به گزارش پارس نیوز، 

حبیب کاوش خطاب به عبدالله اسفندیارى نوشت:

به نام خدا

عبدالله عزیز!علت آشفتگی ات را نفهمیدم بارها متن خودم و خودت را خواندم،من درشتی و یا خدای نخواسته توهینی به شما نکردم،مگر نظرتان اشاره به”دیکتاتوری دلسوزانه”باشد آنهم خودت به زبان ما انداختی و خدا را شکر اخیراً هم بسیار فاضلانه تشریح اش کردی و با گذار از دوران کلاسیک و افلاطون و…”دیکتاتوری دلسوزانه” را به “حکیم حاکم” ترجمه کردی!من ضمن تشکر و قدر دانی از این ترجمان دقیق و منطقی عرض میکنم که عذر تقصیر میطلبم. نادانی مزمن آغشته به کبر سن را کاری اش نمیتوان کرد، مگر حکیم! بزرگی کند.اما من دوست تر دارم به جای حکیم عبدالله اسفندیاری همان آقای عبدالله اسفندیاری خطابتان کنم و جسارتاً پیشوند حکیم را حدف کنم آنچنانکه معمولاً از فردوسى، صناعى و خیام حذف مى کنیم.پس آقا عبدالله! من دچار کبر سن شده ام، شما چرا دچار فراموشی شده اید من قبل از دوران طلایی! شما هم فیلمک هایی ساخته بودم حتی “آب” را پیش از انقلاب و به آنگاه که شما احتمالا به عنوان آموزگار حق التدریسی در آموزش و پرورش به شغل شریف انبیاء مشغول بودید،ساخته بودم.دیگر بی انصاف چرا این گذشته لاغر و نحیف ما را کتمان میکنی؟

اما فدایت شوم حق با شماست من فیلم “آتش پنهان” را به زمان صدارت شما ساختم اماچگونه؟خاطرتان هست؟

در سینما بر عکس نهادهای دیگر دوبار انقلاب به وقوع پیوست. بار اول در همان بیست و دوم بهمن معروف بود و با جمله طلایی حضرت امام که”ما با سینما مخالف نیستیم،ما با فحشا مخالفیم”،که سینما به سرعت شکل گرفت و نضج پیدا کرد و در این سالها یعنی تا سال شصت و دو تقریبا صد فیلم ساخته شد، که مشابه بیشتر آنها ساخت شان در سینمای ایران هرگز و دیگر میسر نشد و به تاریخ پیوست و…سپس انقلابی دیگر به سال شصت و دو و به هنگام صدارت شما اتفاق افتاد که سینما به مرور قبله اش از مردم جدا و به سمت جشنواره هاتنظیم شد.سینماى “گلخانه اى”!شرح و تفسیراش را به اندازه وسع ام در گذشته داده ام و چنانچه لازم آید در آینده تکرارش هم خواهم کرد ان شاءالله. در انقلاب شما؟! عناصر نامطلوبی چون حقیر با پیشینه ساخت فیلمک های پیش پا افتاده و داستان پرداز”آب”، “پرواز در قفس”، “فصل خون”و “دادشاه” که به دلائلى که هنوز هم بعد از این همه سال حداقل براى شخص خود من روشن نشد مغضوب واقع شده و به اصطلاح ممنوع کار گردید.بسیاری از جمله حقیر تا سال شصت و هشت به هر دری زدیم!اما اجازه کار پیدا نکردیم!شاهدش هم فیلمنامه های اینجانب در شش سال آن زمان آرشیو ارشاد است که با چه دلایل عجیب و غریبی به اصطلاح-رد-میشد.

حال سوال اینجاست که چطور بعد از شش سال ممنوع کاری آنهم با آن شدت که حتی کارت کارگردانی که به راحتی برای همه صادر میشد برای من هرگز صادر نشد-بازهم برابر اسناد خود ارشاد- چطور این بنده توانستم فیلم “آتش پنهان” را آنهم با وام بانک صادرات که البته آنزمان به دلیل مسایل ارزی تقریبا به همه پرداخت میشد،بسازم.  که تا ریال آخر آن وام هم همراه با بهره های متعلقه و دیرکردها پرداخت شد.همینجا گفتنى است از این راز سر به مهر که برابر قرار، نزدیک به سی سال است در سینه من حبس است و جز من و آن صاحب نیروی توانا که البته به ضرب انتخاب موضوع فلسطین، آنهم اولین بار و با سرمایه شخصی، قدرت خارج کردن موقتی حقیر ، از لیست سیاه آن دوران حکمای حاکم را پیدا کرد کسی مطلع نشد و نیست و ان شاءالله این راز با من به گور خواهد رفت.اما تعجبم اینست دوست خوب و دانایم آقای اسفندیاری عزیز که به طور تصادفی و خیلی اتفاقی ،البته کم و بیش،از آن راز مطلع شدند و الحمدالله تاکنون هم آنرا سر بسته و سر به مهر در سینه حفظ اش کرده اند چرا و چگونه میگویند که حقیر به لطف حاکم آن دوران طلایی!؟ بهترین فیلمم را به قول ایشان البته،ساخته ام؟امید که همین اشاره ها برای یاد آوری ایشان کافی باشد.آنهم فیلمی بی هیچ پشتوانه تفکری و اداری!از ناحیه ارشاد و فارابى. این فیلم آنقدر غریبانه ساخته شد که گویی “آتش پنهان” را در اسراییل ساخته باشم.طوریکه آقای معاون بعد از تماشای فیلم با تعجب از من پرسیدند:شما کی به لبنان رفتید؟چقدر صحنه ها واقعی و طبیعی درآمده اند!ارز که کم نیاوردید؟!که عرض شد:کسی پاسخی به تقاضاهای ما نداد! همه این صحنه ها که شما فکر میکنید که در لبنان ساخته شده به همت بچه هاهمگی در تهران فضا سازی شده است.چه بگویم؟ یا با که میتوان گفت که ساخت “آتش پنهان” به سبک محاسبه سفرهای فضایی اینشتن، حقیر رو پیر و فرسوده کرد. … بگذریم. مهربان!از آقای شمقدری گفته ای و مناصب من !

من ضمن تایید مواضع قبلی ام به قول شما در مصاحبه ها و بیانیه ها ى آن زمان، اما باز هم فکر میکنم دچار خلط مبحث شده ای!من هیچوقت به ویژه در دوره آقای شمقدری منصب دولتی نداشته ام و ان شاءالله تا آینده هم نخواهم داشت وبه شهادت تاریخ هیچ نوع فیلمی هم در آن دوره نساخته ام اما چرا جزو صنف بوده ام آنچنانکه گاه عضو شورای مرکزی، زمانی در شورای داوری،به گاهی عضو و حتی سخنگوی شورای صنفی و یا اکنون عضو ساده شورای مرکزی جامعه صنفی هستم و چنانچه عمر یاری کند عضو و مدافع تشکل های صنفی باقی خواهم ماند.گو اینکه دیری است صنف و صنف کاری در سینمای ایران مرده است و به عوض تعدادی انگشت شمار به جای صنف میدان داری میکنند که فعلا موضوع این مقال نیست.

اما نکته آخر که به شدت دلم را سوزاند!

عین فرموده تان:در حالی که اگر فیلمسازی بلد هستند به جای پرداختن به حاشیه ها به فیلمسازی بپردازند!

عبدالله عزیز!چرا به من توصیه میکنى مرد! چرایى نساختن فیلم را از خودت، منظورم از همان حکمای حاکم-بپرس!که چرا من؟فقط منهم نه!چرا ما فیلم نمیسازیم؟ فراموشتان شده چه کارگردانها،بازیگران،نویسندگان و فیلمبردارانى را به گاه حکومت تان به قربانگاه به اعتراف اخیرتان – تشخیص کورکورانه باید ها و نبایدها- قربانیشان نکردید تا افکارتان پیاده شود؟ که سینما را از مردم بگیرید و به جشنواره های غربی تحویل اش دهید؟ که موفق هم شدید الحمدالله. کمدهای فارابی پر از جوایز جور و واجور است. به قبرستانها سری بزنید که خیل قربانی های خود را به خاک خفته ببینید! و یا به آنانکه مردگان متحرک اند! به آنانکه جسم شان تابوت تفکرات شان هست!چرا دور؟به خیل کارگردانها نگاه کنید که مثلاً جزو کانون کارگردانان اند که به جای فیلم ساختن فقط آه میکشند و حسرت میخورند!به بازیگران،نویسندگان و…و…به سینمایی که ساختید نگاه کنید آیا هویتی بر آن میبینید؟هر سالی که میگذرد و به جشنواره فجر که میرسیم موجی از فیلمهای ریز و درشت میآیند بعضی سوار موج میشوند و سال بعد جز چند فیلم قابل اعتناء،  بقیه دیگر هیچ! و باد هوا!بی هیچ افقی!روز مرّگی مطلق…به جشنواره ای که پایه گذارش بودید نگاه کنید!آیا در پی اینهمه سال هیچ تعریف مشخصی پیدا کرده؟آیا میتوان همانند جشنواره های کن و یا اسکار و یا…از آن توقع تعریف و هویت خاصی داشت؟اما تکثیر چرا؟هی تکثیر میشود!حالا کودک به کودک و نو جوان!؟ حالا ملی به بین المللی!؟ آیا در جهان، جشنواره ای به بی هویتی جشنواره بین المللی خودمان سراغ دارید؟آیا جشنواره ملی یا بین المللی ما با تعریفی که جهان -چه غرب و چه شرق-از ایران امروز دارد تناسبی دارد؟

…خودت هم میدانی ما بحث های زیادی را در گذشته در اطراف این بی هویتی با هم داشتیم و یادش به خیر، در حضور نفر سومی که بسیار محترم هست و با دانش، افتخار داده بود و در بحث ما شرکت کرده بود تو همرا من بودى!پس دلم را نسوزان!حداقل بیشتر از این نسوزان!ما سینه سوخته “حکیم حاکم”هستیم حکیم! دل مسوزان

انتهای پیام/