به گزارش پارس نیوز، 

26 مرداد ۱۳۶۹ نخستین گروه آزادگان ایرانی پس از سال‌ها اسارت در زندان‌های رژیم بعث عراق با ورود به کشور به جمع خانواده‌های خود بازگشتند. ثبت لحظات بازگشت آزادگان به ایران یکی از اتفاقات ماندگار تاریخ انقلاب اسلامی است که خاطرات شیرین آن روزگار را برای هر ایرانی زنده می‌کند. یکی از عکاسان بنام در این‌باره آقای ساسان مویدی است که لحظات ماندگاری را ثبت کرده است. در این‌باره با او گفت‌وگو کردیم.

در زمان ورود آزادگان به کشور سعی داشتید چه لحظاتی را بیشتر ثبت کنید؟

من تمام هشت سال جنگ را حضور داشتم. عکاس انتشارات سروش بودم با این‌که اجازه عکاسی به من نمی‌دادند و کارم چیز دیگری بود. کار من عکاسی تئاتر و پشت صحنه سریال‌های صداوسیما بود اما تقریباً همه‌جا بودم. با کمک بچه‌ها بدون مرخصی و بدون حکم مأموریت به جبهه می‌رفتم. آن روزها خیلی خوب بود. حدود 27 الی 28 نفر بودیم، اگرچه الان می‌گویند 700 و چند نفر اما آن موقع کل مطبوعات ایران و عکاس‌ها و... حدود 27 یا 28 نفر بودیم. وقتی جنگ تمام شد کلاً عکس‌های جنگ و آرشیوم را جمع کردم. خبر تبادل اسرا را دو روز قبل از تلویزیون شنیدم. آن زمان این‌گونه نبود که بتوانیم در لحظه خبردار شویم. فردای آن روز تقاضا دادم و یک ماشین در اختیارم گذاشتند و رفتم.

 آن قدر این اتفاق برایم قشنگ بود که تنها می‌خواستم عکس بگیرم و به چیزی فکر نمی‌کردم. یک سال واندی از جنگ گذشته بود و همه چیز آرام شده بود. به مرز خسروی رفتم و جزو نخستین عکاسانی بودم که به منظریه عراق رفتم. 

خیلی تلاش می‌کردم که به جلو بروم اما یکی از بچه‌های حفاظت اطلاعات می‌گفت تو اصلاً نباید بروی. علی کاوه دوربینش را زمین گذاشت و گفت هیچ‌کس نباید برود. بالاخره نخستین نفر من را فرستادند و تجربه جالبی برایم بود. از همان جا در کارم اعتمادبه‌نفس پیدا کردم.

در منظریه عراق چه اتفاقاتی افتاد؟

 از منظریه عراق با اسرای عراقی رفتیم و بعد از انجام تبادل اسرا با آزادگان ایرانی بازگشتیم. 

در مسیر برگشت ما با ماشین بودیم و عکس می‌گرفتیم. 

در مسیر غوغایی بر پا بود. از طرفی این سوی مرز و سیم‌خاردارها در ایران تا دلتان بخواهد مادرانی بودند که عکس بچه‌هایشان در دست‌شان بود. بچه‌هایی که هیچ خبری از آن‌ها نداشتند. اصلاً دوست نداشتم آن‌ها را ببینم چون با روحیه‌ام سازگار نبود و می‌خواستم بیشتر شادی و خوبی ببینم و ثبت کنم، اما بی‌اختیار دوربینم به سمت آن‌ها می‌رفت در نتیجه از آن‌ها نیز عکس گرفتم. 

سپس با آزادگان به تهران برگشتیم. بازگشت به تهران دو روزی طول کشید. به تهران که رسیدم در خیابان‌ها راه می‌رفتم و هرجا صدای تیر هوایی می‌آمد می‌فهمیدم که یک آزاده در حال آمدن است. 

بعد از حدود 10‌سال تنها موقعی بود که صدای تیر هوایی برایم زیبا بود. فقط در خیابان‌ها با موتور می‌چرخیدم و هر صدای تیری که می‌آمد به دنبال صدای تیر می‌رفتم و آزادگانی را می‌دیدم که به خانه باز می‌گشتند. به خانه‌هایشان می‌رفتم و در شادی‌ها و جشن‌هایشان حضور داشتم. لحظات شیرینی بود و دوست داشتم. تلخی‌هایی هم داشت ولی خوب بود.

خاطره‌ای از بازگشت آزادگان دارید که کمتر جایی عنوان کرده باشید؟

در 10متری دوم جوادیه راه‌آهن بودیم در کوچه‌ای که الان نامش در ذهنم نیست دو خانه روبه‌روی هم بودند و دو دوستی که با همدیگر به سربازی رفته بودند و در عملیات مرصاد بودند سرنوشت جالبی داشتند. یکی از این دو اسیر شد اما بعد آزاد شد، دیگری از ترس به سمت مجاهدین رفته بود و در ادامه اعدام شد. 

من آنجا تا صبح عکاسی کردم یک طرف گریه بود و طرف دیگر خنده. وقتی در شادی این خانواده حضور داشتم به گریه خانواده دیگر توجه می‌کردم و وقتی به میان گریه آن خانواده رفتم شادی خانواده دیگر توجه‌ام را جلب می‌کرد. 

خاطره‌ای دیگر هم دارم از دنبال کردن صدای تیر در منطقه نارمک. با ماشین آزاده‌ای را می‌بردند و من با موتور به دنبال‌شان رفتم. به در خانه او که رسیدم شروع به عکاسی کردم. همین‌طور که در حال عکاسی بودم یک نفر لباسم را گرفت و من را به داخل خانه پرت کرد و در را بست. آن فرد آزاده هم بود. 

امسال خانواده او را پیدا کردم و متوجه شدم که کپشن عکسم در آن سال‌ها اشتباه بوده است. عکسی که امسال در یک فستیوال هم بزرگ چاپ شده بود و وزیر فرهنگ فرانسه در مقابل این عکس گریه کرد. این آزاده جزو مفقودین بود و نامی از او نبود. 

قبل از تبادل اسرا نامش ‌آمده که زنده است و در حال بازگشت به ایران است. در عکس دو خواهر و مادرش بودند اما من به اشتباه در کپشن نوشته بودم مادر و همسر و خواهرش؛ درحالی‌که آن موقع هنوز ازدواج نکرده بود. این را امسال فهمیدم. 

این عکس جزو عکس‌های برتر سال‌های جنگ هم انتخاب شده است. این اتفاق تمام شد و این ماجرا خیلی سر و صدا کرد. همسر این آزاده به سراغ من آمد و خیلی با هم صحبت کردیم و عکس‌شان را برایشان چاپ کردم و به ایشان دادم. اتفاق جالب و خوبی برایم بود.

اشاره کردید تمام هشت سال جنگ را حضور داشته‌اید. آیا تجربه حضور در اردوگاه اسرا داشته‌اید؟

در تمام مراحل جنگ که خیر چون جنگ خیلی گسترده بود. من چون خبرنگار بودم طولانی‌ترین عملیاتی که حضور داشتم کربلای‌5 بود. 11‌روز در این عملیات بودم. معمولاً دو یا سه روزه می‌رفتیم و می‌آمدیم. چون مراقب‌مان بودند آن طور نبود که اسیر بشویم. من مثل آقای فریدونی نبودم. ایشان در منطقه بود و در منطقه می‌ماند، اما من نمی‌توانستم بمانم چون کارمان خیلی زیاد بود.

در آن زمان درباره برخورد ایران با اسرای عراقی تبلیغات سوء وجود داشت. تجربیات و مشاهدات شما در این زمینه چه می‌گوید؟

اسرای ایرانی که آمده بودند زمانی که وارد مرز شدند تمام‌شان لباس‌های خاکی و از بدترین نوع پارچه بر تن داشتند. آزاده‌هایی که وارد خاک ایران می‌شدند بر زمین می‌افتادند و سجده می‌کردند و گریه می‌کردند. واقعاً اشک می‌ریختند این‌گونه نبود که مثلاً گاهی می‌گوییم در مقابل دوربین فردی این رفتارها را می‌کند. حقیقتاً این‌گونه نبود. سجده می‌کردند و بلند هم نمی‌شدند.

 اما وقتی ما عراقی‌ها را می‌فرستادیم تمام‌شان با کت‌وشلوار بسیار تمیز بودند. چند وقت پیش در منطقه شنگال نزد پیشمرگ‌ها در یک پایگاه بودیم. یکی از این پیشمرگ‌ها عراقی بود که در ایران اسیر بوده است. 

به کردی به ما می‌گفت در ایران به ما خیلی بد کردند. در مقابلش ایستادم و گفتم به خدا دروغ می‌گویی چون من از نزدیک در کنارتان بوده‌ام. آن زمان که خانه هنرمندان پادگان بود و اسرا را می‌آوردند شاهد بودم که بهترین رسیدگی را می‌کردند . بالاخره خودش اقرار کرد که واقعاً همین‌طور بود.