این روز ها برخی روشنفکرانِ لیبرال از سیاست های دفاعی کشور انتقادات عجیب و غریبی می کنند و اساساً ماهیت خصومت ما با اسرائیل را به چالش می کشند و نمی توانند بپذیرند جبر استراتژیک ، منافع ملی مان و تنها استراتژی کار آمد برای بقا در این منطقه ی پر آشوب خاورمیانه ، سیاستِ گسترشِ عمق نفوذ است ...

جا دارد در اینجا در پاسخ به اینگونه تفکراتِ غربگرایانه چند نکته بازگو شود...

اول آنکه چرا ایالات متحده ی آمریکا که لیبرالیست ها و سکولار ها آن را نماد آزادی خواهی ، دموکراسی ، احترام به حقوق ملت ها و حقوق بشر ، احترام به تمامیت ارضی کشور ها و در یک کلام آرمان شهر و الگوی اخلاقی و عملی خود می دانند ، طی صد سال اخیر بار ها با آتش افروزی در نقاط مختلف جهان، مناطق بسیاری را نا امن کرده است .

از روشنفکرانی که می گویند چطور برای نسل آینده اصل و ماهیت درگیری و نزاع فکری ، استراتژیک و نظامی خود با اسرائیل را شرح دهیم‌( به این معنی که نسل های آینده این مقوله را نخواهند پذیرفت) باید پرسید ؛ یانکی ها چطور برای فرزندانشان جنگ ویتنام ، نبرد شبه جزیره ی کره ، جنگ اول و دوم خلیج فارس ، اشغال افغانستان و ... را توضیح دهند. نبرد هایی که هزاران کیلومتر از مرز های ایالات متحده دور بوده و اکثراً به هیچ عنوان تمامیت ارضی ایالات متحده را تهدید نکرده و نمی کردند...

تا بحال پیش آمده است که یک کودک مو طلاییِ پوست گندمی آمریکایی از والدینش بپرسد دلیل آنکه سه میلیون نیروی آمریکایی به جنگ ویتنام فرستاده شد و هزاران کشته و زخمی و میلیارد ها دلار صرف یک نبرد بی سر انجام شد چه بود؟! اساساً چرا کشوری را که با ما هزاران کیلومتر فاصله داشت و هیچگونه تهدید بالقوه ای برای آمریکا به حساب نمی آمد مورد حمله قرار دادیم ؟!

نه تنها جنگ ویتنام و نبرد هایی از این قبیل نتوانست روی نظر مردم آمریکا درباره ی میلیتاریزم آمریکایی و نظریه های نظم نوین جهانی ، عصر پاسیفیک و تئوری های نفوذ قدرت آمریکا در جهان اثر بگذارد بلکه حتی راه را بر روسای جمهور جنگ طلب بعدی آمریکا هم نسبت ... بطوریکه تجربه ی شوم جنگ طلبی و آتش افروزی دولت جورج بوش ، نتوانست مانع از روی کار آمدن دولت رادیکال ، دست راستی و جنگ طلب ترامپ به فاصله ی هشت سال شود.

 

نمی توانیم استاندارد دوگانه داشته باشیم و نفوذ و قدرت یک کشور را در جهان به رسمیت بشناسیم و برای توجیه آن به منافع ملی و حوزه ی نفوذ آن کشور یا جبر استراتژیک اشاره کنیم ولی در مورد کشور خودمان در ایده آلیستی ترین حالت ممکن و در خلاء مطلق مسائل را بررسی کنیم . ما در جهانی زندگی می کنیم که در آن زشت ترین حقایق با فانتزی ترین و خوش رنگ‌و لعاب ترین پوشش ها ارائه می شود ؛ یک حکومتِ اشغالگر با ایدئولوژی گسترش حکومت جهانی صهیونیست که در نظر دارد قلمروی جغرافیایی خود را از نیل (در مصر) تا فرات (در عراق) گسترش دهد (و مسلماً حوزه ی نفوذ سیاسی و اقتصادی و نظامی اش بیشتر از قلمرو جغرافیایی اش خواهد شد) خیلی برای منافع ملی و استراتژیک کشور ما محسوب می شود ، در این شرایط روشن فکرانی چون جناب زیباکلام و دوستانشان شبانه روز سیاست های امنیت ملی و دفاعی کشور را مورد هجمه قرار می دهند و از صلح جهانی ، دهکده ی جهانی و ... صحبت می کنند...

ما پیش از انقلاب هم روشنفکران چپ گرایی داشتیم که قبله ی آمال خود را مجسمه ی استالین و دست نوشته های پوسیده ی مارکس و لنین قرار داده بودند و هر آنچه را ایدئولوژی کمونیست در درون و بیرون شوروی انجام می داد با چشم بسته تایید می کردند و زلف تمام نظریات و تحلیل هایشان را گره می زدند به تفکرات مارکسیستی ...لیبرال های امروز جامعه ی ایران نیز به عنوان روشنفکران وارداتی عصر حاضر ، میراث دار آن مدل افراد هستند با این تفاوت که آرمانشهرشان ، نه کاخ سرخ کرملین بلکه ، ژست های بشر دوستانه ، آزادی خواهانه و لبخند های فریبنده ی جماعتی یانکیِ بور است که رویای آمریکای بزرگ را (the great america dream) دنبال می کنند. 

شاید اگر روشنفکرانِ سکولارمان فقط یک روز ، مثل مردم سوریه ، زیر حملات موشکی ائتلاف آمریکایی بودند ، یا مجبور بودند مثل مردم پاکستان در خیابان هایی تردد کنند که هر لحظه ممکن است توسط پهپاد های آمریکایی بالای سرشان بمباران شود ،دیگر لبخند های مقامات آمریکایی برایشان بی معنی می شد.