وضع خدّه علی خدّه» ؛ صورتش را روی صورت علی اکبر (ع) گذاشت « و قال قتل الله قوما قتلوک ما اجرأهم علی الله» ؛ حضرت، صورتش را روی صورت علی اکبر (ع) گذاشت و این کلمات را گفت: خداوند بکشد قومی را که تو را کشت… .

« قال الرّاوی: و خرجت زینب بنت علی (ع) » راوی می‏ گوید: یک ‏ وقت دیدیم که زینب (ع) از خیمه‏ ها خارج شد. « فنادی یا حبیباه یا ابن أخاه» صدایش بلند شد: ای عزیز من؛ ای برادرزاده من! « و جاءت فأکبّت علیه» ؛ آمد و خودش را روی پیکر بی‏ جان علی اکبر (ع) انداخت.

« فجاء الحسین علیه‏ السّلام فأخذها و ردها الی النّساء» امام حسین (ع) آمد، بازوی خواهرش را گرفت، او را از روی جسد علی اکبر (ع) بلند کرد و پیش زنها فرستاد.

« ثمّ جعل اهل بیته صلوات الله و سلامه علیهم یخرج رجل منهم بعد الرجل» ؛ دنباله این قضیه را نقل می‏ کند که اگر بخواهیم این عبارات را بخوانیم، واقعاً دل انسان از شنیدن این کلمات، آب می‏ شود!

من از این عبارت ابن طاووس، مطلبی به ذهنم رسید. اینکه می‏ گوید: « فاکبت علیه» آنچه در این جمله‏ ابن طاووس است - که حتماً از روایات و اخبار صحیحی نقل کرده - نمی‏ گوید که امام حسین (ع) خودش را روی بدن علی اکبر (ع) انداخت؛ امام حسین (ع) ، فقط صورتش‏ را روی صورت جوانش گذاشت اما آنکه خودش را از روی بی‏ تابی روی بدن علی اکبر (ع) انداخت، حضرت زینب کبری (س) است.

من در هیچ کتاب و هیچ مقتلی ندیدم که این زینب بزرگوار، این عمّه سادات، این عقیله بنی هاشم، وقتی‏ که دو پسر خودش، دو علی اکبر خودش هم در کربلا شهید شدند - یکی « عون» و یکی « محمد» - عکس‏ العملی نشان داده باشد؛ مثلا فریادی کشیده باشد، گریه‏ بلندی کرده باشد، یا خودش را روی بدن آنها انداخته باشد!

به نظرم رسید این مادران شهدای زمان ما، حقیقتا نسخه‏ زینب را عمل و پیاده می‏ کنند! بنده ندیدم، یا کمتر مادری را دیدم - مادر یک شهید، مادر دو شهید، مادر سه شهید - که وقتی انسان او را می‏ بیند، در او ضعف و عجز احساس کند!

مادران واقعا شیر زنانی هستند که انسان می‏ بیند، زینب کبری نسخه‏ اصلی رفتار مادران شهدای ماست. دو پسر جوانش - عون و محمّد - شهید شدند، حضرت زینب (س) عکس‏ العملی نشان نداد؛ اما دو جای دیگر - غیر از مورد پسران خودش - دارد که خودش را روی جسد شهید انداخت.

یکی همین‏ جاست که بالای سر علی اکبر (ع) آمد و بی‏ اختیار خودش را روی بدن علی اکبر (ع) انداخت، یکی هم عصر عاشوراست؛ آن وقتی‏ که خودش را روی بدن برادرش حسین (ع) انداخت و صدایش بلند شد: « یا رسول اللّه! هذا حسینک مرمّل بالدماء» ؛ ای پیغمبر خدا، این حسین توست؛ این عزیز توست؛ این پاره‏ ی تن توست! چه مصیبت هایی را تحمّل کردند! لا حول و لا قوة الّا باللّه العلیّ العظیم.

* از بیانات رهبر انقلاب در خطبه های نماز جمعه تهران در ۱۹ خرداد سال ۱۳۷۴