به گزارش پارس نیوز، 
 

۹ سال تو اسارت بودم. اوایل نقشه فرار کشیدیم با معاون لشکر خراسان در رفتیم به دیوار سوم رسیدیم ماروسک گرفت ریس زندان امد گفت چطور از این موانع رود شدید میخواستید فرار کنید رفیقم سید گفت نه سیدی گشنمون بود اومدیم این کیسه گندم را ببریم نون بپزیم ریس زندان گفت شما دیوانه اید نگفتید با گلوله میزدندنتون مارو بیرون زندان گفت لوله اسلحه های ما سمت کجاست.

گفتیم سمت بیرون گفت میدونید چرا؟ گفتیم نه .

گفت ما مراقبیم مردممون نیان دخل شما را بیارند حالا اگه دوست داشتید فرار کنید. فرداشم یه وانت گندم فرستاد تو زندان یه حلیم پختن بچه ها از ان زمان بچه ها میگفتن هوس حلیم کردیم رسول یه بار دیگه فرار ننیکنی میگفتم غلط میکنم در برم دیگه. اون گونی گندمه جونه ما را نجات داد شکم بچه ها را هم سیر کرد