ایران یک ملت مدرن (Modern Nation) نیست؛ هیچ گاه نبوده است. ایران اما یک "ملت-تمدن دیرین" است. ایران دیرینه ترین کشور زنده تاریخ است. برخلاف بسیاری از کشورهای امروزین، از جمله همه همسایگانش و دیگر کشورهای خاورمیانه، ایران ملت-تمدنی کهنسال بوده است. تمدنی با آگاهی تاریخی پیش از برآمدن مدرنیته و تکوین مفاهیم مدرن ملت و دولت. کشوری که برآمدن خود را در تاریخ با شاهنشاهی چند زبانی - دینی اعلان کرد. هم از این روست که هگل آغاز تاریخ را برپایی دولت شاهنشاهی هخامنشی به دست کوروش بزرگ می داند و ایرانیان را نخستین مردمان تاریخی برمی شمرد.(1) این نخستین دولت جهان خود بسیاری از اقوام گونه گون را دربرمی گرفت و از پنجاب، کشمیر و پامیر در خاور تا به لیبی، اتیوپی و بلغارستان در باختر گسترده بود. ایران، این نخستین دولت تاریخ جهان، ملت-تمدنی دیرین بوده است. این امر اشاره بدین واقعیت است که ایرانی ها ملت بوده اند و از آگاهی ملی برخوردار. آگاهی ملی بدان معناست که ایرانیان از ملت بودنشان آگاه بوده اند. این آگاهی را می توان در شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی - که خود برگرفته از خوتای نامگ (خداینامه) که به دستور خسرو انوشیروان گردآوری شده بود - دید. آن را می توان در تاریخ بیهقی نیز جست. 

با این حال٬ صرف ملت بودنِ ایرانیان و حتی آگاهی ملی ایرانیان نبوده که از عرب و ترک گشتن آنان در دوران سیادت خلافت عربی و سلاطین ترکی جلوگیری کرده است. این که ملت ایران بارها توانست دولت ایرانی را برپا کند٬ آن هم پس از تسخیر و ویران گشتن چندباره، به ویژگی تمدنی ملت ایران بازمی گردد. ایران به مثابه تمدن خود از سه ویژگی مهم برخوردار بوده است. نخستین ویژگی آن "دیرینگی استثنایی" آن است. ایران برخوردار از دیرینه ترین دولت و تمدنِ زنده تاریخ است. دیرینگی این دولت و تمدن خود از تبعات دیرپایی ملت ایران است. دوم٬ غنای "زبان فارسی" و کارکرد تمدنی آن است. پیوستگی و جذبه زبان فارسی—آن گونه که سید جواد طباطبایی به درستی بیان می کند—ریشه در این واقعیت داشت که این زبان حامل و دربردارنده اندیشه ایرانشهری بوده است. چه بسا بدون چنین ویژگی٬ زبان فارسی در برابر زبان فاتحین ایران زمین ناپدید و مستحیل می شد. سوم، "فلسفه نور" در دلِ تمدن ایران است. هسته این اندیشه را می توان در گزاره زیر دید: "خدا نور است، نور آگاهی است، و آگاهی کردارِ ناب" است.(2) بدون وجود و خاطره چنین تمدنی ایرانیان نمی توانستند دگربار دولت ایرانی را پی افکنند. 

گرچه ملت ایران برسازنده تمدن ایرانی بوده است اما بدون دوام تمدن درخشان و استوارِ ایرانی نمی توانست بر فاتحین چیره شود و دولت ایرانی را دگربار بنیان نهد. این بدین معناست که ایرانیان در کنار آگاهی ملی٬ از گونه ای آگاهی تمدنی نیز برخوردار بودند. آگاهی ملی-تمدنی در ایران بدین معناست که ایرانیان خود را ملتی صاحب تمدنی ریشه دار، درخشان و نیرومند می دیدند. هم از این رو٬ در ایران مفهوم هویت ملی ریشه در تاریخ دیرین ایران به عنوان دولت - تمدنی دیرین - دولتی که برخوردار از تمدنی درخشان است - دارد. با تکیه بر چنین آگاهی ملی-تمدنی بوده که امور دیگر در ایران٬ به ویژه تمنایِ وحدت ملی٬ متعین شده است. هم از این رو، آگاهی ملی-تمدنی پیشرانِ وحدت ملی در ایران بوده است. این آگاهی ملی-تمدنی، و نه صرف آگاهی ملی بود که ملت ایران را به برپایی دولت ایرانی توانا کرد. به سخن دیگر، تمدن و آگاهی ملی-تمدنی ایرانی میانجی پدیداری ملت و دولت ایرانی بوده است. از این دریچه٬، تنها هند و چین را می توان همچو ایران کشورهایی تمدن محور خواند. اگر دیگر کشورهای منطقه هویت جمعی خود را بر پایه قبیله - بمانند شیخ نشین های عرب خلیج فارس - یا نژاد و خون و زبان - بمانند ترکیه - یا مذهب - بمانند پاکستان - بنا کرده اند، ایران اما ملتی است با مردمانی گوناگون در دین و زبان که پدیدآورنده تمدنی بس کهن و باستانی بوده است. ایران نه ملتی نو، بل ملت-تمدنی است دیرین که نشان می دهد هیچ امر ساختگی به ویژه تاریخ ساختگی درباره ایران وجود ندارد. 

آمیزه و همنهاد سه گانه ملت، تمدن و دولت دیرین ایران را می توان در واقعیت "جهانِ ایرانِ بزرگ" دید. جهان ایران بزرگ ترکیبی است از "انگاره" و "قلمرو" ایران بزرگ. انگاره ایران بزرگ بر فرهنگ و تمدن استوار است تا نژاد و خون. این انگاره محصول دیرینه تاریخ، فرهنگ و جغرافیاست که نشان می دهد "ایران بزرگ" پدیده ی تاریخیِ "طبیعی" است. به بیان دیگر، انگاره ایران بزرگ "امپراتوری اندیشه" است.(3) قلمرو - تا بدانجا که قلم می رود- آمیزه ایست از جغرافیا، قدرت و تاریخ. قلمرو ایران زمین با انگاره ایران درهم تنیدگی دیرینه ای در درازنای تاریخ داشته است تا بدان جا که فروپاشی دولت نیز، چه در تازش های اسکندر مقدونی و اعراب مسلمان و چه در هجوم چنگیز مغول و تیمور تاتار، چنین درهم تنیدگی را از میان نبرد. درهم تنیدگی انگاره و قلمرو ایران بزرگ را می باید در مانایی مفهوم "مرز" در ایران جست. واژه مرز با سامان هم ریشه و در هم تنیده است و در "مرز و بوم" نمایان می شود. برای نزدیک به یک هزاره - از تسخیر ایران بدست اعراب مسلمان در سده ۷ میلادی تا برپایی پادشاهی صفوی در سده ۱۶ میلادی - ایران از دولتی یکپارچه برخوردار نبود. با این حال، مرز خاوری ایران٬ چه در ذهن فرمانروایان ایرانی و چه در نگاه حکما و شاعران و اندیشمندان، مرزی بود دگرگون ناپذیر: رودخانه آموی (وخش یا جیحون). فرآیندهای برساختن چنین مرزی در درازنای دیرین تاریخ تا بدان جا کارا بوده است که مرز آموی را "طبیعی" جلوه داده است. طبیعی بودن مرز بازتاب دهنده طبیعی بودن جهان ایرانی است. چنین واقعیتی استثنایی بودن ایران را نشان می دهد. امری که ریشه در واقعیتی پایدار دارد: ایران صرفا دولتی مدرن نیست، ایران ایده ای ذهنی هم نیست؛ ایران اما جهانی است دیرینه، در هم تنیده و ریشه دار. این واقعیت را می توان، در زبان هانری کربن، "آنِ ایران" نامید.

در مفهوم ملت-تمدن ایران این واقعیت نهفته است که امر ناب (the pure) وجود ندارد. در چنین تمدنی نه زبان ناب وجود دارد و نه مذهب ناب. زبان پارسی پر است از واژگان ترکی و عربی و هم ریشه با زبان کردی. گونه گونی مذهبی مردمان ایرانی در خاورمیانه بی همتا بوده است. مهم تر آن که شیوه زندگی ناب هم وجود ندارد. به سخن دیگر، تمدن ایران آمیزه ای است از زبان ها، مذاهب و شیوه های کنش و اندیشه و در یک کلام شیوه های زندگی گونه گون. هم از این رو، هر گونه ایدئولوژی و جنبشی مبتنی بر "امر ناب" همچو تندروی مذهبی و حتی ناسیونالیسم - کوششی برای برساختن یک ملت از دل یک قوم با تکیه بر ناب جلوه دادن داشته های خویش - و چهره ها و آمیزه های تندروانه آن٬ همچو فاشیسم و شووینسم٬ و یا هر گونه دیدگاهِ یکسان ساز شیوه زندگی را در ایران راهی نیست و ریشه نخواهد گرفت.