آن چه پیش رو دارید، روایتی است از «قربانعلی صلواتیان» از رزمندگان واحد «تخریب» قرارگاه خاتم :

 «عملیات والفجر مقدماتی» خیلی طول نکشید. شب شروع و دم صبح شروع کردیم به عقب نشینی. این عملیات برای بچه های تخریب، دو تا عملیات به حساب می آمد. چون هم موقع شروع باید برای عبور بچه ها معبر می‌زدند، هم موقع عقب‌نشینی. مسیر برگشت نیروهای تیپ ۱۲ امام حسن(صلوات الله علیه) ایلام ناهموار بود. قرار شد برویم آن‌جا. ولی آن روز صبح خیلی درگیر بودیم. تعداد زیادی مجروح و شهید در کانال های محدوده عملیاتی لشکر 8 نجف داشتیم که همین خیلی وقت ما را گرفت. وقتی رسیدیم آن‌جا، معبر زده شده بود. در انتهای معبر - که به خط عراق ختم می شد، هنوز سیم خاردارها متصل بود. دو جسد هم روی سیم خاردارها دیده می‌شد. سریع بچه‌ها را صدا زده، مسیر را برای بازگشت نیروها باز کردیم. در فاصله‌ای که نیروها عبور می‌کردند، فرمانده گردان‌شان از من پرسید: «این دو نفر چی شدند؟!» گفتم: کدوم دو نفر؟ گفت: «همین دو تایی که روی سیم خاردار بودند». گفتم: گذاشتیم‌شون کنار معبر. گفت: «من اول باید اون‌ها رو منتقل کنم عقب». گفتم: خوب حالا نیروهاتو منتقل کن، بعد ...

گفت: «تو نمی‌دونی این‌ها دیشب چی کار کردن! قرار بود این دو نفر تخریب چی، معبر ما رو باز کنن. وقتی رسیدن به انتها، پیغام دادن که معبر آماده است، گردان بیاد داخل. وقتی اومدیم داخل، من دیدم همین طور متحیر پای سیم خاردار ایستادن. پرسیدم چی شده؟! گفتن: ما اژدربنگال رو اول معبر جا گذاشتیم. من عصبانی شدم و با اخم گفتم: «یعنی چی؟! چرا جا گذاشتین؟» این دوتا نگاهی به هم انداختن و گفتن: مشکلی نیست، گردان عبور کنه. گفتم: چطور؟! اولی خودش رو پرت کرد روی سیم خاردار، بعد بلافاصله دومی هم خودش رو پرت کرد. بعد گفتن: به گردان بگو عبور کنن. وقت نیست! کشته میشن! من هم به گردان گفتم: برید. چهارصد، پانصد نفر نیرو از روی اونا عبور کردن. بعد من گفتم: شما دیگه نیاز نیست بیایید، برگردین برین عقب. ولی اونا هیچ حرکتی نکردن. وقت نبود و من با گردان رفتم. الان که اومدم، شما می گین شهید شدن، باورم نمی‌شه. موقع رد شدن بچه‌ها، من درست کنارشون بودم. نه آهی، نه فریادی، هیچ صدایی از اینا درنیومد.»