در این سال ها افرادی که به من نزدیک بوده‌اند در جریانند که هرازگاهی از فضای کار فرهنگی خسته شده‌ام و خواسته‌ام بروم دنبال فعالیتی دیگر، خستگی‌ای که خیلی از آنهایی که کار فرهنگی را جهادی می‌پندارند از نگاه غیر جهادی مسوولان کشوری در حوزه فرهنگ بر تنشان می‌نشیند و چون جایی برای اظهار ناراحتی خود ندارند، در خود می‌ریزند و این خودخوری‌ها تبدیل به خستگی مفرط می‌شود و در انتها تصمیم به نبودن در این فضا؛ فضایی که من هم خیلی از اوقات کم می‌آورم و دوست دارم بروم دنبال کار دیگر تا حداقل خواب راحت داشته باشیم یا کمی بیشتر در کنار خانواده باشیم . اما هر بار عزیزی در گوش من‌خوانده و دوباره ذخیره‌های من را تقویت کرده که بیا و برای خدا کار جهادی در حوزه فرهنگ را ادامه بده. یکی از این بزرگان و عزیزان آقارضازائری عزیز بود که همیشه گوشش شنوا بود چون شباهتی به دیگر مدیران فرهنگی کشور نداشت. حرفهایش هم بر دل می‌نشست و هم کارشناس و عملی بود. از آخرین جلسه نصیحت ایشان هم هنوز6 ماه نگذشته وقتی از بی‌مهری‌های ارشاد و حوزه هنری و ... در سال گذشته با ایشان درمیان گذاشتم و در مقابل آغوش باز آنها برای دیگران را توضیح دادم و شنیدم که چه بر ایشان می‌گذرد و بی هیچ منتی و انتظاری راهش را ادامه می‌دهد. این بار من کوتاه آمدم و از همه مشکلات ایشان برسرراه کار و فعالیت خجالت کشیدم و دیدم‌ که با تمام توان به راه خود ادامه می‌دهد بی گله!!

اما مانده‌ام، چه شده که گوش شنوای خیلی از بچه‌ها هم کم آورد و مصمم شد که کار عظیمی را که شروع کرده کار ریل گذاری به پایان رسیده را رها کند و میدان را برای دیگران بگذارد. از شناختی که از ایشان دارم یقین دارم که ایشان حکم آن مادر واقعی را داشته که حاضر به 2 نیم شدن فرزند خود نشده و فرزند را برای نامادری گذاشته تا حداقل اگر خوب تربیت نمی‌شود، لااقل زنده بماند.

آقارضای عزیز می‌دانم که انتظار تقدیر و تکریم از کسی ندارید اما حقیر به عنوان یکی از فعالان حوزه فرهنگ و هنر زحمات شبانه روزی و عالمانه و روشنفکرانه جناب عالی را که به تسلط بر معارف دینی و انقلابی به آن دست یافته بودید، ارج می نهم و امیدوارم که به زودی در یک جایگاه موثر که شایسته فعالیت‌های فرهنگی فاخر شماست به ادامه فعالیت بپردازید.