به گزارش پارس نیوز، 

ای حمید، مدیون خون کیستی؟!

"حسین شاه بابایی" از بچه های خیابان پیروزی بود که سال 64 با هم در گردان شهادت بودیم.

حسین در عملیات مختلف شرکت کرد و سرانجام در یکی از همانها بر اثر شدت بالای موج انفجار، آسیب دید و به قول امروزیها: موجی شد!

سالها از حسین خبر نداشتم تا اینکه یک روز بچه محلشان "مسعود زندی" آمد پیشم و در بین صحیتهایش عبارت "خدابیامرز حسین شاه بابایی" را به کار برد.

با تعجب گفتم: مگه تو حسین را می شناسی؟ که گفت: خب بله. بچه محلمون بود.

وقتی پرسیدم چی شد، داستان غم انگیز شهادت او را برایم تعریف کرد و آتش به حانم زد.

عصر امروز یکشنبه دوم دی 1397، زنگ دفتر که به صدا درآمد و باز کردم، دیدم مسعود زندی است. سر زده آمده بود، ولی انگاری ماموریتی بر عهده اش نهاده اند که سریع به انجام برساند و برود!

در بین حرفهایش ناگهان گفت:

- راستی آقا حمید، بهت نگفتم خدابیامرز حسین شاه بابا درباره کتاب "یاد یاران" شما چی گفته؟

با تعجب و مشتاقانه گفتم: نه. چی گفت؟

که تعریف کرد: حسین شاه بابا روزهای قبل از شهادتش، به بچه ها گفت: "وقتی من مُردم، این کتاب یاد یاران حمید داودآبادی را روی کفن من در قبر بگذارید.

مُردم. دق کردم. سوختم. چرا نمی گذارید من هم راحت هضم دنیا و دنیائیان شوم؟

مگر چقدر برایتان مهم هستم که تا ذره ای پایم را کج می گذارم، یکیتان پیدایش می شود، گوشم را می گبرد و تلنگر می ند؟!

خدایا! ممنون که همچنان با این رفقای عزیز، بهم نشون میدی که هنوز آن قدرها ازت دور نشدم.

شاید که من تو را فراموش کنم، ولی تو هیچ وقت بنده خود را فراموش نخواهی کرد.

( کتاب یادیاران، اولین کتاب خاطراتم بود که خاطرات زیادی از گردان شهادت در آن داشتم و سال 1369 منتشر شد.)

شهید حسین شاه بابایی متولد: 18 خرداد 1347، شهادت: 25 مهر 1373

مزار: بهشت زهرا (س) قطعه 28 ردیف 15 شماره 17