ایامی را می گذرانیم که کم از جنگ و دفاع مقدس ندارد و مردمی را می بینیم که همانند رزمندگان دفاع مقدس در خط مقدم ایستایی می کنند تا حافظ جان مردم شوند بسیاری از همین رزمندگان شهید این خط شدند و حالا هم نشین شهدایی هستند که رفتند تا ایران، ایران بماند. رفتند و گذشتند از پدر، مادر، همسر، فرزند و هرآنچه که اگر امروز از ما بخواهند به راحتی گذر نمی کنیم. بی شک سربازان خدا، اسوه‌های رشادت این مرز و بوم هستند و زمین برایشان جای کمی است. تاریخ ِ امروز یادآوری شد تا شهید حسین املاکی یاد کنیم همان که زیست و شهید شد و شهادتش الگو و درسی فراموش ناشدنی به نام «ایثار» به امت عزیز اسلام آموخت.

سردار شهید حسین املاکی در کولاک محله لنگرود متولد شد. دوران جوانی را در آنجا سپری کرد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی وارد عرصه جنگ و جبهه شد. او به دلایل شایستگی‌های فراوان در منطقه تا قائم مقامی لشکر قدس پیش رفت و درعین حال همانند دیگر رزمندگان همواره خط مقدم بود. هنگام بحبوحه جنگ و نبرد و آتش حملات شیمیایی دشمن حسین املاکی به بسیجی‌ای که ناله و استمداد کمک می‌طلبید، ماسک صورتش را برداشت و به صورت بسیجی بست و مورخ ۹ فروردین ۶۷ به درجه شهادت نائل آمد.

مقام معظم رهبری در وصف جوانمردی سردار املاکی فرمودند: «شهید املاکی، جانشین لشکر گیلان که در میدان جنگ شیمیایی زدند و خودش هم آنجا در معرض شیمیایی بود. بسیجی بغل‌دستش ماسک نداشت، شهید املاکی ماسک خودش را برداشت، بست به صورت بسیجی همراهش. قهرمان یعنی این! البته هر دو شهید شدند هم املاکی شهید شد و هم آن بسیجی شهید شد؛ اما این قهرمانی ماند. اینها که از بین نمی‌روند؛ زنده‌اند، هم پیش خدا زنده‌اند، هم در دل ما زنده‌اند و هم در فضای زندگی و ذهنیت ما زنده‌اند». در تشریح یادآوری خاطرات ایشان و رشادت سایر شهدای انقلاب اسلامی ایران «پارس‌نیوز»  به گفت‌وگو با سلمان املاکی، فرزند شهید حسین املاکی پرداخت.

*نام سلمان انتخاب پدرم بود

سلمان املاکی، فرزند شهید حسین املاکی در گفت وگو با «پارس‌نیوز» بیان کرد: «اواخر سال ۱۳۶۵ در یکی از بیمارستان های شهرستان لنگرود متولد شدم پدر که در عملیات کربلای ۵ از ناحیه فک مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود و شش ماهی را در بیمارستان بستری بود بعد از ترخیص و بازگشت نام سلمان را برایم برگزید.»

*پرکشیدن پدر به آسمان

وی افزود: «پس از تولدم همراه پدر و مادر و دو خواهر، رهسپار سنندج شدیم و در آنجا ساکن گشتیم. من یکسال و چند ماه از تولدم می گذشت که پدرم در ساعت ۱۶:۳۰ در منطقه عملیاتی بانی بنوک در تاریخ ۹فروردین ماه سال ۱۳۶۷ در عملیات غرور آفرین والفجر ۱۰ آن زمان که بسیجی بغل دستش ماسک نداشت، ماسک را از صورت خود خارج کرد وبر صورت آن بسیجی بست اما بعد از لحظاتی پدر و آن بسیجی بر اثر فضای آلوده ی منطقه به مواد شیمیایی به درجه رفیع شهادت رسیدند. برادران سپاه ما را از سنندج به لنگرود آوردند. وقتی به در منزل پدربزرگ رسیدیم و فضای خانه را سیاه پوش دیدیم فهمیدیم ایشان آسمانی شدند وبه آرزوی دیرینه شان رسیدند و ما را تنها گذاشتند.»

*نوشتم بابا اما...

سلمان املاکی ادامه داد: «دو سال اول ابتدایی را در مدرسه ۲۲ بهمن شهرستان لنگرود درس خواندم. سال سوم تا پنجم ابتدایی در جمع دیگر فرزندان شاهد به ادامه تحصیل پرداختم. در کلاس درس خواندن ونوشتن کلمه بابا را یاد گرفتم اما هیچگاه جسم مطهر پدرم را ندیدم اما بسیار ایشان را دوست دارم. در سختی‌ها و برخورد با مشکلات بارها کرامت پدرم را در زندگی دیده ام . یکبار مشکل بزرگ برایم به وجود آمده بود . خیلی خودمانی به او گفتم برایم کاری بکنید آقا! این بار او را بابا صدا نکردم گفتم : یک کاری‌ بکنید این غائله ختم به خیر شود . چون احساس می کردم با کاری که کرده بودم پدرم از من ناراضی باشد گفتم شهدا ناظرند شما همه چیز را می دانید پس کمک کنید. همان شب به خوابم آمد و گفت تصمیم گیرنده اصلی خودت هستی اما مطمئن باش کمکت می کنم، فراموش نکن که  خودت باید همت و تلاش کنی یا علی بگو کارت درست می‌شود. فردای آن روز فاتحه ای برای پدرم خواندم و بعد از چند روز کارم حل شد.»

*زیباترین خاطره فرزند شهید املاکی

او گفت: «سال ۱۳۸۰ مقام عظمای ولایت به گیلان تشریف آوردند که برای خانواده ما بسیار خاطره و از یاد نرفتنی است. ساعت تقریبا ۱۰ شب بود به مادرم خبر دادند بعد از نماز صبح مهمان ویژه ا ی دارید آماده باشید با خودمان گفتیم یعنی آقا به منزل ما سر می زند؟ سنم کم بود و شناخت زیادی از حضرت آقا نداشتم نمی دانستم آقا چقدر مهربان و دوست داشتنی هستند. بعد از نماز صبح و زیارت مقبره پدر ایشان به اتفاق مرحوم احسان بخش و آقای گلپایپانی به خانه ما آمدند. چهره آقا نورانیت خاصی داشت با مادرم در خصوص مشکلات زندگی صحبت کرد و به من و خواهرانم سفارش کرد به حرف مادرمان گوش کنیم، درس بخوانیم و ادامه دهنده راه شهیدمان باشیم . در خصوص شهید املاکی حرفهایی زد و از ما دلجویی کرد این زیباترین خاطره عمرم است.»

*از اسم پدر، پل نساختم

او خاطرنشان کرد: «بارها شده در شهرستان و یا استان وارد ادارات و سازمانها شده ام و هرکس اسمم را می شنود می پرسد : شما با شهید املاکی چه نسبتی دارید ؟ می گویم : یکی از بستگانش هستم. نمی خواهم از اسم پدر خدای ناکرده سوء استفاده کنم و کارم را زودتر انجام دهم. حسین املاکی مال همه است درست است من فرزند او هستم و بسیار هم افتخار می کنم ولی هیچگاه از اسم پدر برای خودم پلی نساختم. به یقین می توانم بگویم اگر شهید املاکی زنده بود پول، مقام و ثروت او را اسیر خود نمی کرد بلکه آنها اسیر شهید املاکی می شدند.»

*یاد شهدا یادآوری رشادت است

او می گوید: « مطابق فرمایش حضرت آقا، زنده نگه داشتن یاد شهدا‌ کمتر از ادامه دادن راه آنها نیست. شرایط کنونی کم از دوران دفاع مقدس ندارد و کمبود ماسک و سایر امکانات دیگر به خوبی همان روزها را یادآوری می کند. کم نبودند سربازهایی که در خط مقدم پوتین خود را در می آورند چراکه آن را بیت المال می دانستند و خواستار از بین رفتن آن نبودند. حیف است یاد شهدا به فراموشی سپرده  و برای آیندگان کشور تبدیل به افسانه شود. بی‌شک یادآوری شهدا یادآوری رشادت و ایثار است بنابراین نگذاریم آیندگان چنین نسلی از تاریخ را فراموش کنند.»

*از خاطره پدر می گوید...

سلمان املاکی از خاطره پدر این چنین گفت: «متاسفانه خیلی ایشان را بیاد ندارم اما مادرم از خاطرات ایشان برایم بسیارگفته است یکی از آنها این است که یک شب مریض شدم و پدر با ماشین سپاه به منزل آمد هنگامی که خواستند من را به دکتر ببرند پدر ماشین را روشن نکرد و گفت: این ماشین بیت المال است و برای ما نیست بنابراین من را پیاده به مطب دکتر رساندند.»

*تکیه به توان داخلی عامل موفقیت است

او تصریح کرد: «یادآوری شهدا موجب‌ می شود تا آن روزها را به خاطربیاوریم. در زمان جنگ و دفاع مقدس جز توان داخلی و نیروهای جوان و انقلابی به چه کسی متکی بودیم؟ سلاح را ازکجا تهیه می کردیم؟ با هر سختی و مشکلی که وجود داشت سعی کردیم نیازهای خود را تهیه کنیم تا پیروز میدان شویم. در دوران دفاع مقدس بیشتر افراد حاضر جوانان کشور بودند ازجمله پدرم هنگامی که شهید شد تنها ۲۶ سال داشت بنابراین اگر اکنون هم اجازه ورود جوانان به میدان داده شود به طور حتم توان داخلی کشور تقویت می شود و به موفقیت های بزرگ دست می یابیم. حضور جوانانی که اکنون با وجود تحصیلات بسیار بیکار هستند میتواند عامل موفقیت و تکیه بر توان داخلی کشور شود چراکه با انرژی و روحیه مضاعف به دنبال اهداف خود هستند.»

او ادامه داد: «هنگامی که آبادان محاصره شد حضرت امام فرمودند جوانان آبادانی کجاهستند که آبادان محاصره شده ؟ همین حرف سرآغازی شد تا حصر آبادان شکسته شود بنابراین میدان دادن به جوانان تنها حرف جوانان نیست و مطابق فرمایش حضرت امام (ره) و همچنین مقام معظم رهبری است.»

املاکی خاطرنشان کرد: «شاید تحریم ها دلیلی بر مشکلات کنونی باشد اما باید به خاطر بیاوریم که زمان جنگ هم تحریم بود و پیروز میدان شدیم. اکنون نیز‌مانند سال‌های جنگ است اگر مطابق همان زمان باز به قدرت داخلی خود اتکاء کنیم و عرصه را ورود و حضور جوانان آماده کنیم، اثرگذاری تحریم ها نیز کاهش می یابد چراکه ما از درون قوی هستیم.»

*حرف دل فرزندان شهدا

او درپایان این گفت وگو عنوان کرد: «خواهشی که از همه ی دلسوزان نظام و پیروان صدیق شهدا دارم این است: فرزندان شهدا را فراموش نکنید آنها امانت های بزرگ در دست شما هستند. عدم توجه به خانواده شهدا مساوی با عدم توجه به شهداست. فرزندان شهدا در ناز و نعمت بزرگ نشدند و همواره مشکلات بسیاری را پست سرگذاشتند اما هیچ گاه در جهتی جز در کنار مردم نبودند و نیستند. فرزندان شهدا همواره درکنار مردم هستند چراکه شهدا برای آسایش و امنیت مردم شهید شدند و از میان ما رفتند، خواسته آنان مردم بود و خواسته فرزندان شهید نیز کنار مردم بودن است بی شک اولویت ما نظام و مردم ما است نه هیچ چیز دیگر.»

*نامه سردارشهید حسین املاکی

سردار همیشه قهرمان، شهید حسین املاکی در نامه ای به همسرش در تاریخ ۲۵ اسفند ۶۶ قبل از عملیات والفجر ۱۰ نوشت:

" همسرعزیزم، سلام

سلامی به گرمی دوست داشتن از یک قلب تپنده که تو را دوست دارد و جز تو به سمت دیگر نمی پوید. سلامی به گرمی آفتاب تفتیده جنوب و سرمای کوه های زیبای کردستان که هر مشت آن با خون شهیدی به چله نشسته است.

سلامی به دوست داشتن، که خدا هم با آیه "یحبهم و یحبونه" به این گروه دوست دار ارزش‌ها اعتماد کرده است. سلام به واژه همسر که در تنهایی و صبوری به داد من می رسد و مرا تنها نمی گذارد.سلام بر پاکدامنی عشق که زیبایی را در پی خود، چونان خورشید پشت ابر حفظ می کند.

سلام بر دست های ترک خورده که در تنهایی و سرمای غرب از هیچ کاری برای گذران زندگی، کوتاه نمی آید و سلام به تو عزیزم که دوستت دارم و دوست داشتن را با تمام وجودم تقدیم تو می کنم، تو می دانی که چقدر خسته و دلشکسته ام.

دوستان همه رفتند و ما ماندیم و باز دلشکسته که حق همسری تو را به جا نیاوردم و حق فرزندی را برای پدر و مادر مهربانم! به خدا حق داری هر چه که بگویی.

تو را به پاکی عشق سوگند می دهم که حلالم کنی، چون من نمی دانم که از پس امروز برای من فردایی هست یا نه.و زمان آنقدر زود می گذرد که دل بستن به آن، جز شرمندگی حاصلی ندارد.

من در این تنهایی و بی کسی، دست به دعا بر می دارم که بارخدایا! همسر و فرزندانم را به تو میسپارم که تو بهترین نگهدارنده ای! والله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین! و می دانم که این دست های خسته را رو نخواهی کرد.

همسر من! هوا سرد است اما خاک از هوا سردتر! اگر من اسیر خاک شدم، از تو میخواهم که مرا به خاطر سستی ای که در وظیفه همسرداری کردن، عفو کنی که در شرایط جنگ هستم و جنگ، اینگونه ما را از هم جدا کرده است!

شاید اگر ما متولد زمان دیگری بودیم، آسوده در کنار هم می زیستیم ولی وقتی مرگ، حق است و انسانها در هیچ جا نمی توانند از دست آن بگریزند، پس چه بهتر به قول امام حسین (ع) که مرگ با عزت و شرف بهتر از زندگی با ننگ و خواری است،شرافتمندانه بمیرند!اکنون که بر ما جنگ حادث شده و بر ما واجب شده که جهاد کنیم، پس برمی خیزیم و به یاری پیرمان، آن قلب عاشق، گام بر میداریم و پشت به دشمن نمی کنیم!

اما در این میانه، آنانی که از اکنون پشت سر ما حرف میزنند، آیا بعد از ما حق زن و فرزندانمان را نگاه می دارند؟ آیا حرمت فرزندانمان محفوظ می ماند ؟ تو را تا ابد، سلام می فرستم و فرزندانم را به خدا می سپارم، آنان را که در حاصل زندگی ما و نورچشمی های ما هستند و خیلی دوست شان دارم!

هر بار که به یادشان می افتم، پاهایم سست می شوند، چون دلم میخواهد بار دیگر صدای خنده هایشان را بشنوم و بار دیگر روی دوش من بنشینند و بازی کنند.اما چه می شود کرد! دستم بند است و پایم در غلاف زمان گرفتار است! ان شاءالله اگر زنده ماندم، از خجالت شما در می آیم و اگر فیض شهادتی بود، حلالم کنید! 

همه شما را عاشقانه دوست دارم.

حسین املاکی ۲۵ اسفند ۶۶ "