به گزارش پارس نیوز، 

مکتب و جریانی در کشور ما تنفس می کند که به اصل «خودباوری»، «منافع» و «فرهنگ ملی» اعتقاد و پایبندی ندارد. به تعبیر دیگر این جریان مرعوب غرب است و خودباختگی در ذاتش نهادینه شده و آن طور که مقام معظم رهبری فرموده اند: این ها «معرف الگویی مخالف گفتمان انقلابی گری، آگاهی سیاسی و اعلام مواضع به‌هنگام در جنگ سخت و نرم هستند.» این ها اساسا بر این باورند که رشد، تعالی و ترقی و پیشرفت از مظاهر تمدن غرب است و به عبارتی معتقدند «از فرق سر تا نوک پا باید غربی شد.»

بنا به فرموده رهبر انقلاب این افراد همان تقی زاده های جدید هستند که به عنوان یک مکتب فکری تمام قد در مقابل مکتب انقلاب ایستاده اند. عباس سلیمی نمین 

در گفت وگو با رسالت معتقد است: «برخی از این ها پیش از این صرفا متاثر از فرهنگ غرب بودند، اما امروز کاملا وابسته شده اند و آنقدر در این وابستگی هم افراط کرده اند 

که مشمئز کننده شده است. این ها متاسفانه در این راه بسیار بسیار خیانتکار عمل می‌کنند. افرادی نظیر محسن سازگارا و یا محسن کدیور هم که به خارج کشور رفته اند تلاش دارند امام راحل را به عنوان یک اسوه در جامعه ما بشکنند. طبیعتا در این وادی هیچ تعلق خاطری به منافع ملی ندارند و به حقیقت هم ندارند، با اینکه خودشان در یک زمانی واقف بودند که امام اسوه پایداری و پاکی است، اما امروز با تمام توان برای شکستن این اسوه پاکی و صلابت مقابله 

می‌کنند. بله این ها مثل تقی زاده ها هستند که امروز فقط وابستگی شان، وابستگی فکری نیست و وابستگی سیاسی هم هست.»

آنچه در ادامه می آید، مشروح این گفت‌وگوست. 

* همان طور که می دانید در جامعه ما جریان ها و افرادی حضور دارند که اعتقاد قلبی به باورها و توانمندی‌های داخلی نداشته و تحت تاثیر غرب اند و حتی پا را از این فراتر گذاشته و به خادمان غرب بدل شده اند. از سوی دیگر مطابق تعبیر مقام معظم رهبری برخی رسانه ها و افراد هم نمی‌خواهند متوجه باطن شرارت آمیز دولت های ظاهرالصلاحی همچون انگلیس و فرانسه شوند

تحلیل شما از این مسئله چیست؟ 

ببینید برای روشن شدن این موضوع باید به گذشته برگشت. قبل از پیدایش نظام فکری مارکسیست عمده کسانی که نگاه به بیرون داشتند، الگوی ذهنی‌شان 

غرب بود. یعنی بدون اینکه شناختی از غرب داشته باشند یا اگر سفری هم به غرب داشتند، غرب را با ظواهرش شناخته بودند. لذا برای تغییر و بهبود پیروی از دستاوردها، غرب را تجویز می‌کردند. این عده، آدم‌های وابسته ای نبودند هرچند در کنار این ها آدم‌های وابسته هم شکل گرفتند و برخی از خود این ها 

بعدها از وابستگی فکری به وابستگی سیاسی سوق پیدا کردند، اما عمده این افراد کسانی بودند که تصور ذهنی شان این بود اگر ما در مسیر پیروی از غرب به لحاظ فکری و به لحاظ الگوی حکومت داری قرار بگیریم

 می توانیم از بیچارگی و فلاکت و بدبختی و فقر رهایی پیدا کنیم، خب این مدل فائق شد بر کشور به خصوص بعد از کودتای ۱۲۹۹  و همه امور را در مسیر غرب قرار داد. متاسفانه خود این افراد اولین قربانیان آن وابستگی شدند، یعنی افرادی مثل «تیمورتاش»، «داور»، 

«فرزند فرمان فرما؛ نصرت الدوله» و خیلی از این ها تصورشان این بود که اگر ما به طرف غرب برویم و دست غرب را در ایران باز بگذاریم، آنها برای ما مثل جامعه خودشان دموکراسی، آبادانی و آزادی می آورند و در واقع این نوع ایده آل ها در جامعه ما شکل خواهد گرفت. خب همان طور که اشاره کردم این ها خودشان اولین قربانیان شدند  و به محض اینکه غرب در ایران مسلط شد، نه تنها آن دستاوردهای مدنی خودش را در ایران پیاده نکرد، بلکه استبداد را به صورت بسیار قوی تر حاکم کرد، چرا که تنها استبداد می توانست، مطامع حداکثری او را تامین کند. بعد از اینکه چهره غرب که در آن موقع سمبل و سردمدارش انگلیس بود، در ایران روشن و مشخص شد، برخی از این نوع افراد که نگاهشان برای بهبود در ایران به بیگانه بود، روی آوردند به سوی شرق. یعنی همزمان شد با پیدایش یک نظام سیاسی به نام کمونیسم. این ها نگاهشان به طرف کمونیسم شد و کمونیسم را به عنوان راه برون رفت از مشکلات ترویج کردند. آن طرفداران غرب به مرور به حاشیه رفتند، چرا که در عمل چیزی برای عرضه نداشتند و کارنامه عملی غرب در ایران سیاه بود. بنابراین موجی جدیدی شکل گرفت از کسانی که نه غرب را خوب 

می شناختند و نه شرق را و نه جامعه خودشان را. این ها هم آزمونی پس دادند و ابتدا جامعه را دعوت کردند به اینکه پیرو مسکو باشند. یعنی اتحادیه جماهیر شوروی را به عنوان مدل مطرح می کردند. حتی تبلیغ می کردند که باید اتحادیه جماهیر شوروی بر نفت شمال مسلط شود و اگر انگلیسی ها هم در جنوب باشند، ایرادی ندارد، به شرط اینکه اتحاد جماهیر شوروی، نفت شمال را در اختیار داشته باشد. با صراحت از منافع اتحادیه جماهیر شوروی دفاع می کردند، این عده بعد از اینکه مسکو، منافع خودش را در این دید که با شاه سازش کند، یعنی به رژیم پهلوی نزدیک شود، به طرف چین رفتند و چین را به عنوان الگو مطرح کردند. بعد از مدتی چین هم ترجیح داد که به شاه نزدیک شود و از سفره نفت در ایران به حد خودش بهره بگیرد، لذا این نیروها که تا پیش از این الگو و قبله شان مسکو بود، به طرف پکن روی آوردند. پکن هم وقتی با رژیم پهلوی سازش کرد، این‌ها طرف آلبانی رفتند و آلبانی را به عنوان الگوی حکومتی معرفی کردند. آن موقع «انور خوجه» حاکم بود بر آلبانی. لذا گرچه 

می دانستند وضعیت آلبانی چگونه است و چه فلاکتی در آلبانی حاکم است اما در عین حال ترجیح می دادند که یک الگوی ذهنی به جوانان ارائه بدهند. در واقع سران مارکسیست ایرانی به آلبانی رفت و آمد داشتند و آنجا آموزش چریکی می دیدند و می دانستند که چه فلاکتی در آنجا حاکم است اما هرگز اطلاعاتی از داخل آلبانی به جوانان ارائه نمی دادند. از آلبانی یک قبله و ایده آلی درست کرده بودند که این برای جوانان، جاذبه ای داشته باشد، بعد که ماهیت آلبانی برای جوانان مشخص شد، البته نه فقط برای جوانان ایرانی برای همه جوانان. موجی از بازگشت به خویشتن در ایران و در کشورهای اسلامی شکل گرفت. این بازگشت به خویشتن ناشی از یک تجربه بود، یعنی هم تجربه غرب و هم تجربه شرق که روی آوردن به این مدل ها 

جز فلاکت، بدبختی و وابستگی چیزی را عاید ملت ها نمی کرد. لذا در مصر و خیلی از کشورهای اسلامی، موج بازگشت به خویشتن به راه افتاد، یعنی اینکه بازگردیم و آنچه که در اختیار داریم و متعلق به خودمان است را به کار بگیریم و جامعه خودمان را براساس توانمندی های فرهنگی خودمان اداره کنیم. این باعث شده که در ایران انقلاب اسلامی شکل بگیرد و در خیلی از کشورها هم تحولاتی براین اساس شکل گرفت. امروز چون احساس عده ای این است که دیگرآن جوانانی که غرب را تجربه کردند، از صحنه خارج شدند و وجود ندارند، می توانند دوباره غرب را در ایران تبلیغ کنند متاسفانه این عده ای 

که چنین می کنند، هیچ موقع گرایشی به فرهنگ ملی نداشتند.

تقی‌زاده از وابستگی فکری 

به وابستگی سیاسی رسید

*آیا این ها همین تقی زاده های جدید هستند که رهبر انقلاب مطرح کردند؟

در واقع همین طور است. البته تقی زاده یک مرحله بالاتر رفت. او از وابستگی فکری به وابستگی سیاسی هم ارتقاء جایگاه یافت؛ یعنی هم وابسته فکری و فرهنگی بود و هم وابستگی سیاسی و تشکیلاتی در قالب فراماسونری پیدا کرد. مثل داور؛  او فرد خیرخواهی برای ایران بود اما همان طور که اشاره داشتم، تصور غلطی از غرب داشت. لذا وقتی خودش سعی کرد، منافع ملی را دنبال کند، توسط خود انگلیسی ها به دستور رضا خان کشته شد. حتی تیمورتاش هم همین طور. وقتی رفت با انگلیسی ها و سر قیمت نفت چانه زد، بلافاصله به ایران برگشت و براساس یک برنامه ریزی دستگیر شد، به زندان افتاد و در زندان کشته شد. این ها 

غرب گرا بودند اما از غرب گرایی نوعی تحول خواهی و

 نسخه‌ پیچی برای مشکلات ایران را دنبال می کردند. غافل از اینکه آنها نیامدند برای اینکه وضعیت سیاسی را در ایران بهبود ببخشند، چون با این کار، قطعا ملت ایران خودشان بر سرنوشت خودشان حاکم می شدند و نمی گذاشتند که بیگانه چپاول کند. آنها برای چپاول آمده بودند و طبعا وقتی با این نیت آمده باشند، 

نمی‌گذارند دموکراسی حاکم شود. با نهادهای قانونی مقابله می‌کنند، مجلس و دولت را از محتوا تهی کرده و دست نشانده می سازند، بنابراین افرادی مثل داور تصورشان این بود که انگلیس همان عمرانی که در کشور خودش انجام داده و در ایران هم همان عمران را انجام می دهد. اگر در انگلیس در حدی نهادهای قانونی شکل گرفته، در اینجا هم نهادهای قانونی را تقویت خواهد کرد اما بعد دیدند خیر تصورشان نابه جاست و روز به روز بر دیکتاتوری رضا خان افزودند تا اینکه او همه چیز را قلع و قمع کرد و دیگر هیچ صدای متفاوتی حتی از دکتر مصدق هم نباید شنیده می‌شد. 

عده ای، شأن و شخصیت خود را

 در نگاه به بیرون می بینند

*این افرادی که نگاه به غرب دارند، همچنان هم هستند.

بله امروز ما همچنان طیفی را داریم که شأن و شخصیت خودشان را در یک نوع نگاه به بیرون می بینند، یعنی اینکه نمی خواهند با توده های مردم همگون باشند. همان حرفی را بزنند که توده های مردم می زنند. این ها 

می خواهند خودشان را متمایز نشان دهند و هیچ موقع هم به فرهنگ خودی توجه نکردند و به فرهنگ خودی اصلا اشراف ندارند. بنابراین قبل از انقلاب اسلامی گرایش به جامعه سرمایه داری داشتند و بعد از آنکه کارنامه جامعه سرمایه داری در ایران تیره و تاریک شد به طرف مارکسیست رفتند و بعد از اینکه مارکسیست شدند و از شرق هم ناامید شدند، دوباره به طرف غرب برگشتند. خیلی از نویسندگان، 

مارکسیست های دو آتشه بودند، بعد که شرق نه در ایران بلکه کل جهان شکست خورد، عوض اینکه به ندای بازگشت به خویشتن لبیک بدهند، دوباره به طرف غرب رفتند. در سال ۵۸-۵۷ بسیاری از افرادی که کارنامه بسیار پررنگی در دفاع از شرق داشتند حتی مثل شاملو یک شبه طرفدار غرب شدند.

این ها ماهیت اصلی شان این نیست که غرب را خوب شناخته باشند و یا شرق را خوب بشناسند. 

خیر این گونه نیست. این ها با داشته ها و فرهنگ خودشان بیگانه اند لذا تمایز و شاخص خودشان را در حرف‌های متفاوت زدن می بینند. لذا هرگز سر آشتی با توانمندی های ملت ندارند و انقلاب اسلامی هم که پیروز شد، این ها ساز مخالفت را نواختند و امروز هم چون ایده آلشان غرب است و برای دعوت جوانان به غرب باید یک مدل ارائه بدهند، طبعا آن مدل ها هرچه افتضاح و نژاد پرستی و ظلم به جهان را از خودشان بروز می دهند، این ها سعی می کنند این مسائل را پنهان کنند. در حالی که همین ها وقتی توجه به آلبانی کردند، می دانستند به لحاظ سیاسی چه دیکتاتوری در آن حاکم است، ولی به جوانان در داخل و خارج کشور به گونه ای آلبانی را معرفی می کردند که گویا بهشت برین است و باید الگوی جوانان باشد. امروز با اینکه کاملا از ماهیت سرمایه داری اطلاع دارند که یک نژاد پرستی فاجع آمیز 

است، یک مدل برتری طلبی است، ولی در عین حال چون حاضر نیستند به فرهنگ خودشان برگردند و شأن خودشان را در ترویج یک مسئله متفاوت می بینند، همواره مخالف کرده اند.

این ها ازیک طرف با فرهنگ ملی بیگانه اند و از طرف دیگر سعی کرده اند، آن فاجعه ای که امروز در غرب رخ می‌دهد که جز ظلم به جهان، جز غارت، جز برده داری و تبعض نژادی چیزی ندارد و از بالاترین مدل نژاد پرستی یعنی اسرائیل با تمام توان حمایت کنند و با ساختن نیروهایی نظیر داعش، جنایت به بار آورند. تمام بلایایی که امروز بر سرش نازل می شود ناشی از زیاده خواهی های سرمایه داری است، یعنی هر بحران و ناامنی و قتل و کشتاری که امروز در جهان رخ می دهد ناشی از زیاده خواهی نظام سرمایه داری است 

این ها معلوم است که این مسائل را مخفی کرده و پوشش نمی دهند. 

«کدیور» و «سازگارا» هیچ تعلق خاطری به منافع ملی ندارند

*مقام معظم رهبری از تقی زاده های جدید هم صحبت کرده اند، به اعتقاد شما این ها چه خسارت هایی را توانسته اند به نظام وارد کنند؟ 

ببینید بعضی از این ها تقی زاده های جدید شده اند. یعنی پیش از این صرفا متاثر از فرهنگ غرب بودند اما امروز کاملا وابسته شده اند و آنقدر در این وابستگی هم افراط کرده اند که مشمئز کننده شده است، حتی تیپ هایی مثل بنی صدر که مقداری گرایش به غرب دارد، وقتی خبرنگار رادیو فردا نزد او رفته ، گفته بود من از شما متنفرم چون در خدمت غرب قرار دارید و وابسته اید و حقوق بگیرید. یعنی این ها متاسفانه در این راه بسیار بسیار خیانت کار عمل می کنند. افرادی نظیر محسن سازگارا و یا محسن کدیور هم که به خارج کشور رفته اند و امروز یکی از آنها در عرصه سیاسی و دیگری در عرصه قلم در خدمت آمریکایی ها قرار گرفته اند، تلاش دارند امام راحل را به عنوان یک اسوه در جامعه ما بشکنند. طبیعتا در این وادی هیچ تعلق خاطری به منافع ملی ندارند و به حقیقت هم ندارند، با اینکه خودشان در یک زمانی واقف بودند که امام اسوه پایداری و پاکی است، اما امروز با تمام توان برای شکستن این اسوه پاکی و صلابت مقابله می کنند. کدیور با گرفتن پول از آمریکایی ها تلاش می کند که امام را در ذهن جوانان بشکند. بله این ها مثل تقی زاده ها هستند که   امروز فقط وابستگی شان، وابستگی فکری نیست و وابستگی سیاسی هم هست.