به گزارش پارس به نقل از ایسنا، تحلیل سیاسی -اجتماعی انتخابات اخیر و انتخاب حسن روحانی به ریاست جمهوری ایران، موضوع گفت وگوی او با روزنامه « شرق» است. محمدرضا تاجیک قول داده است که در آینده بیشتر و مفصل تر با ما به گفت وگو بنشیند.

۱۸میلیون نفر به حسن روحانی در انتخابات امسال رای داده اند. ۱۸میلیونی که قطعا از یک طبقه و پایگاه اجتماعی و خواسته های مشترک نیستند اما قطعا وجوهی از خواسته ها، آنها را در انتخاب « روحانی» به هم گره زده است. در سوال نخست، ما دوست داشتیم تحلیل شما را از پایگاه اجتماعی - طبقاتی رای دهندگان به رییس جمهوری منتخب بشنویم.

این خیزش مردمی که تداعی کننده نوعی « جنبش یا اراده معطوف به حضور» است، بیش و پیش از آنکه بر انگیزش ها و آرمان های طبقاتی استوار باشد، بر یک مطالبه مشترک، یعنی خواست « تغییر» مبتنی بود. اگرچه در تحلیل نهایی نمی توان از نقش طبقه متوسط در این خیزش به سهولت گذشت، اما همچنین نمی توان آن را به سطح یک کنش طبقاتی تقلیل داد. تصویر تصور « کل بودگی» یا « جمعیت بودگی» همواره و همیشه خاستگاه و گرانیگاه طبقاتی واحد نیست.

آنچه این کنش جمعی آگاهانه را شکل داد، گره خوردگی تمامی اراده هایی بود که می خواستند مولف روایت های تاریخیی باشند که زندگی و سرنوشتشان را می سازد و می خواستند به مثابه سوژه سیاسی، سیاست را موضوع باز تقریر و باز انشای خود قرار دهند. بنابراین در فرآیند این خیزش شکوهمند شاهد ساخته شدن یک اراده جمعی که محصول مفصل بندی حادث و تاریخی مطالبات متفاوت، اما معطوف به تغییر است، هستیم که به واسطه یک امر مشترک منفی - شرایطی که در تقابل با همه این مطالبات قرار گرفته بود - به یکدیگر گره خوردند و به خلق یک عاملیت سیاسی فراگیر ره بردند. به دیگر سخن، مطالبات جزیی سوژه های اجتماعی متفاوت از خلال هم ارزی مطالبات، از میان رفت و میان سوژه های اجتماعی نوعی همبستگی یا اتصال ایجاد شد و نوعی عاملیت یا سوژه پوپولار متولد شد. بنابراین، آنچه موجب تفوق منطق هم ارزی بر منطق تفاوت در این فرآیند شد و سوژه های ناهمگن را کنار هم جمع کرد و به آنها قسمی وحدت بخشید، افزون بر وجود یک امر مشترک مثبت و ایجابی - خواست و اراده تغییر - یک منفیت یا امر مشترک منفی و سلبی نیز بود.

و در این میان نقش گروه های مرجع اصلاح طلب را در ترغیب مردم در رای دادن به حسن روحانی چطور ارزیابی می کنید؟

اگرچه معتقدم عصر گروه های مرجع بزرگ سپری شده است، اما تردیدی ندارم که بزرگان اصلاحات در این چرخش قدرت و سیاست نقشی بسزا و تعیین کننده ای داشتند.

و برعکس آن نقش انفعالی گروه های مرجع اصولگرا که نتوانستند به ائتلاف و اجماع بر سر یک نفر برسند و طرفداران خود را ترغیب به رای به یک شخص خاص کنند را تا چه حد در ناکامی این جناح موثر می دانید؟

تاملی رفتارشناختی و روانشناختی در حال و احوال برخی از گروه های سنتی در جامعه امروز ایرانی، حکایت از علایم و نشانه های نوعی « نابالغی» دارد. سنت سیاسی اینان، دیرزمانی است که به مرده ریگی تبدیل شده. از این سنت امر تشکیلاتی برون نخواهد تراوید.

این عده، هیچ گاه دارای مانیفست یا منشور مشخص و مدونی برای رفتار سیاسی خود نبوده اند. این گروه از « سیاستمداران» ، عمدتا سیاست را مترادف با سخن گفتن در سلب این و آن فرض کرده اند و با این فرض، بر فرض دوم شده اند که: هرچه سلب بیشتر، سیاست کارآمدتر و سیاست پیشه حرفه ای تر. مشکل دیگر این فکرهای بسته سیاسی آنان است: با بهره ای آزادانه از سروده ابتهاج، گردنی می افرازند، سرشان از چرخ فراتر می رود، آسمان با همه اخترهاش، بوسه می زند به سرانگشتانشان، سکه خورشید در مشتشان، یک سر و گردن، گاه، نه کم از فاصله کیهانی دارند. این سیاستمداران اخترآسا همواره خود را یک ملت می دانند و برتر و بهتر از خود نمی دانند و نمی شناسند.

به همین علت در شرایطی بس حساس این، اخترآسایان در میان خود جمعیت نشدند. حتما اخیرا تحلیل نمکین آقای « ده نمکی» را در نقد رفقای اصولگرای خود خوانده اید. ایشان از کنترل و مهار غضنفرهایی صحبت می کند که خودشان هم نمی توانند خودشان را کنترل و مهار کنند، خودشان هم هر چقدر دنبال خودشان می دوند نمی توانند خودشان را بگیرند. آقای ده نمکی حتما بیش از ما مطلعند که خیلی از بزرگان و ریش سفیدان اصولگرا تلاش وافر کردند تا با تزریق آگاهی به آنان تفاوت احساس تکلیف کردن و تکلیف شناسی را بیاموزند، اما نشد که نشد.

خیلی ها تلاش کردند که این احساس تکلیف را از عرصه « آمدن» به ساحت « نیامدن» انتقال دهند، اما نشد که نشد. خیلی ها تلاش کردند تا رعایت اصول، به ویژه اصل « خرج نکردن همه چیز پای یک رقابت» ، را به آنان یادآور شوند، اما نشد که نشد. و بالاخره، خیلی ها تلاش کردند تا آنان را ترغیب و تشویق کنند تا درس اصولگرایی را از اصلاح طلبان بیاموزند، اما نشد که نشد. اصولگرایان در این انتخابات نشان دادند که در سطوح مختلف از جمله در سطح گروه های مرجع با یک بحران مواجه هستند.

موجی در این دو سه روز آخر رای گیری به ویژه بعد از کناره گیری آقای عارف بین مردم ایجاد شد و اینکه هرکسی نهایت تلاشش را می کرد و سعی داشت به نوعی برخی را که دچار تردید یا نگاه منفی نسبت به رای دادن بودند را پای صندوق بیاورد. به نظر شما چه عواملی در شکل گیری این موج نقش داشت؟

علل و عوامل متعدد و متنوعی در بیداری زیبای خفته امروز جامعه ما نقش داشته اند. بی تردید، یکی از این عوامل آن چیزی است که من از آن به عنوان « شورش موقعیت» نام برده ام. « بلومر» می گوید: « سازمان اجتماعی چارچوبی است که در قالب آن واحدهای کنشگر کنش های خود را محقق می کنند. مولفه های ساختاری، همچون « فرهنگ» ، « نظام های اجتماعی» ، « قشربندی اجتماعی» ، یا « نقش های اجتماعی» شرایطی را برای کنش آنها رقم می زنند، اما کنش آنها را تعیین نمی کنند. مردم – یعنی واحدهای کنشگر – بر مبنای فرهنگ، ساختار یا دیگر مولفه های اجتماعی عمل نمی کنند، بلکه بر اساس مقتضیات موقعیت ها عمل می کنند.

نقش سازمان اجتماعی، تنها شکل دادن به موقعیت هایی است که مردم در آن عمل می کنند و نیز، تامین و تدارک مجموعه های ثابتی از نمادها که مردم در تعبیر و تفسیر موقعیت ها مورد استفاده قرار می دهند. بنابراین، بیداری این زیبای خفته را، پیش و بیش از هر چیز باید در پرتو کنش آگاهانه مردم بر اساس مقتضیات موقعیت کنونی تحلیل کرد. اما در کنار این عامل باید به عوامل دیگری همچون: ردصلاحیت هاشمی، هراس از پیروزی برخی کاندیداها، جذابیت گفتمان انتخاباتی روحانی، حمایت خاتمی و هاشمی، شخصیت و گفتمان صادق و صریح عارف و انصراف شجاعانه و آگاهانه ایشان، نمایش نه چندان جذاب رقیبان، طرح احتمال ردصلاحیت روحانی، خستگی و دل آزردگی مردم از شرایط « واقعا موجود» ، تبدیل شدن اصولگرایان به رقیب خود، و… اشاره کرد.

سوال دیگر اینکه به نظر شما هدایت مطالبات برخواسته از این رای باید چه سمت وسویی پیدا کند که از یک سو به سرخوردگی اجتماعی نینجامد و از سویی دیگر در عمل و واقعیت به تغییرات مثبت و قابل مشاهده بینجامد؟

نخست بگویم نباید هدایت مطالبات را مترادف با تقلیل و تحدید مطالبات فرض کرد. هدایت مطالبات بیشتر مدیریت مطالبات با هدف ممانعت از تجمیع غیرمنطقی، رادیکالیزه شدن یا ایجاد انجماد و انفعال پیرامون آنان است. به بیان ساده تر، قراردادن مطالبات در مسیر شایسته و بایسته خود، همان هدایت مطالبات است. اما من می خواهم به چهره دوم و مهم تر هدایت و مدیریت مطالبات در شرایط کنونی اشاره کنم. این چهره از هدایت و مدیریت مطالبات، معنای خود را در برنامه ریزی دقیق، چینش تیم کارآمد و صداقت در انجام وعده های انتخاباتی (بی هیچ عذر و بهانه ای) می یابد. به بیان دیگر، بهترین و کارآمدترین طریق و سازوکار هدایت مطالبات، تحقق آنان است.

اگرچه آقای روحانی به عنوان یک نامزد مستقل در انتخابات شرکت کرد ولی خیلی ها انتخاب او را به واسطه شعارها و نوع گفتمانش می دانندو همچنین حمایت اصلاح طلب ها از او را، به نوعی بازگشت دوباره اصلاحات تعبیر می کنند، در این صورت آیا می توان بین او و محمد خاتمی مقایسه ای انجام داد؟ تفاوت ها و شباهت های آنها در چیست؟

نسبت به تفاوت های این دو بزرگوار کاملا واقفم، اما اجازه بدهید اکنون فقط بر اشتراکات تمرکز کنیم و همه با هم با حمایت ایشان و تسطیح راه ناهموار ایشان، از مصادره شدن ایشان توسط دیگران ممانعت به عمل آوریم.

و سوال آخر اینکه شما چه چشم اندازی از آینده تصور می کنید؟

اکنون برای بحث درباره چشم انداز بسیار زود است. اجازه دهید این بحث را به بعد از اولین اقدام جدی ایشان، یعنی چینش کابینه، موکول کنیم. آن زمان می توان بیشتر و روشن تر صحبت کرد.