به گزارش پارس نیوز، 

طبق سنت هرساله شاعران همزمان با شب میلاد کریم اهل بیت امام حسن مجتبی(ع) افطار را مهمان رهبر انقلاب هستند و پس از آن مهمترین شب شعر سال را برپا می‌کنند.

محمدرضا وحیدزاده یکی از شاعران حاضر در این دیدار از زاویه دید شاعرانه‌اش به این دیدار نگریسته و حاشیه‌نگاری کرده است. که در زیر می آید:

ساعت سه است. آمده‌ام حوزه که کتابم را تحویل روابط عمومی بدهم. با آنکه ساعات بسیاری تا دیدار مانده، حال و هوای حیاط حوزه متأثر از فضای دیدار است. یک گروه فیلمبرداری شاعری را گذاشته‌اند سینۀ دیوار و سیم جیمش می‌کنند. گروه دیگری هم سوژۀ خود را روی صندلی نشانده‌اند. چند شاعر و خبرنگار دیگر هم بین حیاط و مسجد در رفت و آمدند. سری به دفتر شعر می‌زنم. همانطور که حدس می‌زدم، دفتر در شرایط جنگی است. قزوه و داودی شتابزده در حال پیگیری کارهایند. می‌روم و دو ساعت دیگر می‌آیم.

 

 

حالا نزدیک شش است. همه هستند. غیر از شاعران پیشکسوت و دوستان همیشگی، کلی شاعر جوان را هم می‌شود دید. عبدالرحیم سعیدی راد و غلامرضا کافی و ولی‌الله کلامی و علی‌محمد مؤدب و محمود حبیبی و مهدی سیار و میلاد عرفانپور و بسیاری دیگر را می‌بینم. قرایی با چند کتاب جدیدش آمده. دارد آن‌ها را به مصطفی محدثی نشان می‌دهد.

امسال سه تن از شاعران نام‌آشنای حزب‌الله لبنان هم مجال حضور پیدا کرده‌اند. دستِ بر قضا باد تندی در حیاط می‌وزد و آشفتگی‌های پیش از دیدار را دو چندان می‌کند. اتوبوس‌ها می‌رسند و شاعران را سوار می‌کنند. در این هوای طوفانی با مشقت سوار آخرین اتوبوس می‌شویم و می‌رویم سمت بیت. بررسی چندبارۀ کارت ورود و شناسایی این‌همه شاعر و عبورشان از ایستگاه‌های حفاظتی کار ساده‌ای نیست. من و سیار می‌رویم کنار بچه‌های حزب‌الله که تنها نباشند. مترجمشان نتوانسته بیاید داخل. دست و پا شکسته سعی می‌کنم شاعران پیشکسوت انقلاب را برایشان معرفی کنم. میرشکاک و فرید و قزوه و اسفندقه و گرماودی و فیض، هر کدام را با چند جمله معرفی می‌کنم. معرفی‌ام از فیض خنده را بر لب‌هایشان می‌نشاند. به آسانی متوجه ظرافت «حافِیض» می‌شوند. دقایقی را هم با رحماندوست، دبیرکل جمعیت دفاع از ملت فلسطین، گفتگو می‌کنند. تأیید حضورشان از بخش بین‌الملل، نیازمند اندکی هماهنگی است.

 

بیشتر بخوانید

شعر طنز امسال جلسه شعر رهبر انقلاب

 

سرانجام بعد از مقداری معطلی به عنوان آخرین افراد وارد حیاط می‌شویم. هنوز بین صفوف ننشسته‌ایم که چیلیک چیلیک دوربین‌های عکاسی چاووش ورود آقا را می‌خوانند. همه از جا بر می‌خیزیم و پیش می‌رویم. کسانی که قصد دارند کتاب به آقا هدیه دهند خودشان را به صف‌های اول می‌رسانند. من هم کتابم را بغل می‌کنم و در سمت چپ در صف می‌ایستم. فشردگی جمعیت آنقدر زیاد است که دیگر نمی‌شود به آن گفت صف.

محافظ‌ها همۀ تلاششان را می‌کنند که جمعیت را به عقب برانند و جمعیت هم می‌کوشد که پیش بیاید. این وسط عبای حسین مؤدب بین دست و پاها گیرد کرده. به حسین می‌گویم اگر نگذاری من بروم جلو در گزارشم اسمی از تو نمی‌برم. بیچاره مانده جواب مرا بدهد یا عبایش را از زیر دست و پا جمع کند. دکتر عباس احمدی هم می‌کوشد خودش را به آن جلو برساند. شوق دیدار و حجب همیشگی‌اش در هم آمیخته و چهره‌اش را مملو از خنده و عرق کرده. جلوی من قادر طهماسبی ایستاده. محافظ‌ها کمک می‌کنند که فرید از بین جمعیت بگذرد و نزد آقا بنشید. قزوه کنار آقاست. هر کسی را که نوبتش می‌رسد، کوتاه به آقا معرفی می‌کند.

 

 

بعد از فرید پیش می‌روم و روبروی آقا زانو می‌زنم. قزوه کتاب جدید مرا به آقا معرفی می‌کند. آقا بی‌درنگ می‌شناسد. می‌گوید که آن را دیده‌ است. دو سه جمله‌ای به ایشان می‌گویم و پاسخ‌های مهربان و پدرانۀ آقا را می‌شنوم. قزوه اشاره می‌کند که وقتم تمام است. مجبورم دست از این حال خوش بردارم و برخیزم. سریع از بین جمعیت بیرون می‌آیم تا فرصت به نفر بعدی برسد.

چشم می‌گردانم و بین جمعیت نور و حایک و عادل، شاعران حزب‌الله را می‌یابم. می‌گویم اگر می‌خواهند آقا را ببینند باید سمت چپ بایستند. چابک خود را به این سوی حلقه می‌رسانند. آن‌ها که تصویر آقا سال‌هاست زمینۀ گوشی‌های تلفن همراه و قاب روی دیوار خانه‌هایشان است، تا همین جایش را هم در خواب نمی‌دیدند. در گوش یکی از محافظ‌ها سفارششان را می‌کنم. خودشان از قبل متوجه شده‌اند. اما زمان آنقدر تنگ است که امیدی نیست. از حلقۀ دور آقا فاصله می‌گیرم و می‌آیم ضلع غربی حیاط. این سو وحید جلیلی و علی‌محمد مؤدب و فاضل نظری و حسین قرایی و محمدجواد زمانی و حسین نعمتی و چند نفر دیگر دور هم حلقه زده‌اند و گرم صحبت‌اند. از دور که نگاه می‌کنی، جمعیتی در آن نقطه گرد آمده. به جلیلی می‌گویم، آقاوحید! دوقطبی ایجاد کرده‌اید، برای خودتان حلقۀ مجزا زده‌اید! همگی می‌خندند. صدای اذان بلند می‌شود. برمی‌گردم تا خود را به نور و عادل برسانم. وقتی نزدیک می‌شوم، نور را می‌بینم که به عنوان آخرین نفر از میان حلقه بیرون می‌آید. حال عجیبی دارد. ذوق‌زده می‌پرسم توانستی آقا را ببینی؟ از هیجان نمی‌تواند پاسخ بدهد. حالت شگفت چشمانش می‌گوید بهترین لحظات عمرش را الان تجربه کرده. رو برمی‌گردانم و حایک و عادل را هم می‌بینم. نشسته‌اند زمین و زار زار گریه می‌کنند. حالشان عجیب است. هم آقا را دیده‌اند و هم با آقا صحبت کرده‌اند و هم هر کدام یکی دو بیت برای آقا خوانده‌اند. قزوه پیش می‌آید و تفقدشان می‌کند. می‌روم عقب تا این خبر خوش را به سیار هم بدهم. من و سیار تقریبا آخرین نفرات صف نماز جماعت در ضلع شرقی هستیم.

عباس احمدی را هم می‌بینم. مغموم از میان جمعیت به عقب بازمی‌گردد. فرصت دیدار را نیافته. می‌گویم دکتر! دست خالی برگشتی! به افسوس سر تکان می‌دهد. بعد از نماز، همه از جا برمی‌خیزند. به دلیل جایی که نشسته‌ام، فرصت پیدا می‌کنم تا اندکی پیش بیایم و آقا را از زاویه‌ای متفاوت ببینم. نور و عادل هم کنار من‌ هستند. همین‌طور اشک می‌ریزند. آقا به سجده‌ای طولانی رفته و در حال ذکر است. بعد آرام سر از مهر برمی‌دارد. دستانش را بر تربت کربلا می‌گذارد و بعد بر محاسن زیبایش می‌کشد. دوباره دستانش را بر تربت می‌گذارد و این بار بر سینه و گردن خود می‌کشد.

باز هم استلام می‌کند و خود را متبرک می‌سازد. به شکلی حیرت‌آور چندین و چند بار این کار را تکرار می‌کند. زیباترین تصویری است که تا کنون از روایت «علیکم بدین العجائز» دیده‌ام. ذی‌نفوذ و باصلابت‌ترین مرد امروز دنیا چه محتاج و کودکانه، به تربت پاک سیدالشهدا پناه می‌برد. با خود می‌اندیشم اگر سهمم از همۀ دیدار فقط دیدن هم صحنه هم بود، برایم تا آخر امسال کفایت می‌کرد. آقا برمی‌خیزد که از پله‌ها بالا برود. عده‌ای پیش می‌آیند تا بخت خود را برای آخرین بار بیازمایند. عباس احمدی از میان محافظان فرصت می‌یابد تا پیش برود و کتاب «کلمن راز»ش را تقدیم کند. چند کلامی با آقا صحبت می‌کند.

محافظان با اشاره به وقت، جمعیت را به سمت سالن راهنمایی می‌کنند. حسابی خیس عرق‌اند. دلم برای یکی دو تایشان خیلی می‌سوزد. پیش از نماز بدجوری اذیت شدند، اصرارشان فایده ندارد. جمعیت نمی‌رود. دست آخر آقا خود رو به جمعیت می‌کند و با خوشرویی می‌گوید بروید افطار. جمعیت تسلیم این حکم ولایی می‌شود! آقا قبل از رفتن به سر سفرۀ افطار می‌رود سمت خانم‌ها.

دقایقی را می‌ایستد تا آن‌ها هم اگر سخنی دارند بگویند. برخی‌ها تند و تند حرف‌هایشان را می‌زنند، برخی‌ها هم فقط اشک می‌ریزند. با مؤدب و سیار میلاد و نعمتی و نور و عادل و حایک به سمت اتاق‌ها حرکت می‌کنیم. من و نور و حایک و عادل در طبقۀ پایین جا نمی‌شویم، می‌رویم بالا. خورشاهیان و فاضل نظری هم به ما ملحق می‌شوند. سفرۀ سادۀ افطاری را نشان نور می‌دهم و می‌گویم ببخشید که از فتُوش و مُتبل و حمّص و کُبه و شاورما خبری نیست. متوجه شوخی‌ام با سفره‌های رنگین اهالی شامات می‌شود. بلند می‌خندد. می‌گوید بهترین افطاری‌ای است که تا به حال خورده. فاضل را نشان حایک و نور می‌دهم و می‌گویم فاضل نظری، صاحب‌ غزل‌های جمیل. نور می‌خندد و می‌گوید شاعرِ بدون غزل شاعر نیست.

فاضل چند جمله‌ای را به عربی با آن‌ها گپ می‌زند. دیگر وقت رفتن است. از جا برمی‌خیزیم و به سمت سالن می‌رویم. هنگام ورود سیار و مؤدب را می‌بینم. می‌گویم کاش مترجم بچه‌ها می‌توانست بیاید داخل. سیار هم متأسف است. اسفندقه پیش می‌آید و به مؤدب می‌گوید کجا بودی علی‌محمد؟ آقا سر سفره سراغ تو را می‌گرفت. می‌پرسید پس مؤدب کو؟ ندیدمش! مؤدب پر از شرم و ذوق می‌شود.

 

 

چند دقیقه‌ای که در سالن مشغول گفتگو هستم، همۀ صندلی‌ها تقریباً پر می‌شوند. چند نفر از اهالی دفتر سعی می‌کنند با آوردن صندلی برای کسانی که سر پا ایستاده‌اند، جا درست کنند. یکی از آن‌ها منم. گوشۀ راست مجلس یک صندلی گیرم می‌آید و می‌نشینم. خبرنگاران بیست و سی هم وارد حسینیه می‌شوند. باز هم دوربین‌های عکاسی با چیلیک‌های چیلیک‌هایشان چاووش می‌خوانند. آقا با چهره‌ای گشاده و مهربان، آرام و با طمئنینه از مقابل شاعران می‌گذرد و با همۀ کسانی که چهره به چهره می‌شود، گرم احوال‌پرسی می‌کند؛ با دقت و با حوصله؛ تا آخرین نفر.

وقتی به مؤدب می‌رسد باز هم می‌گوید کجا بودی شما؟ ندیدمتان. مؤدب شرمگین و محجوب می‌گوید ببخشید، پایین بودم. آقا از مقابل خانم‌ها هم می‌گذرد و به همه سلام می‌دهد. همهمۀ «سلام» از میان بخش خانم‌ها بلند می‌شود. آقا که می‌نشیند روی صندلی، جلسه شکل رسمی پیدا می‌کند. قزوه و اسفندقه سمت راست ایشان نشسته‌اند و وزیر و دکتر حداد هم سمت چپ ایشان. قاری با کسب اجازه از آقا، از جمعیت صلوات می‌گیرد و شروع به قرائت می‌کند. آیاتی از سورۀ انسان را می‌خواند و سورۀ کوثر را. وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَکْوابٍ کانَتْ قَوارِیرَا * قَوارِیرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْدِیراً... پایان قرائت قرآن جمعیت با صدای بلند صلوات می‌فرستد. آقا رو به قاری می‌کند و می‌گوید طیب‌الله انفاسکم. انشاءالله که قرآن حفاظتتان کند. انشاءالله که با قرآن محشور شوید. حالا نوبت اجرای قزوه است. به رسم هر سال با غزلی زیبا و متناسب جلسه را آغاز می‌کند؛ غزلی با مضمون سلام. سلام ما به شهیدان شعر در شب دیدار... قزوه در ابتدا از شاعران رفته یاد می‌کند، از مهرداد اوستا و حمید سبزواری تا قیصر و سید و سلمان. تعدادشان کم نیست. آقا بهجتی تبریزی را هم به یادش می‌آورد. قزوه گزارشی از وضعیت دیدار امشب می‌دهد؛ از اینکه از پنج کشور، شاعر در جلسه حضور دارد و از همۀ استان‌های ایران. از اینکه الان 175 شاعر در جلسه حاضر است. از اینکه بیست تای شعرخوانی‌ها و در واقع هفتاد درصدشان جدید است. از اینکه در میان شاعران، شاعر فرزند شهید دفاع مقدس، شاعر همسر شهید مدافع حرم و حتی شاعر مادر شهید مدافع حرم هم هستند. بعد هم می‌گوید امسال قرار است مرتضی امیری اسفندقه نیز او را در اجرا کمک کند.

به نظرم خبر خوبی است و حتماً به تنوع و طراوت جلسه می‌افزاید. علی موسوی گرمارودی اولین شاعری است که قزوه برای شعرخوانی از او دعوت می‌کند. استاد برای امشب یک مثنوی آماده کرده، دربارۀ جانبازان. زبان مثنوی گرمارودی به اندازۀ قصایدش، سخته و پخته است. آقا با مهربانی رو به گرمارودی می‌کند و می‌گوید خیلی خوب بود، طیب‌الله. شاعر بعدی کریمی مراغه‌ای است. قزوه توضیح می‌دهد که کریمی مراغه‌ای یکی از چهره‌های نام‌آشنای جمهوری آذربایجان است و آثار او همیشه در این کشور پرفروش بوده. او در آذربایجان، هم به اشعار آیینی‌اش شهره است و هم اشعار طنزش. اول یک بیت فارسی می‌خواند: شب قدر برکات است امشب / نوبهار صلوات است امشب. بعد شروع به خواندن ترجیع‌بندی ترکی می‌کند. ترجیع شعر این است: «‌خامنه‌ای رهبریمیز واربیزیم» از جمعیت می‌خواهد در پایان هر بند، او را همراهی کند. آقا سریع می‌گوید نه، لازم نیست. جمعیت می‌خندد.

شعر مراغه‌ای حماسی و تفاخری است. با آنکه به زبان آذری است، همه را سر حال می‌آورد. آقا رو به مراغه‌ای می‌کند و می‌گوید: چوخ یاخچی، چوخ گوزل. حالا نوبت اسفندقه است که ادارۀ جلسه را دست بگیرد. اسفندقه سراغ یک رباعی از سیدحسن حسینی می‌رود: ای دست تو سازندۀ دل‌های بزرگ / ای عشق، نوازندۀ دل‌های بزرگ / من منتظرم تو را که تشریف غمت / داغی است برازندۀ دل‌های بزرگ. شاعر سوم افشین علاست. مثل همیشه با گلایه‌ای از مدیران فرهنگی آغاز می‌کند و بعد از مقدمه‌ای طولانی، یک شعر کودک و به تعبیری دیگر نوجوان، می‌خواند. شعر علا دربارۀ دوخواهر است، با نگاهی عدالتخواهانه؛ شعر لطیفی است که پایان روشن و ناصحانه‌ای دارد. آقا شعر علا را می‌پسندد، اما نکته‌سنجی‌شان اجازه نمی‌هد از بیت اول درگذرد. از علا می‌خواهد بیت اول را تکرار کرد. بعد با ظرافت اشکال منطقی بیت اول را متذکر می‌شود. علا اولش می‌خواهد توضیح دهد، اما خیلی زود سپر می‌اندازد و اشکالش را می‌پذیرد. دقت آقا همه را به وجد می‌آورد. اسفندقه به عنوان شاعر بعدی نام قادر طهماسبی را می‌برد و از او با عنوان شاعر شهادت یاد می‌کند. چهرۀ آقا با شنیدن نام فرید می‌شکفد. فرید در آغاز به دلیل کسالت این روزهایش از جمع طلب دعای عافیت می‌کند. بعد هم با اشاره به شرایط این روزهای کشور، با صدای گرم و رگه‌دارش به سراغ شعری حماسی و جاندار می‌رود.

 

 

پیمان شکست دشمن شیطان‌پرست ما / نابود باد خصم سیه‌روی پست ما / از مسند غرور هیولای غرب را / پایین کشید همت یزدان‌پرست ما. آقا مثل سال‌های گذشته حسابی فرید را تحویل می‌گیرد. می‌گوید شما در حد خیلی خوبِ شعر قرار دارید. باز هم شعر شما پاسخ به نیاز روز بوده. فرید از کم‌کاری‌اش پوزش می‌طلبد. آقا می‌گوید آن کاری که کردید خوب بوده. بعد از فرید، نوبت به یوسفعلی میرشکاک می‌رسد. به سیاق خودش سلامی می‌دهد و می‌گوید می‌خواهد غزلی بخواند در مدح خاتون رستاخیز، حضرت خیرالنساء. جهانیان همه نقش‌اند، نقش جان زهراست / جهان سراب فنا، جان جاودان زهراست. شعر میرشکاک غزل خوب و قلندرانه‌ای است. اما باز هم نکته‌سنجی آقا روی یکی از بیت‌ها متوقف می‌شود و تذکر ظریفی به میرشکاک می‌دهد. میرشکاک مکثی می‌کند و با صدای خشدارش می‌گوید قربان شما! جمعیت می‌خندد.

پایان غزل، آقا حسابی میرشکاک را تحویل می‌گیرد. با محبت می‌گوید ماشاءالله آقای میرشکاک. بعد از میرشکاک قزوه از صفرعلی احمدی نام می‌برد. شاعری پارسی‌گوی از شهر کابل که طبق توضیحات قزوه امروز خبر ناگواری از کابل شنیده. گویا طی عملیاتی تروریستی فرزند خواهرش مصدوم شده. آقا برای فرزند خواهر صفرعلی دعا می‌کنند. شعر زیبای صفرعلی احمدی در مدح حضرت معصومه (س) است. با تصاویر و مضامین زیبای بسیار. دوای درد بی درمان اگر خواهی بیا اینجا / که یابی درد بی درمان عالم را دوا اینجا. پایان شعر، با ساده‌دلی پیرمردانه‌ای، به گفتۀ خودش می‌خواهد بیاید آقا را زیارت کند. قزوه با مهربانی می‌گوید حالا باشد برای بعد از جلسه. همه می‌خندند. بعد از صفرعلی، قزوه به سراغ شاعری از سرزمین حاصلخیز کشمیر می‌رود. علی‌اکبرشاه شاعر جوان غیرفارسی‌زبان و فارسی‌سرایی است که در دانشگاه دهلی زبان فارسی درس می‌دهد. او پیش از این هم به عنوان مترجمِ سفیر هند به ایران سفر کرده و خلاقیتش در ترجمۀ برخی اصطلاحات، تحسین‌برانگیز شده. علی‌اکبرشاه سلام مردم هند و به ویژه کشمیر را به آقا می‌رساند.

آقا نیز جواب سلامشان را به گرمی می‌دهد. علی‌اکبر شاه پیش از شعرخوانی در مقدمه‌ای توضیح می‌دهد که هند زمانی نه چندان دور سرزمین پارسی‌گویان بوده و این در حالی است که در روزگار ما دیگری کسی انتظار شنیدن شعری به زبان فارسی را از این دیار ندارد. اما در سال‌های اخیر از مساعی افرادی چون علیرضا قزوه و هادی سعیدی کیاسری زبان فارسی و شعر جوان انقلاب اسلامی در این سرزمین رونقی دوباره یافته. شعر علی‌اکبرشاه، شعری زنده و بیدار است.

 

 

فتنه این بار هم از شام به راه افتاده‌س / کفر در هیئت اسلام به راه افتاده‌ست. علی‌اکبرشاه در میانۀ غزلش به شکلی ظریف به نام‌های بیدل دهلوی و طالب آملی و غالب دهلوی و امیرخسرو دهلوی اشاره می‌کند. آقا می‌گوید که غنی کشمیری را هم می‌توانید نام ببرید.

علی اکبرشاه در بیت‌های بعدی نشان می‌دهد که حواسش به نام غنی هم بوده و تحسین جمع را برمی‌انگیزد. آقا شعر علی‌اکبرشاه را خیلی می‌پسندد. می‌گوید شما با اینکه زبان مادری‌تان فارسی نیست، مثل کسی شعر می‌گویید که زبان مادری‌اش فارسی است. قزوه اضافه می‌کند که این ایشان ممتازترین دانشجوی دکتری زبان فارسی در زمان حضور او در هند بوده. قزوه حالا می‌خواهد برود سراغ عسگرشاهی. او را نماد خوب ادا کردن شعر می‌نامد. عسگرشاهی چنانکه که قزوه اشاره کرده بود، با شور و حرارتی بسیار شروع به خواندن شعرش می‌کند. شعر دومی که می‌خواند به زبان ترکی است و وزن خیزابی دارد. این شعر را هم با حرارت و هیجان ادا می‌کند.

قزوه قبلِ دعوت از ایوب پرندآور از جهرم، اشاره می‌کند که شاعر شعر معروف «ای قلم سوزلرین ده اثر یوخ» نیز در جلسه حاضر است. اما به علت کثرت شاعران ترک‌زبان در جلسۀ امشب، دیگر امکان شنیدن شعر از ایشان فراهم نیست.

پرندآور غزلی زیبا تقدیم می‌کند. از فاطمه(س) شد نور به هر جا متجلّی / صحرا متجلّی شد و دریا متجلّی. آقا پرندآور را تحسین می‌کند. قزوه می‌رود سراغ جواد اسلامی از چناران. اسلامی می‌خواهد شعری دربارۀ دربار ملعون آل سقوط بخواند. بگذار بگویم که نگیرند به بازی / تیغ سخنم را دله‌دزدان حجازی. غزلش خشمگین و توفنده است. چنانکه به گفتۀ خود ناگزیر شده چند بیت آن را حذف کند. اصرارش برای استفاده از تعبیر آل سقوط جالب است. مضمون یکی از بیت‌هایش آن است که ما اجازۀ تعدی به دشمنان نمی‌دهم. تصویر تعدی در شعر اسلامی کمی برجسته شده. آقا با شنیدن این مصرع بی‌درنگ و کوبنده می‌گوید غلط می‌کنند! جمعیت می‌زند زیر خنده و سر کیف می‌آید. بعد از اسلامی، قزوه نام شاعری از خمینی‌شهر اصفهان را می‌برد. میلاد حبیبی اولین شاعر جوان جلسه است. آقا با شنیدن نام حبیبی، یاد عرفانپور می‌افتد. می‌گوید یک میلاد دیگر هم آنجا نشسته. همه متوجه منظور آقا می‌شوند و می‌خندند. بیت اول حبیبی حسابی به دل آقا می‌نشیند. مصرع اولش تحسینی جداگانه می‌گیرد و مصرع دومش تحسین جداگانۀ دیگر. آقا چندین بار در میانۀ شعرخوانی میلاد حبیبی بیت‌های درخشانش را تحسین می‌کنند.

پایان شعرخوانی‌اش، قزوه توضیح می‌دهد که حبیبی از شاگردان شهرستان ادب و از بچه‌های دوره‌های آموزشی آفتابگردان‌هاست. آقا باز هم تحسین می‌کند. محمود حبیبی کسبی شاعری است که اسفندقه نام او را به عنوان نفر بعدی برای شعرخوانی می‌خواند. حبیبی از اعضای شورای هشت‌نفرۀ انتخاب اشعار دیدار هم بوده. حبیبی برای این جلسه با خود قصیده‌ای در مدح امام هشتم آورده؛ قصیده‌ای فاخر و غرا. رسیدم دوباره به دربار شاهی / چه شاهی که دارد ز شاهان سپاهی. آقا شعر حبیبی را می‌پسندد. اما روی یکی از تعبیراتش اندکی دقیق می‌شوند. حبیبی بیت را تکرار می‌کند و توضیحاتی می‌دهد. آقا می‌پذیرد. اسفقه یکی از بیت‌های درخشان حبیبی کسبی را تکرار می‌کند و می‌رود به سراغ بابک اسلامی از آذربایجان. سلیقه و حافظۀ خوب اسفندقه در گزینش بیت‌های برجستۀ شعرهای خوانده‌شده مورد توجه و تحسین آقا قرار می‌گیرد. اسفندقه از لطف آقا تشکر می‌کند. بابک اسلامی به زبان ترکی سلام همشهریانش را به آقا می‌رساند.

آقا هم به ترکی جواب سلامشان را می‌دهد. اسلامی خیلی با حس و التهاب می‌خواند. واقعاً برای خواندن شعرش انرژی صرف می‌کند. پایان شرخوانی‌اش قزوه با شوخ‌طبعی می‌گوید به یقین امشب شما بیشترین کالری را به هنگام شعرخوانی مصرف کردید. همه می‌خندند. قزوه بعد از اسلامی به سراغ شهر نجف‌آباد می‌رود. سیدعلی شکراللهی را یکی از شاعران جوان و همسن و همشهری شهید محسن حججی معرفی می‌کند. شکراللهی شعرش را شروع می‌کند: اهل مسجد شده‌ام جام پیاپی بفروشم. ایستگاه صلواتی بزنم مِی بفروشم. آقا با تحسین غزل شکراللهی را تا انتها گوش می‌دهد. پایان شعرخوانی، به بیت اول برمی‌گردد و پیشنهاد می‌کند «بزنم» به قرینۀ «شده‌ام»، «زده‌ام» شود. این‌همه نکته‌سنجی آقا جلسه را حسابی متأثر کرده. قزوه با دریغ می‌گوید من این‌همه به آن شورای هشت‌نفره می‌گویم دقت کنند، برای همین است که این اشتباه‌ها پیش نیاید! همه می‌زنند زیر خنده. آقا با خنده می‌گوید این‌ها که اشتباه نیست.

 

 

قزوه اما همچنان پکر است. رضا صالحی شاعر جوان دیگری است که بعد از شکراللهی نوبت به شعرخوانی‌اش رسیده. گر نباشد عشق دنیا جای تنگی بیش نیست / بیستون بی تیشۀ فرهاد سنگی بیش نیست. آقا از غزل صالحی خوشش می‌آید. پایان شعر می‌گوید آقاجان! آن بیت یوسف را یک بار دیگر بخوان. صالحی می‌خواند. آقا می‌گوید حبس و زندان حشو است. حرف جدیدی ندارد. به جایش همان مصرع حافظ را که عیناً حرف شما را زده، تضمین کنید. «یوسف از دامان پاکش طعم زندان را چشید» آه از نهاد همه برمی‌خیزد. حالا نوبت جواد جعفری است از سبزوار. قصیده‌ای حماسی می‌خواند در واکنش به جسارتی که چندی پیش به پرچم مقدس جمهوری اسلامی ایران شده بود. این پرچمی که در همه‌عالم سرآمد است / از انقلاب کاوۀ آهنگر آمده است. آقا پایان شعرخوانی جعفری خدا را حمد می‌کند. می‌گوید موضوع پرچم موضوع جدیدی است. بعد از قصیدۀ حماسی جعفری، قزوه می‌گوید اگرچه اندکی دیر است، به سراغ شعرخوانی خانم‌ها می‌رویم. بعد هم نام فاطمه شریف از قم را می‌برد.

شعر شریف با بیتی مناجاتی آغاز می‌شود. توبه‌هایم را شکسته اشتباه دیگری / از گناهی می‌روم سوی گناه دیگری. اما در نیمۀ شعر گریز می‌زند به کربلا و غزلش عاشورایی می‌شود. دست آخر هم با بیتی مهدوی شعر را به پایان می‌رساند. پایان شعرخوانی‌اش، حجت‌السلام شریف از آن سو تذکر می‌دهد که ایشان اهل کاشان است. آقا می‌خندد و می‌گوید تعصب کاشانی آقای شریف اجازه نمی‌دهد. قزوه می‌گوید دختر شما الان ساکن قم است. شریف اما کوتاه نمی‌آید. قزوه می‌گوید شما خودتان الان کجا ساکنید؟ شریف می‌گوید قم. همه می‌زنند زیر خنده. یکی دو دقیقه‌ای شریف و قزوه سر قم و کاشان گفتگو می‌کنند. حال و هوای جلسه عوض می‌شود. دست آخر هم معلوم می‌شود که خانم شریف قمی است. عالیه مهرابی شاعری یزدی است که قرار است نوبت دومین شعرخوانی بخش خانم‌ها به او برسد. قبل از شعرخوانی از سوی همشهریانش به آقا سلام می‌رساند. آقا هم جواب سلام یزدی‌ها را با مهربانی می‌دهد. شعر مهرابی از زبان همسر شهدای مدافع حرم است.

روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم / دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم. آقا از موضوع شعر مهرابی استقبال می‌کند و توجه دیگران، به ویژه شاعران خانم‌ را هم به چنین موضوعاتی جلب می‌کند. حتی به فیلم‌های سینمایی مشابهی اشاره می‌کند که در سال‌های اخیر و در همین حال و هوا ساخته شده، اما ظرفیت‌های شعر را گسترده‌تر می‌داند. اسفندقه بیت پایانی و درخشان عالیه مهرابی را تکرار می‌کند و می‌رود سراغ نام فاطمۀ زرافشان. زرافشان غزل زیبایی می‌خواند با ردیف «من هم». دلم می‌خواست باشم راهی دشت جنون من هم / گل سرخی کنار لاله های واژگون من هم. آقا با گفتن طیب‌الله از شعر زرافشان استقبال می‌کند. سمانه روشنایی از قم مقدس شاعر بعدی است که اسفندقه از او برای شعرخوانی دعوت می‌کند. هنگام شعرخوانی روشنایی صدای میکروفن خراب می‌شود و اندکی نظم جلسه به هم می‌ریزد. دست آخر آقا خود ناگزیر می‌شود به روشنایی بگوید بیاید ردیف جلوتر که صدای میکروفن ایجاد مشکل نکند. شعر روشنایی یک غزل زینبی و روشن است: آسمان بی‌شک پر از تکبیره الاحرام اوست / غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست.

شعر خوب روشنایی آقا را یاد شعر ماندگار فری امی‌اندازد. کربلا در کربلا می‌ماند اگر زینب نبود. آقا بیت «مارایت... اولین وآخرین پیغام اوست» را هم بدون اشکال نمی‌داند. پیشنهاد آقا در خصوص این بیت تحسین همه را برمی‌انگیزد. حضور ذهن و روانی طبع آقا در این جلسه بیش از هر بار دیگری خودنمایی می‌کند. سیده‌فرشته حسینی از قم آخرین شاعر بخش خانم‌هاست. شعر زیبای حسینی تقدیم به امام کاظم (ع) شده است. جهان را بیکران را جن و انسان را دعا کردی / زمین را آسمان را ابر و باران را دعا کردی. آقا حسینی را برای این شعر، بسیار تحسین می‌کند. پیشنهاد می‌کند به جای مصرع «و این یعنی تمام رو سیاهان را دعا کردی» بگوید «و این یعنی که حتی رو سیاهان را دعا کردی» با نکته‌سنجی‌های دقیق آقا جلسۀ امشب برای شاعران رسماً تبدیل شده به یک کارگاه ادبی فعال و آموزنده.

 

 

با محمدحسین ملکیان شعرخوانی‌ها دوباره از بخش خانم‌ها منتقل می‌شود به بخش آقایان. شعر ملکیان با حال و هوای مسجد گوهرشاد آغاز می‌شود و در ادامه می‌رسد به روزگار ما. یکایک سر شکست آن روز، امّا عهد و پیمان نه / غم دین بود در اندیشه ی مردم، غم نان نه. بیت‌های ملکیان آنقدر محکم است که گاهی مشارکت جمع را نیز با خود به همراه دارد. بیت رضاجان و رضاخان این غزل همه را به وجد می‌آورد. آقا یادکردن از ماجرای مسجد گوهرشاد و ذکر وقایع آن را بعد از هشتاد سال بسیار می‌پسندد و آن را کار ارزشمندی می‌داند. قزوه با ارائۀ توضیحاتی کارهای وحید جلیلی را در مشهد و همایشی که اخیراً با همین موضوع برگزار کرده، در استقبال شاعران جوان به این موضوع مؤثر می‌داند. دیگر نوبت شعر طنز است.

قزوه توضیح می‌دهد که شعر عباس احمدی با وجود تعداد بسیاری شعر طنز، بیشترین موافقت را در شورای انتخاب کسب کرده. احمدی شروع به شعرخوانی می‌کند. یک شب به هوای طلب فوت و فن شعر / رفتم شب شعری منِ استاد ندیده / تا این که از این راه شود شعر تَر من / مطلوب دل و دیده ی اصحاب جریده. شعر احمدی قطعۀ طنزی است که شوخی‌های جسورانه‌ای با محافل ادبی می‌کند. هر بیت احمدی تحسین و خندۀ جمع را برمی‌انگیزد. آقا پایان شعرخوانی احمدی، رندانه می‌گوید خدا صبرتان بدهد. جملۀ آقا بلندترین صدای خندۀ جمع را در پی دارد.

بعد از احمدی، قزوه می‌رود سراغ حسین مؤدب از مشهد. حسین مؤدب شعرش را تقدیم می‌کند به شهدا، مخصوصاً شهدای مدافع حرم، مخصوصا شهید محسن حججی. ما اگر گم گشتۀ راهیم عیب از جاده نیست / جاده‌ها جا می‌گذارند آن که را آماده نیست. آقا از بیت اول حسین مؤدب بسیار خوشش می‌آید. بعد از حسین مؤدب نوبت به سیداکبر سلیمانی از استان کهگلویه و بویراحمد می‌رسد. سلیمانی چهار رباعی می‌خواند. هر لحظه دلم ز پیش بدحال تر است / تنهاتر و رسواتر و پامال تر است / از روز تولّد جگرم پرخون بود / اندوه من از خودم کهنسال‌تر است! آقا از همۀ رباعی‌های سلیمانی استقبال می‌کند. از چهارمی بیش از همه. بیت آخرش را حتی با صدای بلند و با تحسین تکرار می‌کند: از روز تولّد جگرم پرخون بود / اندوه من از خودم کهنسال‌تر است. مجید لشگری از سیستان و بلوچستان آخرین شاعر فهرست شعرخوانی‌های امشب قزوه است. چون آبله آیینۀ بی‌تابی و داغیم / در دیدۀ صحرای جنون، چشم و چراغیم. شعر لشگری حال و هوای شعرهای محمد سهرابی را دارد. حتی شکل خواندنش هم بی‌شباهت به شعرخوانی سهرابی نیست. آقا لشگری را تشویق می‌کند. می‌گوید انشاءالله موفق باشید.

قزوه بعد از لشگری توضیح می‌دهد که تا این لحظه 27 شاعر شعر خوانده‌اند. می‌گوید امشب رکورد زده‌ایم. حالا هرچه شما بگویید. ادارۀ جلسه از اینجا به بعد با خود شما. هر که را می‌خواهید بفرمایید که شعر بخواند. آقا با طنازی می‌گوید خیلی‌ها را می‌خواهیم! جمعیت یکصدا می‌خندد. بعد رو به دکتر حداد می‌کند و می‌گوید یکی‌اش آقای حداد. حداد بی‌معطلی کاغذی از جیب درمی‌آورد و آمادۀ خواندن می‌شود. شعر دکتر حداد یک قطعۀ کوتاه پنج بیتی در حمایت از کالای ایرانی است. با آنکه شعر کوتاهی است به اسم بسیاری از شهرها در آن اشاره شده. آقا با دکتر حداد شوخی می‌کند و می‌گوید جا داشت اسم شهر کرد یا کهگلویه و بویراحمد راهم می‌آوردید. همه می‌خندند. آقا بعد رو به ولی‌الله کلامی می‌کند و به ترکی می‌گوید شعر بخواند. کلامی از اینکه امسال سهم زنجانی‌ها کم بوده، گلایه‌مند ست.

بعد هم غزلی فارسی را تقدیم به شهدای مدافع حرم می‌کند. شاعر دیگری که آقا امشب از او می‌خواهد شعر بخواند امیری اسفندقه است. همانطور که حدس می‌زدیم فاضل نظری و میلاد عرفانپور هم شاعران بعدی هستند. ساعت از دوازده گذشته و شعرخوانی‌ها به اتمام رسیده. چندتن از شاعران جوان معترض‌اند و از فرصتی که به ایشان نرسیده گلایه دارند. آقا می‌گوید من حاضرم صحبت نکنم و شما تا صبح شعر بخوانید. صدای آه جمعیت بلند می‌شود. قزوه ساز و کار انتخاب شعرخوانی‌ها را توضیح می‌دهد و می‌گوید برنامه‌ریزی این جلسه یک کار شورایی است. آقا با خنده می‌گوید خب، اسامی این هشت نفر را بگویید ببینیم که هستند؟ همه می‌زنند زیر خنده. قزوه اسم هشت نفر را می‌برد. همگی از شاعران باسابقه و نام‌آشنا و معتبر کشورند. معترضان تقریباً آرام و قانع شده‌اند.

آقا به رسم هر سال شروع به صحبت می‌کند. از برکات این ماه می‌گوید و از اهمیت شعر و شاعری. امسال هم مثل هر سال گذشته چند نکتۀ جدید و مهم را دربارۀ شعر و شاعری متذکر می‌شوند. جلسه که به پایان می‌رسد ساعت تقریباً دوازده و نیم است. آقا بلند می‌شود که برود بیرون. عده‌ای دور آقا حلقه می‌زنند. محافظان می‌کوشند راه را باز کنند. با شتاب خودم را به عادل و نور و حایک می‌رسانم. حالشان دیدنی است. روی پایشان بند نیستند. نور می‌گوید هنوز فکر می‌کنم که خواب می‌بینم.


انتهای پیام/