پايگاه خبري تحليلي «پارس»- محمد مهدی بندرچی ـ کارشناس ارشد مطالعات منطقه ای- در خصوص نامه ای که برخی دموکراتها به رهبران ایران نوشته اند و در آن آینده ی هر توافقی را که دولت اوباما با ایران داشته باشد مبهم توصیف نموده اند، سخنان مختلف و تحلیل های گوناگون ابراز شده است.  ایران به طور رسمی توسط شخص وزیر امورخارجه که راهبری مذاکرات هسته ای را در دست دارد موضع گیری حقوقی نمود و با نگاهی تاریخی به بی سابقه بودن آن در دیپلماسی اشاره کرد. از این مهم تر، رهبر انقلاب اسلامی در دیدار با خبرگان بر لزوم تعهد دولتها به معاهدات خود بر اساس نگاه حقوقی تأکید کردند. این نگاه حقوقی درست، البته ملازم یک اصل می باشد و آن عدم وجود الزام قانونی و قوه ای قاهره است که دولتها را به رعایت قوانین حقوق بین الملل مجبور سازد مگر آنکه خود دولتها به این قانون التزام نشان دهند و یا نهایتاً توان برتر دولتهای قدرتمند یا شبکه ای از دولتها در یک نهاد بین المللی نسبت به اجبار یک واحد سیاسی اقدام کنند. 

علی ایّ حال، این فرآیند بیش از آنکه از منظری حقوقی و یا حتی دیپلماتیک بررسی شود باید با نگاهی استراتژیک مورد کنکاش قرار بگیرد. سؤال اصلی این است که مذاکره با ایران تا چه میزان به سود منافع آمریکاست و ابطال توافقات منعقده چقدر به ضرر یا سود آنان خواهد بود؟ سؤالاتی فرعی نیز به این پرسش اضافه می شوند مانند اینکه چرا آمریکایی ها به دو دسته تقسیم شده اند و عده ای می کوشند به توافق با ما دست یابند و عده ای می کوشند توافق با ایران را تاکتیکی سیاسی معرفی کرده و بنا به ضرورت در زمانی خاص آنرا بی اثر نمایند؟ برای پاسخ به این سؤالات و روشن تر شدن موضع و راهکار آمریکایی ها بهتر است از نگاه آنان به توافق با ایران و کلا جایگاه ایران در منطقه و نقطه رقابت آمیز با آمریکا چشم بیاندازیم.

دموکرات های آمریکا از اول هم نگران طول کشیدن مذاکرات با ایران بودند. آنان می دانستند که اگر مذاکرات از نوامبر به مارس کشیده شود، نفس این اطاله برای مذاکرات کُشنده خواهد بود. دلیل آن ساده است و چیزی جز روی کار آمدن جمهوری خواهان در سنا و در نتیجه تحمیل تحریم های بیشتر بر ایران نیست. این پیش بینی البته از این امر فراتر رفت و نهایتاً منجر به مانور دیپلماسی جمهوری خواهان در سطح جهانی شد. فارین پالیسی در تحلیل روز 11 مارس خود به قلم جفری لوئیس که سردبیر برنامه ی عدم اشاعه ی شرق آسیاست، می نویسد موساد به اعضای کنگره اطلاع داده بود که تحریم های بیشتر می تواند ایده ی بدی باشد. این سخن نشان می دهد که تمرکز اطلاعاتی بر ایران توسط سیستم موساد صورت می گیرد و هم واقعیتی از تحلیل امنیتی موساد در باره ی ایران و تحریم آن در خلال مذاکرات را آشکار می سازد. فارن پالیسی می گوید ریز اطلاعات و نقشه آنگاه آشکار شد که جان کری اعلام کرد یک افسر ارشد موساد به او گوشزد کرده؛ «یک راند دیگر از تحریم می تواند مثل انداختن نارنجک در میان فرآیند (مذاکره) باشد». واقعیات سیاسی اموری نیستند که عده ای آنرا ببینند و عده ای قادر به درکشان نباشند. حتی وقتی یک واقعیت به عنوان حاصل حقایق بینِ ذهنی ساخته می شود، ممکن است دارای تعابیر متفاوتی باشد اما واقعیت آن حقایق برای نگاه های رئالیست و برساخته گرا یکسان خواهد بود. واقعیت مضر بودن اعمال تحریمهای جدید علیه ایران به همان اندازه در دید موساد مخرب است که در سخن و عمل مذاکره کنندگان ایرانی خط قرمز محسوب می گردد. مهم آن است که بدانیم چرا هریک از این دو سر متضاد طیف نسبت به اعمال تحریم جدید هشدار می دهند. 

ممکن است همین سخن و نقشه ی راه که موساد ارائه کرد دلیل اصلی همراهی دموکراتها با اوباما باشد که نهایتاً به او زمان بیشتری برای مذاکره با ایران بدهند. به نظر می رسد همین گزارش مفصل موساد بوده که حتی جمهوری خواهان را نسبت به ارائه تحریمهای جدید علیه ایران مردد می کند. در حقیقت جمهوری خواهان با این سؤال راهبردی مواجه شدند و برای پاسخ به آن به یک شکاف برخوردند؛ سؤالی پایه ای که می گوید: آیا جمهوری خواهان باید قانع شوند تا تحریمهای بیشتر تصویب کنند یا فرصتی کنگره ای ایجاد نمایند تا به یک توافق رأی دهند؟ البته اقدام مجلسیان آمریکا در دعوت از نتانیاهو آنقدر تعصب حزبی در خود داشت که حتی سناتورهایی همچون جو مانچین را به اردوگاه اوباما بازگرداند و در حقیقت حضور نتانیاهو عاملی شد تا اوباما بازهم زمان بخرد. نگارش نامه ی 47 نماینده جمهوری خواه نیز باعث شده تا اوباما در میان دموکراتها بر سر مساله مذاکره با ایران حامیان بیشتری جذب کند. چیزی که به نظر می رسید اوباما به خودی خود از بدست آوردنش ناتوان بود. البته این نامه باعث شده تا شکاف بین خود جمهوری خواهان نیز ایجاد شود. استنکاف 7 نماینده ی جمهوری خواه از امضای این نامه در استانداردهای تعصب حزبی امری جالب توجه به نظر می رسد. 

نکته ی مهم در این نزاع البته امری دیگر است. برخلاف آنکه طرفداران و همنظران سیاسی و رسانه ای تیم مذاکره کننده، اختلاف افکنی بین جناح های سیاسی در آمریکا را برونداد سیاست و دیپلماسی ظریف می دانند، مسأله ی اصلی این است که ریشه ی تمام نزاعهای اخیر آمریکایی ها این است که «هیچ توافقی» وجود ندارد که مخالفان اوباما را راضی کند. حتی برنامه ی جِیک تپر در شبکه سی ان ان حول این سؤال مکرر از سناتور کاتن می چرخید تا تعریفی از «توافق خوب» ارائه کند که بتواند مورد حمایت این سناتور به عنوان طراح اصلی نامه به رهبران ایران قرار گیرد. البته این سؤال پاسخ درستی از سوی کاتن در بر نداشت. از نظر آمریکایی ها، چه سناتور باشند چه رییس جمهور، چه دموکرات باشند چه جمهوری خواه، در حقیقت هیچ توافقی که «خوب» باشد وجود ندارد. یکی از دلایلی که مجموعه جبهه غرب معتقدست هیچ توافق خوبی وجود ندارد، این حقیت است که هر توافقی به دنبال خود خطرات بسیاری برای اسرائیل بر جای می گذارد. البته خود آمریکا و متحدان آمریکا در منطقه هم از این خطر در بیم خواهند بود. تفاوت بالهای سیاسی در آمریکا نسبت به مساله هسته ای ایران در این نظر ریشه دارد که دموکراتها می گویند و شاید هم معتقدند که «توافق» با ایران می تواند آستانه ی دستیابی به بمب هسته ای را به تأخیر بیاندازد. آنها در «مذاکره» بر سر تعداد سانتریفیوژ و میزان تحریم و گستره ی بازرسی ها بحث می کنند ولی هرآنچه ایران در مورد تولید اورانیوم در اراک انجام دهد باز برای آمریکایی ها قابل قبول نیست. سخن دموکراتها این است؛ هیچ ضمانتی وجود ندارد که اگر امروز مذاکرات را ترک کنیم، فردا بتوانیم توافقی بهتر را به ایران بقبولانیم.

زمانی که آمریکایی ها در سال 2006 گفتند ایران 164 سانتریفیوژ در حالت استندبای داشته باشد، افراد بسیاری عاملان این تصمیم را دیوانه خطاب می کردند. حال که بار دیگر مذاکرات به طور زنده در جریان است، ایران دارای 15هزار سانتریفیوژ شده است. البته پس از اکسید سازی اورانیوم 20 درصد در حقیقت اهرم اصلی از دست مذاکره کنندگان ایرانی بیرون رفت ولی همین پیشرفت تعداد سانتریفیوژ در طول زمان هنوز عاملی برای شکل دهی به محاسبات آمریکایی ها باقی مانده است. در واقع کسانی که می گویند اگر به ایران فشار وارد کنیم می شود در آینده به توافقی «بهتر» برسیم، همان کسانی هستند که به امید توافق بهتر ایران را از 164 سانتریفیوژ به 15هزار عدد رسانیدند. آنها می خواستند آنقدر ایران را طی زمان تحت فشار قرار دهند که به صفر رساندن تعداد سانتریفیوژها را بپذیرد.

در سال های گذشته همین انتقادات از زبان جمهوری خواهان به بیل کلینتون در خصوص مساله ی هسته ای کره شمالی وارد می شد. کلینتون در توافق خود با کره ای ها به اینجا رسیده بود که تجهیزات کره «فریز» شوند اما جمهوری خواهان می خواستند که سیستم تولید پلوتونیوم کره از هم باز و پیاده سازی شود. همانطور که امروز کاتن نسبت به رفتار آمریکا با ایران هسته ای انتقاد می کند، دقیقا سناتور مک کین، دولت کلینتون را به سیاست «دلجویی» از کره متهم می ساخت. البته یافتن پاسخ درست به این سؤال که آیا آمریکا در مذاکرات سیاست دلجویی (appeasement) را در پیش گرفته یا نه، می تواند جایگاه مهم ایران را تعریف کند. این سیاست یکی از انواع استراتژی است که هنگام ظهور یک قدرت اتخاذ می شود. هر سیاستی که توسط آمریکایی ها چه درقبال کره چه در برابر ایران اتخاذ شده باشد، همین فریز سازی مجموعه های غنی سازی به آمریکا امکان مدیریت قوی تر و امن تر مسأله را می بخشد. هرچند زمانی که جرج بوش به دلیل تخطی کره ای ها در پیشرفت های هسته ای مذاکره را ترک کرد، اما سالهای بعد شروع به سعی مجددی برای آغاز مذاکرات جهت توافقی نو شد.

به عبارتی گویا باید بیان کرد، دولت بعدی آمریکا اگر هم توسط همین جمهوری خواهان تصاحب شود، دقیقا بر سر همین موضوعات در مساله ی هسته ای با ما مذاکره خواهند کرد و آنها هم همین فرآیند را طی خواهند نمود. آنها هم همین توافق و مذاکره را با همه کاستی ها وعیوب آن پیش خواهند گرفت. در زمان جورج بوش در رابطه با مسائل هسته‌اي پنج قطعنامه عليه ايران صادر شد ولي در زمان باراک اوباما فقط قطعنامه 1929 عليه ايران صادر گردید که همين يک قطعنامه به اندازه آن پنج قطعنامه ايران را تحت فشار و محدوديت اقتصادي و تجاري قرار داد. حتی رسانه های ارگان داخلی نیروهای اصلاح طلب ایران در هنگام انتخابات دور اول اوباما می گفتند دولت اصولگرا در تحلیلهای خود به این نتیجه رسیده که اگر جمهوری خواهان و حتی نئوکان ها به قدرت برسند، برای ما بهتر است تا اینکه دموکراتها کاخ سفید را فتح کنند. نتیجه هرچه که قبلاً بود و نیز در انتخابات آتی آمریکا نتیجه هرچه که باشد، رئوس مطالب هر توافقی با ایران بر اساس قدرت نسبی احزاب آمریکا نوشته شده و می شود. مطالبی مثل اینکه برنامه ی هسته ای ایران چقدر می تواند پیشرفت کند، گزینه های نظامی آمریکا چه چیزهایی هستند، اهمیت رژیم تحریمها چقدر است و مسائلی که امروز هم توسط تیم اوباما مطرح می شود، همه بر همین اساس نوشته می شوند. به دیگر سخن، این شخص اوباما یا گرایشهای فردی او نیست که عناوین مذکور را مورد پذیرش قرار می دهد. آمریکایی هایی که فکر میکنند اگر جرج بوش بجای اوباما بود می توانست حسن روحانی را بر سر جایش بنشاند، یا آنها که فکر میکنند آیت الله خامنه ای، به چشم یک پیچ تاریخی مهم به اوباما می نگرد، در واقع حماقت خود را اثبات کرده اند. 

دموکراتها می گویند ما دراین مذاکرات می خواهیم به راه حلی برسیم که ایران را در یک فرآیند عملی و برای یک مدت قابل قبول، محدود نماییم. آنها می خواهند به کشورشان و دنیا نشان دهند ایران لااقل برای برهه ای خاص توان ساختن بمب ندارد. هرچند می دانند ایران هم در منطقه قدرت تخریب و ایذاء دارد و هم نظم تمدنی غرب را به چالش می کشد. آنچه باعث می شود هر دولتی در آمریکا با ما رفتاری مناسب منافع ملی و فرهنگ امنیت ملی خودمان بروز دهد، توانمندی ها و تعاریفی است که ما خود از قدرت کشورمان ارائه می کنیم. دولتها به دلیل اجبار ساختاری رفتارهای مشابهی ارائه می کنند و این معنای نظام بین الملل است. شاید از این طرف هم تفاوتی نکند چه کسی در ایران سکان دیپلماسی هسته ای را به دست بگیرد. البته با این اوصاف ایرانی ها هم به نتیجه میرسند که سرتیمی را به میدان فرستاده اند که بیشتر یک دیپلمات است تا اینکه معنای سیاست بین الملل را درست فهمیده باشد.