گروه تحلیلی خبری «پارس»_ محمدجواد هاشم پور: صلح واژه مقدسی است. اما کیست که نداند در روزگار زورگویی، صلح از پس مبارزه به دست خواهد آمد. اما این روزها انگاره هایی وجود دارد که صلح را بر آمده از لبخند می دانند. در همین روزهایی که دلار پایش را گذاشته روی پدال گاز و از سراشیبی قیمت بالا می رود خیلی ها سعی کردند با دلار از در گفتگو وارد شوند. خیلی ها آنقدر به دلار لبخند زدند که دیگر دهانشان بسته نشد. برخی هم سعی داشتند دلار را خجالت زده کنند. مثلا حرف هایی بود که دلار از دست ما ناراحت شده، یکی دو ماهی قهر کرده اما اسفند که بیاید، بوی عید که به دماغش بخورد، خودش سر به زیر می آید و می گوید غلط کردم. شاید اصلا سال که تحویل شد به نشانه مروت رفت و در آغوش یک اسکناس هزار تومانی پرید و گفت: سال نو مبارک.

اما عده ای هم بودند که سعی داشتند در مذاکره با دلار، نقش پلیس بد را بازی کنند. مثلا یکی می گفت دلار غلط کرده از سه هزار تومان رد شده. مگر دست دلار است که به پنج هزار تومان برسد. این قبیل از دوستان به شوک در بازار ارز اعتقاد داشتند. اما ناباورانه دیدند که این بار دلار برای رسیدن به اوج، عزمش را جزم کرده است و بنا ندارد پایین بکشد.

برخی هم دلار را تحقیر می کردند. مثلا وقتی دلار به چهار هزار تومان رسید، رفتند و سر خیابان فردوسی دلار سه هزار و نهصد و نود و نه تومان فروختند. این دسته می خواستند به دلار بگویند که ما ابهت تو را خواهیم شکست. خواستند با چند ریال کمتر حرص دلار را در بیاورند. اما این کار عملا موجب شد تا دلار عصبانی تر شود.

بعضی هم بودند که مثل کبک سرشان را در برف فرو کرده بودند. هر کس که می گفت دلار گران شده می گفتند نه، دلار گران نشده، چرا حرف در می آورید؟ چرا وسط دعوا نرخ تعیین می کنید؟

در این میان مردی از انتهای آبادی آمد و گفت: دلار هم در این دهکده ی جهانی زندگی می کند، باید به سراغ کدخدا برویم. اما همه به او خندیدند. آخر کدخدا چند وقتی است که دیوانه شده است. کدخدای دیوانه فقط اسب و استر خودش را می شناسد. هر که گلایه ای پیشش می برد ناگهان دیوانه می شود.

این روزها اما دلار کار خودش را می کند. یک نفر می گفت این دلار فروش های خیابان فردوسی خرده فروشند. خرده فروش ها که قیمت تعیین نمی کنند. خرده فروش ها نان ریزه های سفره ی بزرگ ترها را می جوند. اما بعید به نظر می رسد که این سفره، بزرگترهای عیانی داشته باشد که اگر داشت بزرگان قوم دمشان را می دیدند. بزرگان قوم هم چند وقتی است که عیان نیستند. این روزها بزرگان دلار و بزرگان قوم بر حسب تصادف ناپدید شده اند. اما دلار سوار بر اسب گرانی در میان بازار می تازد و هر که را ضعیف تر است زود تر زیر سم اسبش پایمال می کند.

باید مردم را گرد آوریم و از ایشان سوال کنیم. این بهترین کار است. باید از مردم پرسید، که چرا دلار عصبانی است؟ چه کسی دلار را تحریک می کند که عصبانی باشد؟ چه کسی راه بازار را به دلار نشان می دهد؟ چه کسی اسب دلار را زین کرده است؟