به گزارش پارس نیوز، 

خیلی اتفاقی وارد دنیای خبر و خبرنگاری می‌شود، آن هم در بحبوبه روزهای «شروع» و «شلوغِ» «جنگ». «پا»یش که به «روزنامه جمهوری اسلامی‌» می‌رسد، صفحه «جبهه و جنگ» را راه‌اندازی می‌کند و «سر» از مناطق عملیاتی «فاو» و «شلمچه» و «طلاییه» و گفت‌وگو با رزمندگان و فرماندهانی که معتقد است امثالشان را دیگر ندیده و البته نخواهد دید، درمی‌آورد. «سعید علامیان» سال‌هاست که در کسوت خبرنگار جنگ رخ عیان کرده و با قلم خود در این حوزه، از «رشادت‌»ها و «شهامت‌»ها و «استقامت» یک ملت در سخت‌ترین سال‌ها گفته و نوشته است. او  اگرچه این روزها شصت و پنج سالگی‌اش را می‌گذراند اما هنوز دست از علاقه‌اش برنداشته و با اینکه تا حدودی از فضای رسانه‌ای فاصله گرفته، به عرصه تالیف کتاب‌های حوزه دفاع مقدس روی آورده است. روز خبرنگار فرصتی شد تا با سعید علامیان، مسئول و خبرنگار صفحه جبهه و جنگ روزنامه جمهوری اسلامی در سال‌های نه چندان دور و رئیس انجمن روزنامه‌نگاران دفاع مقدس همراه شده و به همه کسانی که در این عرصه با قلم خود جنگیدند و می‌جنگند، ادای دین کنیم.

خبرنگاری را از کجا شروع کردید؟

بعد از پیروزی انقلاب و اوایل سال 58 بود که وارد جهاد سازندگی شدم و بدین واسطه حضور در روستاهای ورامین و اطراف تهران و کمک رسانی به کشاورزان آنجا را تجربه کردم. در ادامه نیز پروژه راه‌اندازی مجدد نمایشگاه بین‌المللی تهران بعد از دو سال وقفه به گروه جهادی ما واگذار شد و کار تا شهریور 59 ادامه داشت اما درست در روزهای آخر کارمان شیپور جنگ نواخته شد، طوری که ما در نمایشگاه بودیم و صدای انفجارها از طرف فرودگاه را می‌شنیدیم. همین موضوع باعث شد با تعدادی دیگر از بچه‌های جهاد عزم جبهه کنیم البته نه برای جنگیدن، بلکه بیشتر برای کمک به مردم!

یعنی با نیت کار جهادی رفتید جبهه، یا نه برای کار نظامی؟

از نظر نیت بله، نیتمان کار جهادی بود اما متاسفانه همان را هم نتوانستیم.

یعنی اعزامتان نکردند؟

متاسفانه وقتی لیست اعزامی بچه‌های جهاد را  دست مسئولمان دیدم، 12 نفر حذف شده بودند که یکی از آن افراد، من بودم و  همین امر باعث اعتراض بچه‌ها شد.

دلیل حذفتان چه بود؟

گفتند: «شما و بقیه دوستان در حال حاضر باید به مرکز پژوهش‌های اجتماعی نخست وزیری بروید (مرکزی که در زمان شهید رجایی از مردم تهران و حومه راجع به ارزاق، سهمیه‌بندی‌ها و ... نظرسنجی می‌کرد) و کار نظرسنجی از مردم را انجام دهید.»

و شما رفتید؟

بله و اتفاقا این رفتن منشأ خیر بود و از همان‌جا  استعداد خبرنگاری و نویسندگی من کشف شد.

چطور؟

من کار نظرسنجی را به این شکل انجام می‌دادم که زمان پرکردن فرم‌ها، مقابل جواب هرسوالی توصیفی کوتاه درباره آن می‌نوشتم و توضیحی مختصر به آن پیوست می‌کردم. گذشت تا یکی از دوستان من که اتفاقا در روزنامه جمهوری اسلامی هم کار می‌کرد، این فرم‌ها و نگارشم را دید و به من گفت: «قلم تو به درد کار روزنامه‌نگاری می‌ خورد و با انشایی که داری، خوب می‌توانی بنویسی.» همین شد که من را به روزنامه جمهوری اسلامی معرفی کرد و کار خبرنگاری و روزنامه‌نگاری من از آنجا شروع شد.

 از چه سالی و با چه حوزه‌ای؟

سال 59 کار روزنامه نگاری را در روزنامه جمهوری اسلامی و از سرویس اقتصادی آغاز کردم.

به این حوزه علاقه داشتید یا انتخابش به نوعی اجبار بود؟

نه اجباری در کار نبود. آن زمان کارخانه‌هایی در تهران داشتیم که بعضا ملی شده و صاحبانشان فرار کرده بودند. در نتیجه در کارخانه‌های ما هم به نوعی جنگ بود؛ یک جنگ تمام عیار و حتی گاهی مسلح بین چریک‌های فدایی و مجاهدین و بچه حزب اللهی‌ها. پس این حوزه هم به نوعی کار انقلاب و مربوط به کشور بود و ما به نوعی تریبون و سخنگوی بچه حزب‌اللهی‌های کارگری بودیم؛ بچه‌هایی که در جهت انقلاب بودند.

هفته‌ای چند صفحه اقتصادی داشتید؟

من تقریبا هر روز یک صفحه در روزنامه جمهوری اسلامی داشتم.

و چطور به حوزه جنگ رسیدید؟

زمانی که در صفحه اقتصادی مشغول به کار بودم، هرازگاهی توسط عکاسان روزنامه از مناطق جنگی و عملیاتی برای ما عکس ارسال می‌شد و این در حالی بود که تا قبل از آن، جنگ برای ما به اطلاعیه‌های رسمی ستاد مشترک یا سپاه و ارتش منحصر بود. دیدن این عکس‌ها من را به این فکر انداخت که می‌توانیم زیر هرکدام آنها شرحی بنویسیم و بعد در روزنامه منتشرشان کنیم. این کار باعث شد که به سمت گزارشگری جنگ بروم و باتوجه به اینکه ما نه می‌توانستیم برویم از جنگ خبر بیاوریم و نه اینکه خبرنگاری آنجا مناطق مستقر کنیم (به‌هرحال خبرها باید از طرف  مقام رسمی منتشر می‌شد و ما هم اشرافی به این موضوع نداشتیم) این ایده در ذهنم شکل گرفت که می‌توانم با حضور در مناطق عملیاتی و در بین رزمنده‌ها با آنها مصاحبه کنم و خاطرات آنها را به رشته تحریر دربیاورم. الحمدلله از این موضوع خیلی استقبال شد.

اولین بار چه زمانی برای کار گزارشگری به جبهه رفتید؟

اواخر سال 60 بود.

در زمان عملیات‌ها هم اعزام می‌شدید؟

نه! در حین عملیات‌ تا حدودی گفت‌وگو کردن‌ با بچه‌ها و حاضر شدن در جمعشان سخت بود. برای همین بعد عملیات یا قبل از عملیات با بچه‌ها گفت‌وگو می‌کردیم و به نوعی گزارش‌ می‌گرفتیم. اغلب هم سراغ بسیجی‌ها می‌رفتیم که از قشر ضعیف جامعه بودند و بیشتر راجع به دلیل آمدنشان به جبهه و انگیزه و خاطراتشان صحبت می‌کردیم.

خب از راه‌اندازی صفحه جبهه و جنگ در روزنامه جمهوری اسلامی بگویید...

به هرحال این رفتن و آمدن‌ها به جبهه و گرفتن گزارش از بچه رزمنده‌ها باعث شد تا صفحه‌ای به نام جبهه و جنگ در روزنامه راه اندازی کنم. اوایل این صفحه، یک صفحه در هفته بود اما آنقدر از آن استقبال شد و ما با تراکمی از مطالب روبه‌رو شدیم که کم کم چاپ آن به دو صفحه در هفته رسید و ما یکشنبه‌ها و سه‌شنبه‌ها صفحه جبهه و جنگ را در روزنامه داشتیم. ضمن اینکه خود رزمنده‌ها هم با ما  مرتبط شده بودند و از جبهه برای ما نامه می‌نوشتند که ما این نامه‌ها و عکس‌های یادگاری و حتی خاطراتشان را در این صفحه کار می‌کردیم. خوشبختانه این صفحه خیلی زود جایگاهش را پیدا کرد  و ماندگار ماند.

مواقعی که جبهه بودید، صفحاتتان را چه شکلی می‌بستید؟ به هرحال آن زمان وسایل ارتباطی آنقدر مثل الان در دسترس نبود!

من قبل از رفتن به جبهه، چند صفحه‌ام را جلو جلو می‌بستم. مثلا اگر قرار بود 10 روز جبهه باشم، چهار صفحه آماده می‌کردم و می‌رفتم. ضمن اینکه من مسئول صفحه جبهه و جنگ روزنامه جمهوری اسلامی بودم و نیروهای دیگری هم داشتم که کار صفحات را به آنها می‌سپردم و از این بابت خیالم راحت بود.

اگر زمانی که جبهه بودید، اتفاقی رخ می‌داد که سریع باید مطلبی در مورد آن به دفتر روزنامه می‌رساندید، این امکان چطور برایتان مهیا می‌شد؟

بیشتر گزارش‌های ما زمان نداشت. اما مثلا اگر عملیاتی بود مثل کربلای 5 که باید سریع عکس آن را با توضیحی در موردش می‌رساندیم، اول می‌رفتیم اهواز و بعد از آنجا حلقه‌های فیلم و عکس را با یکی از هواپیماهای نظامی به تهران می‌فرستادیم. در فرودگاه هم یکی از بچه‌های روزنامه مامور می‌شد، برود و این عکس و فیلم‌ها را تحویل بگیرد.

حدودا چند گزارش در سال‌های جنگ تحمیلی آماده کردید؟

خیلی زیاد. تعدادش واقعا فراوان بود.

تا پایان جنگ این دو صفحه را داشتید؟

بله داشتم. تعدادش  هم اضافه نشد و الان هم انتشار آن در روزنامه جمهوری اسلامی ادامه دارد.

خودتان همچنان این صفحه را اداره می‌کنید؟

نه من تا 69 بودم. بعد از آن سردبیر هفته‌نامه دی شدم. مدتی هم دبیر اجتماعی روزنامه ایران بودم و خلاصه در این مدت در نشریات مختلف کار کرده‌ام.

رزمنده‌ای بود که با او مصاحبه کرده باشید و بعدها شهید شود؟

بله... یکی از آنها شهید احمد عراقی، فرمانده اطلاعات عملیات لشکر سیدالشهدا(ع) بود که در زمانی که مطلب ایشان برای چاپ رفته بود، خبر شهادتشان به ما رسید. یا مثلا مصاحبه با اسدالله هاشمی، سازنده شناورهای خزر روی اروند که ایشان هم بعدها به شهادت رسید. از این موارد زیاد داشتیم.

برای تهیه گزارش‌هایتان فقط سراغ بچه‌های تهران می‌رفتید، یا با بچه‌های استان‌های دیگر هم مصاحبه می‌کردید؟

نه اتفاقا اصلا مقید نبودم که فقط بچه‌های تهران باشند. یادم هست یکبار به اردوگاه بچه‌های بویراحمد رفتم. بچه‌هایی که تا به آن روز خبرنگار هم ندیده بودند. خیلی فضای جالبی بود. یعنی آدم آنجا که می‌رفت اصلا فکرش را نمی‌کرد که الان در جنگ است، همه با همان لباس‌های محلی‌شان آمده بودند.

با بچه‌های اصفهان هم مصاحبه داشتید؟

(می‌خندد) نه متاسفانه! بچه‌های اصفهان از بس زبل و زرنگ بودند و انواع و اقسام تبلیغات را داشتند، خودشان یک تنه یک پای جنگ به حساب می‌آمدند. ما بیشتر دنبال محرومان بودیم.

کدام یک از عملیات‌ها را بیشتر پوشش دادید؟

خرمشهر، فاو، کربلای 5، چندباری هم غرب رفتیم، نصر 7 و نصر 8. چون من غیر از حوزه جنگ در حوزه‌های دیگر هم گزارش می‌نوشتم و برای همین زمان زیادی را برای کار خبر می‌گذاشتم. آن موقع‌ها روزنامه اصلا خودش یک منطقه جنگی برای ما بود و صرفا محلی برای کار خاص روزنامه نگاری نبود. کار به شکلی بود که حتی برخی از بچه‌های ما تهدید به ترور شدند. به هرحال محل شغل نبود، خودش یک جهاد بود، یک نوع جبهه فرهنگی بود.

بهترین گزارش و بهترین تیترتان؟

همه گزارش‌هایم بهترین بود، چون از بهترین‌ها می‌گفتند اما می‌توانم بگویم گزارشی که از بین گزارش‌هایم بیشتر دوستش داشتم، گزارش فتح فاو و عبور بچه‌ها از اروند بود که شاید پرافتخارترین و شیرین‌ترین عملیات در دوران دفاع مقدس به حساب می‌آمد. «آن شب غرور اروند شکست» هم تیتر این گزارش بود که می‌توانم به عنوان بهترین تیتر به شما معرفی‌اش کنم.

تلخ‌ترین خبر جنگ؟

سقوط خرمشهر بود که ما آن را پوشش ندادیم. هیچ خبری بین همه مردم تلخ‌تر از سقوط خرمشهر نبود و انگار پاره تنی از مادر وطن جدا شده بود. خرمشهر شده بود مظهر غیرت همه مردم ایران  و دست خوزستانی و تهرانی و ... نبود. البته ما هم زیاد این اتفاق تلخ را پوشش ندادیم. حتی به جای اینکه بگوییم خرمشهر سقوط کرد، می‌گفتیم خرمشهر اشغالی.

باتوجه به تجربیات متفاوت رسانه‌ای شما،‌ این دو صفحه چقدر برای شما از صفحات دیگر و حوزه‌هایی که در آن وارد شدید، متفاوت بود؟

این حوزه یک حوزه آرامش‌بخش بود و من تنها جایی که با وجود ماهیت ناآرامی که داشت، آرام بودم، صفحه جبهه و جنگ روزنامه بود.  من حتی مواقعی که در جبهه بودم، در عین خون و آتش و جنگ و باروت، بیشتر احساس آرامش می‌کردم تا داخل شهر  یا در بین و درگیر با مسائل شهری. چراکه آنجا بود که بچه‌ها را یکدست می‌دیدی و باور می‌کردی آنها از کل جامعه تافته جدابافته‌اند. اصلا انگار انتخاب شده بودند. خلاصه که در بین آنها نه احساس خستگی می‌کردم و نه احساس ملال. درنهایت هم آنقدر پایبند این دو صفحه شدم که بعد از جنگ هم نتوانستم حوزه جبهه و جنگ را رها کنم و از اوایل دهه 80 وارد حوزه کتاب  شدم و به طور جدی کارم را در این عرصه شروع کردم و خوشبختانه آثار خوبی را هم به رشته تحریر درآوردم.

فکر نمی‌کنید پرداختن به این حوزه در رسانه‌های ما کمرنگ شده است؟

به عقیده من رسانه‌های ما گرفتار روزمرگی و مسائل روز جامعه شده‌اند که باعث شده به مسائل حوزه ایثار و شهادت آنچنان توجهی نکنند. به هرحال جنگ بخشی از تاریخ این کشور است و نباید به دست فراموشی سپرده شود. البته اغلب مدیران مسئول ما آدم‌هایی هستند که عرق جنگ دارند و برخی از آنها حتی جنگ را درک کردند و این طور نیست که علیه جنگ باشند.

در جایگاه یک روزنامه‌نگار موفق در حوزه جنگ که سال‌هاست در این مسیر مانده و راهش را با همه کم و کاستی‌ها ادامه داده است،‌ توصیه شما به بچه‌هایی که امروز در این حوزه کار می‌کنند و قلم می‌زنند، چیست؟

حوزه پایداری و دفاع مقدس در حال حاضر نیازی به خبرنگار ندارد، چون واقعیت این است که خبری ندارد. توصیه من به بچه‌های فعال در این حوزه این است که با توجه به تاریخی بودن موضوع، به سمت یادداشت‌نویسی و خاطره‌ نگاری و تحلیل از جنگ بروند. به هرحال ما باید در این حوزه بهترین کار را انجام بدهیم و در حال حاضر بهترین کار عمیق شدن در این حوزه است. برای مثال منِ علامیان در حال حاضر نمی‌توانم به سبکی که سی و اندی سال پیش در صفحه جبهه و جنگ کار می‌کردم، بنویسم چراکه این کار، کار عبث و بی اثر است؛  اینکه من با همان سبک و با همان زبان سال‌های جنگ کار کنم و مطلب بنویسم. اینجاست که نه مخاطبش را پیدا می‌کنم و نه مدیر مسئول من احساس می‌کند این صفحه بازخوردی دارد.

از نظر شما پیش زمینه انجام کار عمقی رسانه‌ای در حوزه جنگ چیست؟

در وهله اول باید آنقدر که می‌نویسیم، بخوانیم تا دانش‌ ما و فهممان از جنگ به روز باشد. کتاب بخوانیم، خاطره بخوانیم، رمان جنگ بخوانیم. ما باید خودمان، خودمان را بالا بکشیم و رشد بدهیم تا بتوانیم کار خوب و تاثیرگذار تولید کنیم. در وهله دوم هم  بچه‌های فعال حوزه ایثار و شهادت در استان‌ها باید  انجمن روزنامه‌نگاران و فعالان رسانه‌ای در این حوزه را شکل بدهند و هرچند وقت یکبار دور هم جمع شوند. البته منظورم این نیست که دفتر و دستک داشته باشند و کار تشکیلاتی انجام بدهند بلکه به عقیده من در این دیدارها و دور هم جمع شدن‌هاست که می‌توانند راجع به کارهایشان حرف بزنند، هم‌افزایی کنند، به همدیگر سوژه بدهند و حتی بالاتر از آن، همدیگر را نقد سالم کنند. رشد اینجا اتفاق می‌افتد.

و صحبت پایانی‌تان...

اگر خوب دقت کنیم متوجه خواهیم شد اهالی قلم و کسانی که در این حوزه می‌نویسند، زیرساخت استقرار کشور را پی‌ریزی و به امنیت آن کمک می‌کنند، هرچند که کسی متوجه آن نشود. اینجا مهم این است که بحث ایثار و شهادت خیلی خوب در جامعه تبیین شود تا همه بدانند به غیر از سلاح‌های پیشرفته، ‌پول و سرمایه چیزهای دیگری هم هست که می‌تواند قدرت ایجاد کند و آن قدرت، قدرت شهادت است. اصلا همه این اخلاق و منش پایداری که در ایرانی‌ها معروف است از همین ایثار و شهادت‌ها برآمده و ما در واقع رساننده این پیام هستیم. خوشبختانه ایثار و شهادت همچنان جاری است...