به گزارش پارس نیوز، 

جانبازان شیمیایی ما، گمنام ترین و سربلند ترین قهرمانان جبهه‌های دفاع مقدس هستند. آنها هر روز، زندگی در میان شعله‌های آتش را تجربه می‌کنند. جانبازان دلاور ما در هر جبهه‌ای از جبهه‌های مقدس ردپایی از خود گذاشته‌اند که آثار آنها را در تمامی‌جبهه‌های غرب و جنوب می‌توان دید. آنها گاه در لابه لای کوه‌های سر به فلک کشیده کردستان به جست وجو و دفاع مشغول می‌شدند و گاه در میان امواج خروشان کارون و اروند، در پی دیار دلدار، تن به طوفان دریا سپرده‌اند، که حکایتشان یک تاریخ حادثه را در برابر ما آشکار می‌کند.

اگر چه بسیاری از مجاهدان این دیار، پاداش شجاعتشان را از خدای سبحان گرفته‌اند و به مقام شهادت نایل آمدند، اما اگر به دقت به جاده زندگی نگاه کنیم، سوارانی را می‌بینیم که هم چنان چالاک و چابک به سمت نور در حرکتند و بیرق فتح و پیروزی و نوید ظهور مولایمان را در دست پرقوتشان به اهتراز در آورده‌اند. 

هنوز راه همان است و مرد بسیار است

خبر دهید که اهل نبرد بسیار است

جایگاه جانبازان در کلام رهبری نیز این گونه نقش بسته که: «جانبازان و مجروحان عزیزمان که واقعاً تجسم فداکاری هستند، شهیدان زنده‌اند، شما جانبازان به معنای واقعی کلمه «شهید» هستید، صبر و استقامت جانبازان موجب سربلندی و افتخار اسلام است.»

جانباز 70 درصد شیمیایی غلام‌عباس جعفری از دزفول، قهرمانی از خیل جانبازان غیور و سرافراز کشورمان است که با وجود صدمات ناشی از جراحات شیمیایی برای ماندگاری ایثار، فداکاری و حفظ کیان میهن اسلامی‌مان موزه‌ای خانگی و جذاب با خاطراتی به وسعت هشت سال دفاع جانانه و مقدس ایران در خانه خویش برپا کرده است.

موزه‌ای که ثمره‌ عشق بازی با خاطرات یکی از رزمنده‌های دیروز و جانباز سرافراز اما پردرد امروز این مرز و بوم است.

زیرزمینی که هم به خود و هم به دیگران قصه‌ تکراری، قدیمی‌ ولی همچنان با اهمیت امنیت را یادآوری می‌کند. آقای غلام‌عباس جعفری از نیروهای بازنشسته سپاه، از راز و رمز این موزه برایم گفت؛ جالب بود، بعد از این همه سال هنوز هم که هنوز است با نگاهی امنیتی به ماجرا نگاه می‌کرد و به سختی لب به سخن باز می‌کرد.

روی دیوار زیرزمین همه چیز دیده می‌شد از تقدیرنامه‌ها و نقشه جنگی گرفته تا پوتین و چند مدل مین، پرچم ایران و پرچم سبز

«علی ولی‌الله» و البته عکس رفیق شهیدش که روی دیوار نقش بسته بود و مدام اسمش را زمزمه می‌کرد. در ادامه روایت‌گری‌اش تصاویری را که از شهدا جمع کرده بود نشانم می‌دهد و می‌گوید: «ما را با خمینی می‌شناختند» خلاصه اینکه از تمام جملاتش عشق و علاقه‌ خدمت به وطن را به راحتی می‌شود فهمید و درک کرد.

صفحه فرهنگ مقاومت این هفته به استان خوزستان شهر دزفول شهری که «بلد الصواریخ» لقب گرفت به سراغ جانبازی رفت که بسیار ساده و خودمانی به نظر می‌رسد، انگار خیلی وقت است که او را می‌شناسیم. چقدر بی‌غل و غش حرف می‌زند. یک دنیا آرامش و اطمینان دارد. حرف‌هایش برایم تازگی داشت. چنان با آرامش سخن می‌گویدکه گویی کوچک‌ترین غبار اندوهی، خاطرش را نیازرده است. شمرده و متین و حساب شده!...                                                                                                 

- ابتدا خودتان را معرفی بفرمایید.

بنده غلام‌عباس جعفری جانباز 70 درصد شیمیایی هستم، تحصیلاتم فوق دیپلم است و دارای 3 دختر و یک پسر هستم، تا کنون 9 بار در میدان‌های جنگی دفاع مقدس مجروح شدم.

- درباره روزهای شروع جنگ برایمان بگویید؟

هنگامی‌که شیپور جنگ به صدا درآمد دوران مدرسه را پشت سر می‌گذاشتم و در کنار تحصیل درس در روزهای تعطیل به پدر کمک می‌کردم، ما در کوی طالقانی روستای ولی‌آباد دزفول ساکن بودیم، جنگ که آغاز شد امام خمینی(ره) دستور به بسیج شدن مردم دادند، من هم اول جنگ وارد بسیج شدم.

- در جبهه چه فعالیت‌هایی داشتید؟

در ابتدا که وارد جنگ شدیم بنده جزء نیروی پیاده بودم و در گردان‌های مختلف به عنوان نیروی تک تیرانداز یا آرپیجی‌زن خدمت می‌کردم و در کنار برادران بسیجی، سپاهی و ارتشی حضور داشتم و همین طور ادامه دادم.بنده در بیشتر عملیات‌های جنوب غرب حضور داشتم، از سال 61 تا 63 در عملیات‌های غربی بودم؛ ولی در عملیات‌های جنوبی حضور نداشتم، چراکه همزمان شده بود با عملیات‌های مناطق غربی و در واقع جزء نیروهای پیاده و ویژه بودم. دوره‌هایم را در گیلان غرب گذراندم و چریک شدم. تا اینکه در سال 63 با توجه به تخصصی که داشتم وارد بخش مهندسی شدم. تخصص من فنی و راننده دستگاه سنگین بودم؛ البته به عنوان تعمیرکار دستگاه و تاسیس خاکریز شروع به کار کردم و به مرور جزء یکی از معاون‌های گروهان مهندسی شدم و در عملیات‌های مختلف شرکت کردم.

- بعد از جنگ به چه کارهایی مشغول شدید و اکنون چه می‌کنید؟

مشغول مطالعه بوده ام؛ دنبال درمان نیز هستم. سال 71 به بعد جانباز غیر شاغل شدم و الان بازنشسته هستم و زیرزمین خانه‌ام را تبدیل به یک موزه جنگ کرده‌ام، خودم مبتکر آن هستم و با عنایت الهی این کار را انجام دادم.

به مسئولان پیام داده بودم که محلی را به من بدهید که موزه بزنم تا وقتی جوانان از جلوی این موزه عبور می‌کنند صحنه نبرد رزمندگان و سربازان جانفشان امام خمینی(ره) را ببینند. اما پس از گذشت سه سال، هیچ کمکی از سوی مسئولین نشد. من هم ناراحت بودم. به یکی از مسئولان گفتم؛ من فقط از شما یک مکان می‌خواهم و قصدم نشان دادن جانفشانی سربازان امام راحل(ره) به نسل‌های بعدی و زنده کردن یاد و خاطره آن دوران است؛ ولی دائم در جواب می‌گفتند چطور می‌خواهی اینکار را انجام دهی؟ گفتم به شما نشان خواهم داد. به همین دلیل از فروردین امسال خودم دست به کار ‌شدم و زیرزمین خانه ام را تبدیل به یک موزه کردم. در ابتدای کار کلاه و چفیه‌ خودم را در موزه گذاشتم به این معنا که وقتی کار سخت می‌شد مردم ایران با همین کلاه پلاستیکی از رزمندگان پشتیبانی می‌کردند، کم کم ماکت توپ وتانک و دستگاه موشک‌انداز درست کردم. من این کارها را به کمک خدا و به وسیله چوب و فلز انجام دادم و در موزه قرار دادم.

 بعد آمدم دیدم موزه باید نیروی دریایی و هوایی داشته باشد، فکر کردم که نمی‌شود نیروی زمینی روی دریا به سوی مقصد برود؛ لذا چند ماکت هواپیما برای دشمن درست کردم به این معنا که دارد به ما ضربه می‌زند و سپس ماکت خلیج‌فارس و یک طناب برای تنگه هرمز درست کردم که به صورت ماشینی پایین می‌آید به این معنی که بعد از امر رهبر انقلاب در صورت نیاز بسته خواهد شد، سپس با نقاشی ناوی را در تنگه هرمز قرار دادم که رزمنده‌ها دارند به سمت هدف پیش می‌روند.

- آیا فعالیت دیگری نیز داشته اید؟

به عشق خدا و خون شهدا و البته گفتار رهبر معظم انقلاب بود که ‌توانستم کارهای دیگری انجام دهم که یک نمونه آن کاشت درخت برای مردم بود.نزدیک به 300 نهال کاشتم که مردم از سایه آن استفاده کنند. خیلی‌ها از این کار من تعجب کردند و دو سه بار هم این درخت‌ها طعمه آتش قرار گرفتند اما بنده اقدام به اصلاح آنان کردم، حتی اگر گنجشکی در سایه بنشیند لذت می‌برم.

یک طرح ضد گلوله را هم ابداع کردم اما آن هم پشتیبانی نشد. این طرح را می‌شود برای ضد گلوله کردن برجک و ماشین استفاده کرد تا امنیت نیروها افزایش یابد؛ ولی متأسفانه بعضی از مسئولین نمی‌خواهند از دیگران حرفی بشنوند.

- در عملیات بدر هم حضور داشتید؟

بله. گاهی صدا و سیما فیلم‌ها یا برنامه‌های خلاف واقع درباره جبهه و جنگ می‌سازد. به عنوان مثال مدتی قبل شخصی در یک برنامه تلویزیونی در شبکه دو گفت: ما با مشت و لگد توانستیم در عملیات بدر پیروز شویم. در این لحظه بود که تلویزیون را خاموش کردم، چون ما در عملیات بدر با سختی بسیار توانستیم پیروز شویم، عملیات آبی- خاکی بود، به همین دلیل ما پل زدیم و وقتی موشک دشمن می‌خورد این پل زیر آب می‌رفت و خیلی‌ها به همین علت غرق شدند، این شخص می‌گفت من 300 عراقی را در این عملیات اسیر کردم! در صورتی که نیروهای عراقی با دست بسته سنگر می‌ساختند و اگر یک لحظه حواست نبود به نیروهای خودی صدمه وارد می‌کردند، آن‌هاخیلی محکم بودند و خدا آنها را از بین برد.

- چطور شد که جانباز شدید؟ مقداری از نحوه مجروحیت خود را بگویید؟

در عملیات بدر در سال 63 به طور سطحی شیمیایی شدم، یک ترکش به بدنم اصابت کرد؛ اما زیاد اذیت نشدم، دوباره برگشتم و مدتی در غرب در مرز پاوه بودم، سپس برگشتم جنوب در عملیات والفجر 8 شرکت کردم، در این عملیات دستم ترکش خورد، در بیمارستان بستری شدم؛ اما مجدد در این عملیات شرکت کردم، شیمیایی شدم، هم سوختم و هم چشم‌هایم را از دست دادم؛ ولی کم کم بهبودی یافتم.

- آرزوی شهادت را داشتید؟

هیچ وقت به خدا گله نکردم؛ بلکه هر چه که خدا برایم رقم زده را پذیرا بودم، با اینکه از دوستان شهیدم عقب مانده‌ام تأسف زیادی نمی‌خورم، مهم این است که اگر شهید نشدیم باید باشیم و از بقیه مردم دفاع کنیم، اگر قرار باشد همه شهید شوند اسلام از بین می‌رود. من در جنگ هر اتفاقی را می‌دیدم می‌نوشتم.

- چرا وقتی حرفی از جنگ می‌شود نسل شما از معنویت جبهه صحبت می‌کند؟

همرزمان ما خالصانه در معرکه‌های جنگی حاضر می‌شدند، به یاد دارم یکی از بچه‌ها در عملیات بدر بحث می‌کرد، گفتم مگر می‌شود بچه مسلمان بحث کند؟! اینقدر برایم تعجب‌آور بود.نیروهای همرزمم برای من بهترین نیروهای دنیا هستند؛ چراکه بنده از بقیه همرزمانم کوچک‌تر بودم، من شاگردی بودم در کنار بزرگان. در جنگ فرماندهان برجسته‌ای داشتم، مانند حاج احمد پالزوان، ناصر نادبی‌زاده، حاج احمد حبشی، حاج حسن جلالی، شهید حاجی پور، کماسی و شهید محمدرضا خیری‌نژاد که از اینها خیلی درس گرفتم.

- قبل از آزادی خرمشهر مجروح شدید یا بعد از آن؟

من در عملیات والفجر8 هنگام گرفتن فاو مجروح شدم و هنگام عملیات خرمشهر در غرب نزدیک مریوان بودم.

- از مریوان و فضای عملیاتی حاکم برایمان بگویید؟

کسانی که در آنجا بودند خالصانه کار می‌کردند، به این معنا که وقتی می‌رفتی عملیات و به سنگر برمی‌گشتی ملاحظه می‌کردی که کفش‌ها واکس زده شده، ظروف شسته شده و رفقایت غذا و چای را آماده کرده‌اند، آنها همزمان با لباس‌های خود لباس‌های دیگران را هم می‌شستند. حقیقتا غیر رضای خدا هیچ چیز دیگری نبود و هر چه داشتند با هم تقسیم می‌کردند.

- خاطرات دیگری از دوران دفاع مقدس دارید؟

یک بار در جنوب اذیت شدم رفتم بهداری بیمارستان امام خمینی(ره) دیدم جوانی روی تخت است و یک دست و یک پا برعکس قطع و شکمش هم پاره بود، و با این حال می‌خندید، وقتی گفتم درد نداری؟ گفت سلام! او دانشجوی کاشان بود.

در کردستان همسنگری داشتم به نام مجید، بچه اصفهان بود و کوچکتر از من. روزی گفت جعفری فردا عروسی برادرم است و می‌رود کامیاران اصفهان. گفتم نمی‌روی؟ گفت نه. اما روز بعد دیدم دارد وسایلش را جمع می‌کند. گفتم چرا چنین می‌کنی؟ گفت برادرم دیشب سر پست شهید شده و مجبورم جنازه‌اش را ببرم.

در عملیات والفجر 8 قسمتی بود برای سنگربانی، دیدم ماشین آب رسانی دارد می‌آید، به حاجی پور گفتم معرفی نامه بده تا آب بیاوریم، گفت برو بگو حاجی گفته، رفتم و به راننده گفتم، تا اسم حاجی را آوردم، راننده هرچقدر که آب می‌خواستیم به ما داد و زمانی که رابطه این جریان را از شهید حاجی‌زاده پرسیدم در جواب به من گفت این رمزی بین من و خدایم است.

مورد دیگر اینکه شهید محمدرضا خیری‌نژاد برادر شهید و جانشین گردان بود، او اهل دزفول بود و در عملیات‌های گردکش و والفجر 10 شرکت داشت؛ اما در عملیاتی که قرار بود از طرف مریوان به سمت خیران برویم چند نفری همراه با فرمانده گردان حاج احمد حبشی برای شناسایی رفتیم، تا اینکه ایشان گفت من جلسه دارم و اینجا بایستید، من کیسه خواب و غذا برایتان می‌فرستم؛ اما فراموش کرد این کار را بکند، و قرار شد ما چند نفر روی برف بخوابیم، مجبور شدیم از گونی‌های موجود در سنگرهای عراقی استفاده کنیم، نفری دو تا گونی گیرمان آمد، پلنت کشیدیم که بخوابیم؛ اما من ساعت 12 شب در اثر سرما ‌گریه‌ام گرفت، بدنم هم از فرط سرما خشک شده بود؛ لذا رفیقم گونی خودش را به من داد و خود با یک گونی خوابید. صبح روز بعد وقتی حاج احمد حبشی آمد ناراحت شد و ما را که دید گفت: یادم رفت و معذرت خواهی کرد.

ما رفتیم قرارگاه دیدیم شهید خیری نژاد دارد صحبت می‌کند، چون سردمان بود رفتیم داخل چادر. دیدم شهید خیری‌نژاد می‌گوید: برادران، بسیجیان و رزمندگان وقتی نمی‌دانید برای چه آمده‌اید من به داخل سنگرم می‌روم و هر کسی هم می‌خواهد برود راحت از قرارگاه خارج شود، دیگر گله ندارد که! ایشان همان حرفی را زد که امام حسین(ع) در کربلا به یارانش فرمود. فردای آن روز در خود منطقه عراق عملیات کردیم. ساعت 9 از حاجی عکس گرفتم، او به من گفت: برو بولدوزر را از عقب بیاور، وقتی برگشتم ساعت 5 بود، دیدم حاجی روی ورق پلنت خوابیده! بچه‌ها گفتند رفته‌ روی مین و شهید شده....

- در حال حاضرکه در سوریه جنگ داریم دلتان می‌خواهد به آنجا برای جنگ بروید؟

بنده چند بار برای شرکت در جنگ با داعشی‌های تروریست اقدام کرده‌ام، حتی از فرمانده سپاه استان نامه گرفته‌ام و همین حالا هم همه وسایلم در کیفم آماده است؛ ولی فرمانده تیپ به دلیل مجروحیت نگذاشت بروم؛ لذا آن نامه را در بالای موزه گذاشتم.

- برای داشتن روحیه شهدا چه کارهایی باید انجام بگیرد؟

باید خدا را در نظر بگیریم، مسیر شهدا را پیش بگیریم، کار شهدا را فراموش نکنیم و به سیره و روش رزمنده‌ها آشنایی پیدا کنیم.

- آیا تا به حال شده که در اثر فشار مجروحیت‌ها از حضور در جبهه‌ها اظهار پشیمانی کنید؟

من برای کسی نرفتم، تنها برای خدا رفتم؛ البته برای کسانی که هدف‌های مختلف داشتند بله، چنین بوده است. چون امام خمینی(ره)، رهبر کبیر انقلاب تشخیص دادند که مردم باید از کشور دفاع کنند، همه ما وظیفه خود دانستیم در جبهه‌ها حضور پیدا کنیم.

- اگر قرار باشد مشکلات ایثارگران در شرایط فعلی به طور کامل مرتفع شود خواسته شما از مسئولین مربوطه چیست؟

برخی از مسئولین محترم به جانبازان رسیدگی می‌کنند؛ ولی در مقابل عده‌ای اعتنا نمی‌کنند و همه چیز را فراموش کرده‌اند، اگر آنها بخواهند به پیروزی نهایی برسند نباید خداوند را فراموش کنند. ما در جبهه می‌گفتیم اگر از دژ باشی و خدا را فراموش کنید از بین می‌روید و اگر نخ مو باشید و با خدا باشید پیروز خواهید بود.

- با توجه به اینکه شما از مشکلات اعصاب و روان رنج می‌برید، رفتار خانواده با شما چگونه است؟

بچه‌ها مرا تحمل می‌کنند؛ چراکه مشکلات جنگ را بر دوش می‌کشم؛ البته هنگامی‌که ناراحت می‌شوم به موزه می‌روم. من اهل مادیات نیستم، این در صورتی است که می‌توانم مادیات زیادی برای خود فراهم کنم؛ اما خدا را شاکر هستم که فرزندان خوبی به من عطا کرده و پسر برومندی که در حال خدمت به اسلام است.

- مهم‌ترین آرزویتان چیست؟

مهم‌ترین آرزویم ظهور امام زمان(عج) است. بعد اینکه دانشجویان و جوانان بتوانند خط شهدا را ادامه دهند و خدا را فراموش نکنند، مسئولین محترم هم به فکر مردم باشند؛ چراکه در برخی از روستاها مردم با شکم گرسنه می‌خوابند.

- تلخ‌ترین خاطره شما از جبهه چیست؟

اینکه در بیمارستان بقایی بستری بودم و خونریزی شدیدی داشتم؛ اما نمی‌دانستم چه بلایی بر سرم خواهد آمد.

- تلخ‌ترین حادثه‌ای را که در جبهه با چشم دیدید چیست؟

دیدیم که در حال عملیات نصف بدن شخصی موجود نبود و یا در بالای لودر می‌دیدی دو پا هست اما تن نیست، درتانک می‌دیدی شخصی هست؛ اما نمی‌دانستی جسد هست یا خیر، بعضی موارد می‌دیدیم فرماندهان درخشانی بودند که قد و قامت ورزیده‌ای داشتند و نگذاشت بولدوزر وتانک روی مین برود و حال به یک متر تبدیل شده‌اند. وقتی شهید خیری‌نژاد شهید شد فرمانده او گفت، مرا شکستی و در عملیات والفجر10 تنها گذاشتی.

- نظرتان راجع به شهدای مدافع حرم چیست؟

آن‌ها نیروهایی همطراز رزمندگان دفاع مقدس هستند و گویی پا به پای آنها رفته اند؛ از همه چیز خود گذر کردند، در مادیات نیستند، نیت و هدفشان رضای الهی است و فقط به دنبال شهادت هستند.

-در حال حاضر هم به دنبال شهادت هستید؟

بله! به نوعی از قافله جا مانده‌ام و امیدوارم به فیض شهادت نائل شوم.

- صحبت پایانی

نکته مهم این است که در دفاع مقدس جهاد سازندگی و نیروهای مهندسی رزمی زحمت بسیاری کشیدند. سنگرسازان بی‌سنگری بودند که در نهایت خطر ممکن بود هر لحظه به شهادت برسند، اما از کار شانه خالی نمی‌کردند. دیگر اینکه در هنگامه شلیک آرپی‌جی نیروی عراقی، نیروی ما به کار خودش ادامه می‌داد و می‌دیدی که بسیاری از رزمنده‌ها هنگام شهادت، سرش از تنش جدا می‌شد.