در ادبیات سیاسی و روابط بین‌الملل، همیشه از جنگ به‌عنوان نقطه اوج بحران یاد می‌شود؛ لحظه‌ای که همه چیز به‌ظاهر در اوج سختی قرار دارد. اما واقعیت این است که گاهی آنچه از خود جنگ تلخ‌تر و فرساینده‌تر است، سایه جنگ است. بلاتکلیفی، تعلیق تصمیم‌ها، و زندگی در وضعیت «شاید»‌ها، اقتصاد و روان جامعه را بیشتر از فشار مستقیم جنگ تحلیل می‌برد.
مردم می‌دانند که سختی را می‌شود تاب آورد؛ تاریخ ملت‌ها پر از نمونه‌هایی است که جامعه‌ای در اوج فشار، با صبر و مقاومت به سلامت از بحران عبور کرده است. اما آنچه امید را می‌فرساید، زندگی در تعلیق است؛ وقتی آینده روشن نیست، سرمایه‌گذار نمی‌تواند تصمیم بگیرد، تاجر جرئت برنامه‌ریزی ندارد، و حتی خانواده‌ها از خرید و برنامه‌ریزی ساده برای زندگی روزمره بازمی‌مانند. این بلاتکلیفی، خود به خود به عامل رکود و تضعیف روح جمعی بدل می‌شود.
از همین‌روست که ضرورت دارد سیاست‌ها و رویکردهای کلان کشور، به سمت برداشتن این سایه حرکت کند. عادی‌سازی، به معنای نادیده گرفتن تهدیدها یا ساده‌انگاری بحران‌ها نیست، بلکه یعنی مدیریت هوشمندانه شرایط به‌گونه‌ای که اقتصاد و معیشت مردم گروگان «انتظار» باقی نماند. باید مسیرهایی تعریف شود که حتی در شرایط پرتنش هم چرخ تولید و تجارت بچرخد و شرکای بین‌المللی و داخلی احساس کنند می‌توانند بر اساس قواعد پایدار تصمیم بگیرند.
اقتصاد بیش از هر چیز به «پیش‌بینی‌پذیری» نیاز دارد. وقتی سایه جنگ همواره بالای سر جامعه باشد، حتی اگر هیچ گلوله‌ای شلیک نشود، جریان سرمایه و انرژی انسانی مسدود می‌شود. راهکار کلیدی، ایجاد ثبات در سیاست‌گذاری، شفافیت در تصمیم‌ها و انتقال پیام اطمینان به فعالان داخلی و خارجی است. تنها در این صورت است که کشور می‌تواند با وجود تهدیدها، راه بازسازی و توسعه را ادامه دهد.
به بیان دیگر، اگر جنگ توان تخریب زیرساخت‌ها را دارد، سایه جنگ توان تخریب اعتماد و امید را. و همین اعتماد و امید، زیرساخت اصلی هر حرکت اقتصادی و اجتماعی است.
امروز وظیفه همه ارکان تصمیم‌ساز کشور این است که این سایه را کنار بزنند تا جامعه بتواند بار دیگر آینده خود را نه با بیم، بلکه با یقین و امید ببیند.
این ضرورت را می‌توان در چند مصداق روشن دید: بخش خصوصی در کشور، به‌ویژه در حوزه تولید و صنعت، بیش از یک دهه است که در بسیاری از موارد سرمایه‌گذاری جدید را به تعویق انداخته، چراکه از پایداری شرایط مطمئن نبوده است. پروژه‌های ناتمام صنعتی و نیمه‌فعال‌شدن کارخانه‌ها در استان‌های صنعتی کشور، نتیجه همین فضای تردید و سایه جنگ بوده است.
در عرصه بین‌الملل نیز نمونه روشن، رفتار شرکای اقتصادی ایران در حوزه انرژی است. بسیاری از شرکت‌ها حاضرند با ایران مذاکره کنند، اما تا زمانی که از نبود تنش پایدار مطمئن نشوند، قراردادهای بلندمدت امضا نمی‌کنند و به همکاری‌های کوتاه‌مدت و احتیاط‌آمیز بسنده می‌کنند. این یعنی فرصت‌های بزرگ اقتصادی معطل رفع همین سایه باقی مانده است.
از سوی دیگر، حتی در زندگی روزمره مردم هم این بلاتکلیفی اثر خود را گذاشته است؛ خانواده‌ای که نمی‌داند سال آینده وضعیت تورم یا بازار مسکن چگونه خواهد بود، خرید یا سرمایه‌گذاری خود را عقب می‌اندازد. همین تعویق‌های کوچک وقتی در مقیاس ملی تکرار شود، اقتصاد را در یک رکود پنهان فرو می‌برد.
اینجاست که نقش سیاست‌گذاران و نخبگان دوچندان می‌شود؛ برداشتن سایه جنگ تنها با توافق‌های دیپلماتیک ممکن نیست، بلکه نیازمند طراحی هوشمندانه سازوکارهایی است که مردم و سرمایه‌گذاران احساس کنند مسیر آینده قابل اتکاست. اقتصاد مقاومتی، تنوع‌بخشی به شرکای اقتصادی، و تقویت ارتباطات منطقه‌ای می‌تواند این پیام را منتقل کند که کشور اسیر بلاتکلیفی نیست و آینده‌ای روشن در دسترس است.
مردم ما بارها نشان داده‌اند که توان تحمل سختی را دارند، به شرط آنکه افق روشن را ببینند. اکنون مسئولیت حاکمیت این است که با عزم و شفافیت، سایه را کنار بزند و خورشید اعتماد را دوباره بر سرزمین بتاباند. هیچ جامعه‌ای با ترس و انتظار زنده نمی‌ماند؛ ملت‌ها با امید و باور به آینده است که می‌بالند.