به گزارش پارس به نقل از فارس، اگر چه پرداختن به سینمای ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران رشد قابل ملاحظه ای داشته است اما سینمای ایران در پرداختن به امام حاضر چندان پیشرو نبوده است و شاید مهمترین دلیل آنرا بتوان سخت بودن به تصویر کشیدن فرهنگ مهدوی و انتظار در قاب تصویر دانست.

چهار فیلم سینمایی و فیلم کوتاه همه آن چیزی است که سینمای ایران در این سال ها در ارتباط با امام حاضرش ساخته است که در میان آنها بدون شک « قدمگاه» به کارگردانی محمد مهدی عسگرپور تنها فیلمی است که به طور مستقیم به حضرت مهدی « عج» می پردازد و در دو فیلم دیگر مفهوم انتظار پیرنگ داستان است و حتی در فیلم کوتاهی که مجید مجیدی ساخته است که مفهوم انتظار مبنای قصه فیلم قرار دارد.

در شرایطی سینمای ایران در پرداختن به مفهوم انتظار و فرهنگ مهدویت دستش خالی است که سینمای جهان با پرداختن به موضوع آخرالزمان می کوشد آنچه خود از منجی و پایان دنیا دوست دارد به مخاطبین سینما عرضه کند.

در این گزارش تمام پیشکشی های سینمای ایران به امام زمان (عج) را معرفی کرده ایم.

قدمگاه/محمدی مهدی عسگرپور

« قدمگاه» دومین فیلم بلند « محمدمهدی عسگرپور» است و تنها فیلم سینمایی ایران است که مستقیما به موضوع مهدویت و انتظار اشاره می کند.

خلاصه داستان: رحمان پسری سرراهی است که از همان کودکی در روستا زندگی کرده و بزرگ شده است. هر سال در نیمه شعبان او برای ادای نذر ده ساله اش که امسال آخرین سال آن است راهی قدمگاه می شود. اما با رسیدن به این زیارتگاه رحمان خوابی می بیند که زندگی او را متحول می کند. او برای یافتن پدر و مادرش دوباره به روستا برمی گردد. روستاییان با دیدن رحمان آشفته می شوند و سعی می کنند او راضی به بازگشت به قدمگاه شود، اما رحمان نمی پذیرد. رحمان خوابی را که دیده می گوید و مردهای روستا او را مسخره می کنند. از آن طرف ایوب که با ناپدری اش زندگی می کند به تدریج از گفته های او و اهالی روستا پی به راز زندگی رحمان می برد؛ این که رحمان درست روز نیمه شعبان متولد شده و مادرش زنی به نام گوهر بوده که مورد قهر و غضب زنان و مردان روستا قرار گرفته و با ضرب و شتم آنها کشته شده، زیرا اهالی روستا به زندگی و تولد بچه گوهر شک کرده بودند. از سویی نیز بعضی اعتقاد داشتند که رحمان حرامزاده نیست و با دعاها و نذر و نیازش مادرش گوهر به دنیا آمده و در واقع گوهر بی گناه کشته شده است. رحمان که از طریق ایوب پی به این راز برده زندگی اش دگرگون می شود. اهالی روستا نیز به خاطر گناه جمعی دچار عذاب وجدان شده اند. رحمان که از اهالی روستا ناامید شده و نهایتاً هم می فهمد دختر مورد علاقه اش قصد ازدواج با پسر دیگری را دارد به نمازخانه می رود. در شب نیمه شعبان در حالی که همه اهالی روستا برای نامزدی حنانه در خانه او گرد آمده اند، رحمان به جمع آنها می آید. او در حالی که شیرینی نامزدی حنانه را می خورد از این که برای اولین بار توانسته در جشن نیمه شعبان شرکت کند، رضایتش را نشان می دهد و نهایتاً خود او علم امام زمان را دور می گرداند. صبح روز بعد اهالی روستا بر این گمان هستند که رحمان آنها را بخشیده و دوباره پیش آنها زندگی خواهد کرد، اما وقتی ایوب به محل زندگی رحمان می رود، از نقاشی هایی که بر دیوار کشیده شده پی می برد که او برای همیشه روستا را ترک کرده است.

سبز کوچک/غلامرضا رمضانی

« سبز کوچک» ششمین فیلم بلند سینمایی « غلامرضا رمضانی» است که مانند همه آثار او شخصیت محوری فیلمش یک کودک است. اگر چه این فیلم به طور مستقیم ارتباطی با انتظار ندارد اما بستر داستان حول نیمه شعبان است.

خلاصه داستان: محمد داستانی نوشته که در مسابقه های بین مدرسه ای اول شده و باید روز نیمه شعبان برای گرفتن جایزه اش به سالن بزرگ شهر برود. پدر به دلیل دست تنها بودن صاحب کارش، محمد را وادار می کند تا ظهر به عنوان وردست در حجره فرازمند بماند. نگرانی محمد برای نرسیدن به سالن جشن بی مورد نیست. او تا ظهر موانع مختلفی سر راهش می بیند و به هر ترفندی از این مشکلات عبور می کند. اما مرتضی پسر عمه اش که از فرازمند دل خوشی ندارد می خواهد با دزدیدن قالیچه گران قیمت از فرازمند تلافی کند.

خدا نزدیک است/ علی وزیریان

« خدا نزدیک» اولین فیلم « علی وزیریان» که در آن به مفهوم انتظار پرداخته می شود.

خلاصه داستان: رضا با موتور مسافرکشی می کند. او در نگاه اهالی، شیرین عقل است، لیکن در باطن جوانی با عاطفه و مهربان و برخوردار از سلامت کامل ذهنی است. در نزدیکی محل زندگی رضا، روستای کوچکی است که بخشی از جاده آن در مسیر سیل ویران شده است. اهالی برای تردد به آنجا ناچارند با موتورهای مسافرکش و از راه جنگلی عبور کنند. در همین ایام، لیلا معلم جدید روستا از راه می رسد و برای رفتن به مدرسه ناچار می شود با موتور سفر کند. رضا دلباخته لیلا شده، رفته رفته احوالاتش به گونه ای تغییر می یابد که مادرش او را برای شفا به امامزاده می برد.

خدا می آید/مجید مجیدی

یکی از سه فیلم کوتاه مجید مجیدی، فیلمی ۳۰ دقیقه ای است با عنوان « خدا می آید» که داستان پسر و دختر خردسالی است که برای خدا نامه می نویسند و از او عاجزانه تقاضا می کنند تا بیاید و مادر مریضشان را به بیمارستان ببرد و خوب کند. نامه ساده و صمیمانه کودکان دوست داشتنی و تلخ است.

اگر چه این فیلم به طور مستقیم ارتباطی با امام زمان ندارد اما مجیدی به خوبی توانسته انتظار و مفهوم انتظار را در فیلمش به تصویر بکشد.

بوی پیراهن یوسف/ ابراهیم حاتمی کیا

« بوی پیراهن یوسف» هفتمین فیلم بلند حاتمی کیا است که اگرچه به صورت مستقیم به فرهنگ مهدویت نمی پردازد اما تلاش کرده تا مفهومی زمینی و امروزه به موضوع انتظار و مهدویت داده و آن را در قالبی امروزی به نمایش درآورد. حاتمی کیا در مصاحبه ای عنوان کرده است مفهوم انتظار موضوع مورد نظر او در ساخت این فیلم بوده است.

در خلاصه داستان این فیلم آمده است: دایی غفور راننده تاکسی فرودگاه، با وجود همه مدارکی که ثابت می کند پسرش یوسف در جنگ شهید شده، هنوز فکر می کند که او زنده است و حتی حرف دامادش اصغر را که همرزم یوسف بوده قبول نمی کند. او با این که پلاک یوسف را هم در شکم یک کوسه یافته اند، همیشه منتظر است پسرش بازگردد. دایی غفور در فرودگاه با دختر جوانی به نام شیرین آشنا می شود که برای یافتن برادرش خسرو که در جنگ گم شده از اروپا به ایران آمده است. یکی از آزادگان که در زندان با خسرو، برادر شیرین بوده و به ایران بازگشته، با شیرین تماس می گیرد و می خواهد اطلاعاتی بدهد. شیرین و دایی غفور به دیدن او می روند و آزاده به آنها می گوید که خسرو سالم است و به زودی بازمی گردد. اما پنهانی به دایی غفور می گوید که نتوانسته حقیقت را به شیرین بگوید، زیرا خسرو در جریان یک اعتصاب در اردوگاه اعدام شده است.

اصغر، داماد دایی غفور که معالجه اش را در آلمان ناتمام گذاشته و برگشته، مانند دایی غفور فکر می کند یوسف زنده است. به همین دلیل به مرز قصرشیرین محل ورود اسرا می رود. شیرین در تدارک استقبال از خسرو است که از حقیقت آگاه می شود. او به دایی غفور اعتراض می کند که می خواسته او را هم مانند خودش، اسیر توهم بازگشت عزیزش کند. شبی که شیرین قصد رفتن به پاریس را دارد، اصغر تلفنی به دایی غفور خبر می دهد که اطلاعاتی از خسرو به دست آمده و او به زودی به ایران بازمی گردد. دایی غفور و شیرین شبانه به سمت قصر شیرین حرکت می کنند. صبح روز بعد، هنگامی که شیرین در میان آزادگان به دنبال خسرو می گردد، ناباورانه یوسف را می بیند و مژده بازگشت عزیز دایی غفور را به او می دهد.