در تاریخ آورده اند متعاقب در گذشت کریم خان زند، آقا محمد خان قاجار که از طفولیت و به جبر در کاخ کریم خان نگهداری می شد، شبانه و با عجله و بدون توشه راه تنها با یک اسب به قصد ملحق شدن به ایل خود در تبریز از کاخ کریمخان گریخت و به تاخت تا ری آمد و در ری گرسنگی بر وی چیره شد و به یک جگرکی رجوع کرد اما از آنجا که پول  همراهش تنها کفایت یک نان را داشت به جگرکی سفارش 15 سیخ جگر و یک نان را داد و بعد از آماده شدن سفارش، جگرها را در میان نان بشدت فشرد تا همه آب جگر خارج شد آنگاه با عودت 15 سیخ جگر، تنها پول نان را داد تا مدیون جگرکی نشود!

فی الواقع این شازده قجری به فراست می دانست عنصر مقوی در جگر، آب جگر است لذا با این ترفند هم خود را به فراست اطعام کرد و هم از تناول لقمه حرام اجتناب ورزید!

حالا این حکایت جمهوری اسلامی و نسبت آن با توده های مذهبی و ملتزم الرکابش را دارد که نقش همان آب جگر برای نظام حاکم در ایران را عهده داری می کنند!

در مقام تمثیل ایران بمثابه سوپ مرغی است که بصورت طبعی و به تنوع برخوردار از بُنشن و سبزی و آب و هویج و سیب زمینی است که جملگی نقش چاشنی در سوپ مزبور را دارند. اما قهراً هر کس بخواهد از تناول سوپ مرغ تغذیه و تقویت شود باید مرغ اش را برگزیند که در مثال مزبور همان بدنه مذهبی و پا به رکاب و مسئولیت پذیر در ایرانند که به وضوح اثبات کرده اند در روز واقعه در صفوف نخست فراخوان حکومت، صف آرائی و جان نثاری می کنند.

هر کس در این «ایران مفروض» به بـُنشن و سبزی و آب و هویح و سیب زمینی اش دلخوش کرد و اتکا ورزید، همواره و بدون مسامحه باخته! 

شهادت «مهدی نوروزی» در دفاع از سرحدات و مقدسات شیعه در سامرا و پیش تر طلایه داری وی در مواجهه با شهرآشوبی های سبزها در 88 و واکنش «محمدرضا جلائی پور» نسبت به خبر شهادت آن شهید نمونه نقد و در دسترسی از پایمردی این طیف در دفاع از سرحدات اعتقادی شان در مقابل انفعال و لمس وارگی از سر تبختر طیف مقابل ایشان است.

وقتی «جلائی پور» در واکنش به شهادت «نوروزی» در فیس بوکش نوشت:
در حمله‌ برای پلمپ غیرقانونیِ دفتر مرکزی و تلویزیون اینترنتی پویش موج سوم در قیطریه (در روز انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸) از او (مهدی نوروزی) گاز اشک آور و مشت خوردیم، ولی «امید که خدایش رحمت کند»

چنین واکنشی را می توان نوعی بنده نوازی و کرامت فروشی از سر فخر تلقی کرد که در بطن خود این پرسش گزنده را در خود مضمر دارد:

چرا از میان جوانان ایرانی، یکی تا آن اندازه مقید است که در دفاع از مقدسات دینی خود تا سامرا پیش می رود و شهید می شود و آن یکی را در کنار خود نمی بیند و تنها پس از شهادتش حداکثر آن که لطف می کند و از سر بنده نوازی ابراز امیدواری می کند تا بلکه خداوند ایشان را (نوروزی) رحمت کند!؟

این در حالیست که در میان نسل مزبور که به وفور آکنده از اقشار لاقید به دین و اعتقادات دینی اند «محمدرضا جلائی پور» اتفاقاً و به صفت ظاهر دین ورز هم هست و قاری قران نیز می باشند اما پاسخ به این پرسش را که چرا دین ایشان مانند دین «مهدی نوروزی» تا آن درجه برخوردار از حمیت و ضمانت اجرا نیست تا ایشان را نیز در کنار مهدی در خط مقدم دفاع از مقدسات شیعه قرار دهد را می توان از دل همان منطق «آب جگر» کاوید و استحصال کرد!

طرفه آنکه «محمدرضا» از خانواده ای است که نسل قبل از ایشان برخلاف وی با قوت، پایمردی خود به اعتقادات مومنانه شان را اثبات کردند و سه عمویش در جنگ شهید شدند و پدرش نیز از بازماندگان جنگ است.

پیش تر در یکی از خاطرات خود نوشتم:
شرف قرآن قبل از توانائی در قرائت اش، تقید عملی به فرامین اش می باشد.

یا بقول دکتر شریعتی:
شناخت علی ذهنیت است و حب علی احساس. اما تشیع علی «عمل» است!