به گزارش پارس به نقل از تسنیم، محمد جعفری منش متولد ۱۳۴۰ است. او در ابتدای جوانی وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می شود و وقتی جنگ تحمیلی آغاز می شود مانند دیگر رزمندگان اسلام دلیرانه در میدان حاضر می شود. خودش می گوید: " بسیجی وار به جبهه رفتم" . در عملیات های مختلف حضور داشته و همپای دیگر رزمندگان جنگیده است. ۲۲ساله بود که در ۱۹/۴/۶۲ وارد جبهه شد و در عملیات والفجر۴ مجروح شد. مجروحیت جعفری منش از یک ترکش بزرگ توی سرش آغاز شد و هنوز هم عوارض آن پی در پی ادامه دارد. او حالا سمت چپ بدنش لمس شده است. چشم چپش را تخلیه کرده، کام مصنوعی دارد. مجبور است وقت و بی وقت تشنج حاصل از مجروحیت را تحمل کند.

لگنش چندین بار عمل شده، کلیه هایش را از دست داده و دیالیز می شود. موج گرفتگی شدید دارد. و پای راستش نیز از زیر زانو قطع شده است. ۳۰ سال مجروحیت برای جانباز جعفری منش اگرچه سخت و طاقت فرسا بوده است اما او هنوز خاطرات حماسه های هشت سال دفاع مقدس و دوستان شهیدش را فراموش نکرده است. جعفری منش در گفتگو با تسنیم از عملیات های مختلفی که شرکت داشته است چنین می گوید:


گردان همیشه آماده مالک اشتر
در جبهه مسئول دسته بودم، گردان مالک اشتر در لشگر ۲۷ محمد رسول الله (ص) ؛ حاج ابراهیم همت فرمانده لشگرمان بود و شهید کارور فرمانده گردانمان؛ گردان ما یک گردان بسیار آماده ای بود. حدود ۱۶ یا ۱۷ ورزشکار داشت. به همین دلیل قله ۱۹۰۴ را برای فتح به گردان مالک دادند. قله ۱۸۰۰ و ۱۸۶۴ بود. اما سخت ترین قله، همان قله ۱۹۰۴ بود البته بچه ها در آن دو قله دیگر درگیر شدند و کار ما سخت شد. به دلیل درگیری عراق متوجه شد که الان سراغ آن ها هم می رویم. با قطار فشنگ دو هزار تایی ما را زیر آتش گرفته بودند. ما هم پشت سنگ ها سنگر گرفته بودیم.

والفجر۴ یعنی همان عملیاتی که طی آن مجروح شدم. عملیات خطرناکی بود. ما حدود ۱۵ سنگر کمین را رد کردیم. گردانمان ۴۰۰ نفر بود. میان راه برایمان سنگرهای کمین گذاشته بودند و تا یک تیر از سنگر کمین شلیک می شد رگبار گلوله و نارنجک و آر پی جی می رفت طرف سنگر کمین و سنگر کمین خاموش می شد. متقابلا آن ها هم می زدند ولی تقریبا به ما نمی خورد. چون هوا تاریک بود و بچه ها به حالت خوابیده تیراندازی می کردند. و گلوله از بالای سر بچه ها رد می شد.

روایت اولین دیدار با حاج همت
جعفری منش در ادامه از اولین دیدارش با حاج همت، فرمانده باصفا و دوست داشتنی رزمنده ها می گوید و روایت می کند: یک شب برای نماز جماعت در منطقه وضو گرفتم و رفتم نماز جماعت ستاد لشگر، آقای خانی از بچه های ورامین پشت سر ما و در صف پشتی من نشسته بود. وقتی نماز تمام شد من با دست راستی و دست چپی دست داده و مصافحه کردم. آقای خانی بعدا به من گفت: فهمیدی این دو نفری که در طرفین دو سر نماز نشسته بودند و با آن ها دست دادی چه کسانی بودند؟ گفتم: نه؛ بسیجی بودند چون لباس بسیجی تنشان بود دیگر. گفت: یکی فرمانده لشگر حاج همت بود و دیگری هم فرمانده ستاد لشگر حاج عباس ورامینی بود. گفتم: من از کجا می دانستم اگر می دانستم و به من گفته بودی همانجا در صف جماعت با آن ها دیده بوسی هم می کردم.
حاج همت دو یا سه بار برای ما سخنرانی کرد قبل از عملیات ها. او می گفت: دلتان را به خدا بسپارید. به خدا توکل کنید. اگر با قدرت جلو رفته و نترسید طبق دستور قرآن هر یک نفر بر ۲۰۰ نفر از نفرات دشمن غالب است. موقع عملیات خیبر من مجروح بوده و در بیمارستان بستری بودم و نتوانستم در عملیات شرکت کنم. در همان عملیات هم حاج همت شهید شد. فرمانده گردانمان یعنی شهید کارور هم بسیار مظلوم بود. علی القاعده فرمانده گردان باید ته ستون باشد اما او می آمد سر ستون و قبل از بچه ها در خط حرکت می کرد.

رمز یا زهرا در عملیات کربلای۵ و روایت پهلوی شکسته برادر همسرم در عملیات
جعفری منش که در عملیات های کربلای۴ و کربلای۵ هم شرکت داشته است از حضور در این عملیات ها هم چنین می گوید: کربلای ۴ ما را بردند زیر پل خرمشهر یک گردان آماده برای عملیات. یک شب خوابیدیم و گفتند بلند شده و برگردید عقب. عملیات لو رفته است. عملیات کربلای ۵ هم عملیات سختی بود. این عملیات تلفات زیادی داشت. به ما ۶ نیرو داده بودند تا توسط آن ها برویم سنگر اورژانس را درست کنیم. سنگر را درست کردیم. گرای منطقه را داشتند و لحظه به لحظه خمپاره می زدند. کربلای ۵ خیلی ها شهید شدند. از جمله برادرخانم ام شهید حمید اصفهانی. من خودم پیکرش را بعد از شهادت از منطقه به ستاد معراج شهدای تهران انتقال دادم و از آنجا هم به ستاد معراج ورامین منتقل شد.
رمز عملیات کربلای۵، " یا زهرا (س) " بود. حضرت زهرا (س) صورت و پهلویشان آسیب دیده بود. شهید حمید اصفهانی هم در این عملیات بر اثر اصابت ترکش به پهلو و صورتش به شهادت رسید. او فرمانده گروهان بود و من مسئول دسته بودم. بچه های ورامین ۱۵ یا ۱۶ نفر بودند که همه با هم تقریبا در یک گروهان بودیم.