به گزارش پارس به نقل از باشگاه خبرنگاران، بیش از دو سال و نیم از بحران سوریه می گذرد و اتفاقات متعددی در پس این بحران رقم خورده که این اتفاقات دیگر شامل کشور سوریه نیست و عوارض آن را هم اکنون در کشورهای غربی شاهد هستیم.

کارشناسان غربی در ابتدا متصور بودند که این بحران فقط به سوریه و کشورهایی که با آن منافع مشترکی دارند ضربه می زند، اما امروز شاهد کشیده شدن این بحران به درون کشورهای غربی هستیم، چرا که هم اکنون مقامات غربی به ویژه آمریکایی از اتخاذ تصمیم یکسان در رابطه با سوریه عاجز مانده اند و نمی توانند به اهدافی که از قبل طراحی کرده بودند، دست یابند.

سرنگونی نظام بشار اسد محور کلیه برنامه های کشورهای غربی بود به همین خاطر از تمامی امکانات برای رسیدن به هدفشان استفاده کردند، اما پایداری دولت بشار اسد در برابر اقدامات براندازانه غرب چیزی جز دودستگی در بین دولت های غربی را نصیب آنان نکرده است.

این اختلافات را می توان در مواضع اخیر اعضای کابینه اوباما دید، چرا که برخی از آنها همچنان اصرار بر اجرای نقشه هایی که نزدیک به سه سال پیش برای سرنگونی نظام بشار اسد کشیده اند دید، اما برخی دیگر مواضعی کاملا متضاد را اتخاذ کرده اند.

در میان نخبگان سیاسی دولت آمریکا" جان کری" وزیر امور خارجه پیشنهاد بمباران مواضع ارتش" بشار اسد" را مطرح کرده، اما" مارتین دمپسی" رئیس ستاد مشترک مسلح ایالات متحده درباره عواقب عملیات نسنجیده در سوریه به سیاستمداران هشدار داده است.

رسانه های آمریکایی از قول دمپسی نوشته اند" ما نمی توانیم فقط چند بمب بیندازیم و یا چند موشک به اهدافی در سوریه رها کنیم به این امید که برای اتمام مناقشه کافی خواهد بود" ؛ البته دمپسی برای گفته های خود دلایل متقنی را آورده، چرا که پس از جر و بحث در مورد سوریه در پشت پرده اجلاس سران" جی-۸" در ایرلند، این بار دمپسی در نامه ای به" کارل لوین" رئیس کمیته امور نظامی مجلس سنا آمریکا آمار و ارقام حمله به سوریه را این گونه ذکر کرده است: برای انجام حملات از راه دور محدود به مواضع ارتش سوریه صدها هواپیما از پایگاه زمینی و دریایی (بیش از ۷۰۰ پرواز نظامی) لازم است.

برای اینکه زرادخانه های سلاح شیمیایی را تحت کنترل بگیرند چند هزار نظامی از واحدهای نظامی نیروهای عملیات ویژه لازم است.

انجام عملیات هوایی برای مالیات پردازان آمریکایی هر ماه یک میلیارد دلار حداقل در یک سال تمام خواهد شد با توجه به اینکه در عملیات زمینی، این هزینه ها عملاً افزایش خواهد یافت.

به اعتقاد دمپسی، ریسک ایجاد منطقه حائل در اطراف مرزهای سوریه برای دفاع از مخالفان شبیه ایجاد منطقه پرواز ممنوع است که مسئله گلوله باران این مناطق توسط ارتش سوریه نیز به آن اضافه می شود.

مفهوم این نامه به روشنی می گوید که عملیات علیه دمشق از نظر مقیاس و هزینه های مالی برای آمریکا قابل مقایسه با هزینه های جنگ افغانستان بوده و کاخ سفید با تصمیم گیری در مورد شرکت مستقیم در مناقشه جدید، باید نه عواقب فرضی بلکه عواقب واقعی چنین اقدامی را متصور شود.

این نامه نشان دهنده اینست که اختلاف نظر در مورد نحوه برخورد با سوریه به دموکرات ها و جمهوری خواهان منحصر نمی شود و در سطح وزارتخانه های آمریکا نیز این بحث وجود دارد.

مارتین دمپسی معتقد است خروج بشار اسد از قدرت ناآرامی در سوریه را بیشتر می کند چرا که همه نگرانی آمریکا مربوط به احتمال تسلط گروه های تندرو بر قدرت است.

رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا می گوید ما امروز خیلی بهتر از قبل ماهیت گروه های میانه رو را می دانیم اما باید توجه کرد که ادامه بحران در سوریه احتمال آغاز درگیری های منطقه ای را بیشتر می کند.

البته مایکل مورل معاون رئیس سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) از جمله کسانی است که نسبت به قبضه کردن قدرت در سوریه از سوی القاعده در صورت برکناری نظام بشار اسد هشدار داده و اعلام کرده نشست احتمالی با مخالفان سوریه در ژنو ۲ می تواند کلیدی برای تامین ثبات سوریه باشد.

این مسئول آمریکایی اظهار داشته است خالی ماندن صندلی قدرت در سوریه امکان دارد زمینه را برای اعضای القاعده جهت اتخاذ تدابیری از جمله استفاده از انبارهای سلاح در سوریه جهت قبضه کردن قدرت فراهم کند.

اما پس از همه این اظهارات هنری کیسینجر وزیر خارجه نیکسون و تئوریسین کهنه کار آمریکایی در مقاله ای می گوید: فروپاشی دولت می تواند آن سرزمین را به گهواره ای برای تروریسم یا بکارگیری سلاح علیه همسایگانی تبدیل کند که در فقدان دولت مرکزی هیچ ابزاری برای بی تاثیر کردن آنها نیست.

در قلب دنیای اسلام، سوریه در دوران بشار اسد به استراتژی ایران در شرق و در مدیترانه کمک کرده و این کشور از حماس که موجودیت اسراییل را نفی می کند حمایت کرده و مدافع حزب الله لبنان هم هست.

ایالات متحده هم دلایل بشر دوستانه ای برای حمایت از سقوط اسد و تشویق دیپلماسی بین المللی برای رسیدن به این هدف دارد از سوی دیگر، هر نفع استراتژیکی نباید دلیلی برای جنگ باشد در غیر این صورت هیچ جایی برای دیپلماسی باقی نخواهد ماند.

وقتی نیروی نظامی مدنظر قرار بگیرد، چندین مسأله مهم دیگر هم باید مورد ملاحظه قرار گیرد چرا که وقتی ایالات متحده عقب نشینی خود از عراق و افغانستان را تسریع کرده، چگونه تعهد نظامی دیگر در همان منطقه قابل توجیه خواهد بود به ویژه که این تعهد نظامی احتمالا چالش های مشابهی در پی خواهد داشت؟

آیا این رویکرد جدید (که آشکارا کمتر نظامی و استراتژیک است و بیشتر به سوی دیپلماسی و مسائل اخلاقی میل دارد) آن معماهایی که تلاش های اولیه در عراق و افغانستان را با مشکل مواجه کرد و منجر به عقب نشینی و شکاف در آمریکا شد را حل خواهد کرد؟ یا آیا رویکرد مذکور با قمار بر سر پرستیژ و اعتبار آمریکا در تحولات داخلی (که آمریکا ابزار های کمتر و اهرم های کمتری برای شکل دادن به تحولات دارد) این دشواری را افزایش نخواهد داد؟ چه کسی جایگزین رهبر ساقط شده خواهد شد و درباره او چه می دانیم؟ آیا نتیجه آن بهبود شرایط انسانی و وضعیت امنیتی خواهد بود؟ یا آیا ما خطر تکرار تجربه طلبان را انجام می دهیم که برای مبارزه با مهاجمان شوروی از سوی ما تجهیز اما در آخر به چالشی امنیتی برای خود ما تبدیل شدند؟

تفاوت میان مداخله" استراتژیک" و" بشردوستانه" در اینجا به هم نزدیک تر می شود. جامعه بین المللی مداخله بشر دوستانه را با" اجماع" تعریف می کند و دستیابی به آن آنقدر دشوار است که عموما تلاش ها را محدود می کند از سوی دیگر، مداخله ای که یکجانبه است یا مبتنی بر ائتلاف اراده ها است، مقاومت کشور هایی (مثل روسیه و چین) که از کاربست این سیاست در سرزمین های خود بیم دارند را بر می انگیزد بنابراین دستیابی به حمایت داخلی برای آن دشوار است.

دکترین مداخله بشردوستانه در معرض تعلیق میان قواعد کلی و اصول آن و ظرفیت اجرای آن قرار گرفته است در مقابل، مداخله یک جانبه به قیمت حمایت بین المللی و داخلی تمام می شود.

مداخله نظامی_ بشردوستانه یا استراتژیک_ دو پیش شرط دارد: اول، اجماع بر « طرز حکومت» پس از نابودی وضع موجود ضروری است. اگر هدف محدود باشد با کنار زدن حاکمی خاص، احتمال وقوع جنگ داخلی جدیدی در نتیجه ی خلأ پدید آمده می رود چرا که گروه های مسلح برای جانشینی به رقابت می پردازند و کشورهای خارجی هم جانب طرف های مختلف را می گیرند و دوم اینکه اهداف سیاسی باید روشن بوده و به لحاظ داخلی و در مدتی مشخص قابل دستیابی باشد.

تردید دارم که مسأله سوریه تمام این موارد را در خود داشته باشد. ما نمی توانیم و نباید « مصلحت» را کنار بگذاریم و به مداخله نظامی تعریف نشده ای وارد شویم که هر چه بیشتر و بیشتر زمان سپری می شود رنگ و بوی فرقه ای به خود می گیرد.

در واکنش به یک تراژدی انسانی باید دقیق و محتاط باشیم تا شرایط را برای تراژدی دیگری مهیا نسازیم. در فقدان یک مفهوم استراتژیک روشن، « نظم جهانی» که مرزها را از بین می برد و جنگ های داخلی و بین المللی را در هم ادغام می کند، نمی تواند نفس را حبس کرده و نظاره گر باشد.

یک حس ظریفی مورد نیاز است تا چشم انداز خاصی به « بیانیه های صرف» بدهد. این مسأله ای حزبی نیست و در بحث های ملی که وارد آن می شویم هم باید به آن شیوه حل و فصل شوند.