به گزارش پارس نیوز، 

هفت سین! جور کردن هفت تا چیز که سین دارد آنقدرها هم کار ساده ای نیست ،سین اول سنگ، سین دوم، سیم خاردار، سین سوم یک نفر که اسمش با سین شروع می شود، و سین و سین و سین.نمی دانم ما در بند بودیم یا نوروز هم به اسارت درآمده بود که هر کاری می کردیم روزمان نو نمی شد.

سال اول اسارت بود و سال تحویل شده بود، نوروز بود و مانشسته بودیم ، هر کس سر در گریبان خودش داشت و توی حال خودش بود ، عده ای گریه می کردند و عده ای هم بغض خود را فرو می بردند.گفتم اینطوری نمی شود دستی به زانو زدم و گفتم یاعلی و بلند شدم .

توی آسایشگاه جایی که توی دید همه باشم ایستادم و با صدای رسایی گفتم سال نو شده و یک سری مذاکرات انجام شده و تا چند ماه دیگر به خانه برمی گردیم ، خانواده هایتان آنجا ناراحت هستند و شما هم اینجا و ان شاء الله سال بعد خانه هستیم ، اسارت همین است ، زمانی باید پیش خانواده باشیم و زمانی دور از آنها، جنگ است و باید سختی ها را به جان خرید. نگاه ها کمی آرام شد و حقیقت این بود که آنها سختی را به جان خریده بودند و راهی شده بودند.

یک روز، یک ماه و یکسال هم گذشت و سال دیگر تحویل شد و باز همان آش و همان کاسه ، یکی از دوستان گفت: مش قاسم فکری بکن همه دارند گریه می کنند.

بلند شدم و بعد از صحبت کوتاهی گفتم انشاءالله سال بعد نوروز را درکنار خانواده هایتان جشن می گیرید، یکی بلند شد و گفت: سال قبل هم شما همین را گفتی مادرم چشم انتظار من است و بغض گلو را فرو خورد و نشست.دیگری گفت: من پدر پیری دارم و بچه هایی که منتظر من هستند.

سکوت کردم. من داشتم به آنها امید می دادم و امیدم چه پشتوانه ای داشت؟!عید بود و خواه ناخواه تمام خاطرات با خانواده بودن برای بچه ها زنده می شد و جان می گرفت و دلتنگی ها را چند برابر می کرد و چه چاره …

فردای آن روز عراقی ها گفتند عید نوروز است و می توانید برای دید و بازدید به آسایشگاههای دیگر بروید.با یاران دربند دید و بازدید کردیم. دل هامان به دیدار هم شاد شد و امیدوار شدیم به سالی که پیش رو داشتیم امیدی که همان سال به ثمر نشست.

 

خاطره ای از آزاده قاسم بهرامی نژاد اردوگاه رمادیه