اول. مرد جوانی بین آوارها راه می‌رود. هرچند قدم می‌ایستد، خم می‌شود و چیزی از روی خاک‌ها جابه جا می‌کند. زیر لب چیزی می‌خواند و گاهی تمام توانش را جمع می‌کند و صدا می‌زند «مجتبی کجایی». مجتبی، صبح روز دوشنبه دوم خرداد سرکار رفته و هنوز پیکرش بازنگشته است. برادرش دارد از حال می‌رود.
دوم. چند متر آن‌طرف‌تر، پشت نرده‌ها، مادری مویه می‌کند. از شدت گریه صدایش درنمی‌آید. صحنه‌های دفاع مقدس در حال تکرار است. باوجود گذشت ۶ روز، مادر هنوز امید را در دل خود زنده نگاه داشته و تا حداقل پاره‌ای از استخوان فرزندش را تحویل نگیرد، به خانه نمی‌رود.
سه. پانصد متر آن‌طرف‌تر، ماهیگیرهای آبادانی سنج و دمام می‌زنند و مردم گردشان حلقه‌زده‌اند. همسایه‌های نجیب دریا از قدیم رسم داشته‌اند که هرگاه ماهیگیر و دریانوردی به دریا می‌رفت و بازنمی‌گشت، سنج و دمام بزنند تا دریا فرزندشان را پس دهد.
چهار. هزاران کیلومتر آن‌طرف‌تر ماهیگیرانی براق‌شده‌اند که از آب گل‌آلود ماهی بگیرند. سخنگویان خود خوانده آبادانی ها، تخم دروغ و نفرت می‌کارند و با حرف‌های راست و دروغ، رؤیای تجزیه در سر می‌پرورانند. بیچاره‌ها نمی‌دانند که صد و پنجاه سال قبل، عثمانی‌ها به سران آبادان و خرمشهر وعده داده‌اند که در صورت پذیرش الحاق به عثمانی از مالیات معاف باشند و دولت ایران، اتفاقا مالیات را افزایش داده و بازهم مردمان این سرزمین، وفادارانه خواسته‌اند قطره‌ای از دریای ایران باشند.
پنج. آه از غم آبادان! آه آه آه. وای از جنگ، وای از خاک و غبار، وای از محرومیت و آه از قصه پر غصه آوار. این تنها خیابان امیرکبیر آبادان و خواهران و برادران ما نیستند که زیر آوارند؛ شرح غم، مثنوی هفتاد من است و برگ به برگش درد است. برج منحوس متروپل با آن نام غیر ایرانی و یادآور انحطاطش، بر سر این مردم شریف آوار شده، حجم انبوه اخبار راست و ناراست و تهاجم رسانه‌ها بر ذهن مردم خوزستان آوار شده و غم و اندوه بر دل ما. 
شش. به قول محمد سهرابی، «اول و آخر هر دردیم ما دالیم ما». این مصرع شرح درد دیرین مردمان این گوشه از سرزمین ماست. می‌گویند آبادان از میان این خرابه و آوار بلند خواهد شد اما من می‌گویم، آبادان همین حالا هم ایستاده است، ایستاده در غبار!