به گزارش پارس نیوز، 

 شهید «علیرضا جیلان بروجنی» متولد 28 بهمن ماه سال 1362 و اصالتا اهل شهرستان بروجن استان چهارمحال و بختیاری و ساکن شهر قم بود. با حمله تکفیری ها به سوریه وی نیز برای اولین بار در رمضان سال 95 به عنوان نیروی داوطلب بسیجی به این کشور رفت و در مجموع هفت بار دیگر به سوریه اعزام شد. وی در آخرین اعزامش به عنوان فرمانده تیپ رسول اکرم (ص) زینبیون در نبرد بوکمال به تاریخ 28 آبان ماه سال 96 به شهادت رسید. از وی یک فرزند پسر به نام امیرعلی هفت ساله به یادگار مانده است. در ادامه خاطراتی از زبان همرزم و دوستان این شهید مدافع حرم را می خوانیم.

مشاور جوان فرماندار

دوست شهید: سالی که مشاور جوان استاندار چهارمحال و بختیاری بودم مقرر شد برای فرمانداران سطح استان نیز مشاور جوان انتخاب و منصوب کنیم. انتصاب مشاورجوان فرماندار شهرستان بروجن به اینجانب سپرده شد. بین چندین نفر به علیرضا رسیدم. شب بود با او تماس گرفتم، به منزل ما آمد و باهم صحبت کردیم.

بیشتر بخوانیم:

فقط همنام نبودند، همفکر و همراه و همدرد بودند

شهیدی که حکم جهادش را از «آقا» گرفت

موضوع را مطرح کردم خواست اجازه بدهم تا فکر کند. گفتم مشکلی ندارد ولی من تنها کسی که مد نظرم هست تو هستی. بلاخره متقاعد شد و باهم به فرمانداری رفتیم و در جلسه شورای اداری به عنوان مشاور جوان فرماندار معرفی شد. در کارش خیلی جدی و با همت بود.

هر جا می رفت عاشقش می شدند/ خالص و بی ادعا بود

شیخ امین ابوالحسنی همرزم شهید: سال 95 پشت خط قراسی به من بیسیم زند و گفتند جوانی هست به نام ابوامیر که قرار است فرماندهی گروهان گردان امام رضا (ع) را برعهده بگیرد. علیرضا آمد و از من سوال کرد که خط کجاست. خط را نشان دادم و علی مشغول کار شد. وقتی پرسیدم چه شد آمدی، گفت: من قبل از اینکه به منطقه بیایم موقعیت شغلی خوبی داشتم. اما سینه ام می سوخت، درد داشتم و نمی توانستم ببینم عده ای نامرد به زن و مرد بی گناه حمله کرده اند و من آرام نشسته باشم. گفتم کارت را چه کردی؟ گفت تسویه کردم و برای درد سینه خودم آمدم. می گفت من بسیجی صفر هستم.

بسیجی وار وارد سوریه شد و کاری با دل رزمنده ها و فرماندهان کرد که هر جا رفت عاشقش شدند. وارد هر خطی از جبهه که می رفت شب و روز نداشت. همه زندگی اش را برای خدمت رسانی گذاشته بود. در حیدریون رفیق حاج حیدر شد. بسیجی ساده را در اطلاعات لشکر گذاشتند. وی حسن باقری جنگ بود. بسیجی بود ولی نشان داد تمام استعداد و وجود و اخلاصش این میدان است. ذره ذره شکوفا شد. با هرکس کار می کرد او را می خواستند.

علیرضا عاشق رهبری بود ولایت پذیر محض بود. نام آقا می آمد دلش می لرزید. اگر ولایت چیزی می خواست لحظه ای تعلل نمی کرد. خودش را سرباز صفر آقا می دانست. بسیار دلسوز و حلال مشکلات بود. هرکجا کار من گره می خورد به علیرضا زنگ می زدم. اگر قرار بود سه نیرو وارد خط شود علیرضا یکی از آن بود. می گفت نیروی من وسط تیر و خمپاره باشد نمی توانم عقب بایستم. شهادتش هم به خاطر همین بود. نیرویش وارد اطلاعات شناسایی شده بود گفت من نمی توانم نیرویم را بفرستم و خودم بمانم.

گاه هفته ها شبی دو سه ساعت بیشتر نمی خوابید. مثل پهلوان ها جلو می رفت. یک بار دستم را گرفت و گفت برویم به نیروهایم سر بزنیم. وارد خط شدیم ما را محاصره کردند من ترسیدم گفتم چه شده؟ گفت این کار برنامه هر روز ما است، آمده ایم خط شکن باشیم. خالص و بی ادعا بود هیچ ادعایی نداشت. برای کسی کارهایش را بازگو نمی کرد.

من اولین شهید بروجن هستم

دوست شهید: سال پیش محرم جلوی هئیت فاطمیون همدیگر را دیدیم. بعد دست دادن و روبوسی گفتم چه خبر؟ گفت مصطفی یک کامپیوتری آنجا داریم تا میبینمش یاد تو می افتم. وسط خنده ها گفتم علی دیگر بس است انگار تا شهید نشوی ول کن من نیستی. یک خنده از ته دل کرد و گفت: مصطفی یعنی بروجن شهید نمی خواهد؟!