به گزارش پارس به نقل از فارس، محمدرضا سرشار نویسنده و منتقد اخیرا فصلی تازه به کتاب « راز شهرت صادق هدایت» اضافه کرد که اخیرا در شماره اخیر ماهنامه اقلیم نقد منتشر شده است و از امروز در چند بخش در خبرگزاری فارس منتشر خواهد شد.

* اعتیاد به مواد مخدر

داشتن ضعف های شخصیتی واخلاقی، به عنوان یک ویژگی که می تواند طعمه را برای همیشه در چنگ شکارچیان استعمار غرب و سازمان های مرتبط با آن نگه دارد، و این اطمینان را به آنان بدهد که شخص مورد نظر، به احتمال زیاد، در آینده و پس از به شهرت رسیدن، سرکشی پیشه نخواهد کرد و در برابر آنان علم طغیان بر نخواهد افراشت، از مواردی بود که در سرمایه گذاری آنان روی شبه روشنفکران، هنرمندان و نویسندگان جهان سوم، می توانست یک امتیاز محسوب شود.

ضمن آنکه با الگوسازی از چنین اشخاصی، خود به خود قبح این گونه انحراف ها و ضعف های شخصیتی، در جامعۀ مورد نظر شکسته می شد، و از این راه، چه بسا این صفات و رذایل اخلاقی، در میان عده ای از افراد آن جامعه خاصه جوانان ترویج هم می شد.

یکی از مشکلات شخصیتی صادق هدایت، ابتلای او از ابتدای جوانی تا پایان عمر به انواع مواد مخدر شناخته شده تا آن زمان، بود.

بازتاب این موضوع را، در برخی آثار داستانی او نیز، می توان مشاهده کرد. برای نمونه، راوی داستان کوتاه « زنده به گور» که بسیاری از مفسران دوستدار هدایت نیز، آن را در ارتباط با خودکشی خودِ هدایت می دانند آشکار است که تریاک مصرف می کرده است:

وی در پاریس، به دنبال تریاک می رود تا با آن، خود را بکشد. بعد، دربارۀ تأثیر تریاک در بدن خودش می گوید:

سبک و چالاک شده بودم به طوری که نمی شود بیان کرد. تفاوت آن همان قدر است که پرتو روشنایی را که به طور طبیعی می بینم در کیف تریاک مثل این است که همین روشنایی را از پشت آویز چلچراغ یا منشور بلوری ببینند و به رنگ های گوناگون تجزیه می شود. در این حال خیال های ساده و پوچ که برای آدم می آید [: در ذهن آدم ایجاد می شود] همان طور افسونگر و خیره کننده می شود.

راوی بوف کور با صراحت بیشتری از اعتیاد خود به شراب و مواد مخدر سخن گفته و از آن، تجلیل کرده است:

« در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد. این دردها را نمی شود به کسی اظهر کرد [… ] . زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی به توسط شراب و خواب مصنوعی به وسیلۀ افیون و مواد مخدر است ولی افسوس که تأثیر این گونه داروها موقت است وبه جای تسکین پس از مدتی بر شدت درد می افزاید.

بعد از او [: زن اثیری] من دیگر خودم را از جرگۀ آدم ها، احمق ها و خوشبخت ها به کلی بیرون کشیدم وبرای فراموشی به شراب و تریاک پناه بردم. همۀ وقتم وقف نقاشی روی جلد قلمدان و استعمال مشروب و تریاک می شد. »

بوف کور شاید نخستین داستان بلند فارسی ای است که در آن، با ماده مخدری همچون تریاک، چنین برخورد ستایش آمیزی شده است.

توصیفات راوی راجع به تریاک، بسیار دلچسب، دوستانه، مشفقانه و با محبت است؛ و آنچنان فوایدی برای آن بر شمرده و به تصویر کشیده می شود، که چه بسا برخی خوانندگان جوان بی تجربۀ بوف کور را، به سمت این مادۀ مخدر اعتیادآور وخطرناک، متمایل کند (تو گویی تریاک، خیر محض است؛ وهیچ خطر و عارضۀ منفی، بر آن مترتَب نیست) .

برای مثال، راوی بوف کور، وقتی برای نخستین بار، از روزن پستوی اتاقش، دختر اثیری را با آن اوصاف حور وپری سان می بیند، از این واقعۀ بسیار خوش برای خود، این گونه یاد می کند: « او مثل یک منظرۀ رویای افیونی به من جلوه کرد… » (ص ۱۶)

جالب است بدانیم که در این گرایش سخیف نیز، حتی، ردپای هنرمندان ونویسندگان غربی، قابل رویت است:

از میان شاعران و نویسندگان معروف غرب، بودلر، ژرار دونروال [مقتدای هدایت در این اثر] ، ادگار آلن پو، ژان کوکتو و توماس دوکرانس، به کمک سموم وهم آفرین حشیش و مرفین والکل، به بسط قدرت تخیل خویش مدد رسانده، و در حالی که رابطۀ باریکی را میان شعور وتخیل صیانت می کردند، به کارهای خلاقۀ هنری می پرداختند.

اما تا آنجا که این رابطۀ نازک میان شعور و قوای تصور وخیال وجود دارد، آثار آنها جالب و خواندنی است. ولی هنگامی که با تغییر وزن و میزان مصرف سم، این رابطه قطع می شود، نوشته ها و آثار آنها رنگ هذیان وتوهم به خود می گیرد.

یکی از گروه های مصرف کننده مواد مخدر، برخی از بیماران روانی اند.

این حجم از توصیف وتعریف از تریاک، با این کیفیت، نیز، ساختار وهمی و بعضاً کابوس وار بوف کور، سبب شده است که عده ای از حتی منتقدان غربی دوستدار و ستایندۀ هدایت هم، به پیروی از راوی این اثر، آن را حاصل یک رؤیای افیونی بدانند و معرفی کنند.

« بالاخره نقاشی خودم را پهلوی نقاشی کوزه گذاشتم، بعد رفتم منتقل مخصوص خودم را درست کردم، آتش گل انداخت آوردم جلو نقاشی ها گذاشتم چند پک وافور [: تریاک] کشیدم و در عالم خلسه به عکس ها خیره شدم، چون می خواستم افکار خودم را جمع بکنم و فقط دود اثیری تریاک بود که می توانست افکار مرا جمع آوری کند و استراحت فکری برایم تولید بکند.

هرچه تریاک برایم مانده بود کشیدم تا این افیون غریب همۀ مشکلات و پرده هایی که جلو چشم مرا گرفته بود، این همه یادگارهای دور دست خاکستری و متراکم را پراکنده بکند حالی که انتظارش را می کشیدم آمد و بیش از انتظارم بود: کم کم افکارم دقیق بزرگ وافسون آمیز شد، در یک حالت نیمه خواب و نیمه اغما رفتم.

بعد مثل این بود که فشار و وزن روی سینه ام برداشته شد، مثل اینکه قانون ثقل برای من وجود نداشت و آزادانه دنبال افکارم که بزرگ، لطیف و موشکاف شده بود پرواز می کردم یک جور کیف عمیق و ناگفتنی سر تا پایم را گرفت. از قید بار تنم آزاد شده بود، تمام وجودم به طرف عالم کند و کرخت نباتی آزاد شده بودم. یک دنیای آرام ولی پر از اشکال و الوان افسونگر و گوارا بعد دنباله افکارم از هم گسیخته و در این رنگ ها و اشکال حل می شد در امواجی غوطه ور بودم که پر از نوازش های اثیری بود. صدای قلبم را می شنیدم، حرکت شریانم را حس می کردم. این حالت برای من پر از معنی کیف بود.

از ته دل می خواستم و آرزو می کردم که خودم را تسلیم خواب فراموشی بکنم. اگر این فراموشی ممکن می شد، اگر می توانست دوام داشته باشد، اگر چشم هایم که به هم می رفت در وراء خواب آهسته در عدم صرف می رفت و هستی خودم را دیگر احساس نمی کردم، اگر ممکن بود در یک لکه مرکب، در یک آهنگ موسیقی یا شعاع رنگین تمام هستی ام ممزوج میشد وبعد این امواج واشکال آن قدر بزرگ می شد و می دوانید که به کلی محو و ناپدید می شد به آرزوی خودم رسیده بودم.

کم کم حالت خمودت وکرختی به من دست داد، مثل یک نوع خستگی گوارا ویا امواج لطیفی بود که از تنم بیرون تراوش می کرد بعد حس کردم که زندگی من رو به قهقرا می رفت. » (صص ۴۵ تا۴۷)

در نهایت نیز، همین استعمال تریاک است که سبب انتقال ذهنی راوی از دنیایی که در آن زندگی می کند، به دنیای دیگر (قدیم) وشکل گیری نیمه دوم بوف کور می شود.

تریاک، به عنوان دوای درد لاعلاج راوی دوم هم، تجویز می شود:

« حکیم باشی با سه قبضه ریش آمد و دستور داد که من تریاک بکشم. چه داروی گران بهایی برای زندگی دردناک من بود! وقتی که تریاک می کشیدم؛

افکارم بزرگ، لطیف، افسون آمیز وپران می شد در محیط دیگری ورای دنیای معمولی سیر وسیاحت می کردم.

خیالات و افکارم از قید نقل و سنگینی چیزهای زمینی آزاد می شد و به سوی سپهر آرام و خاموشی پرواز می کرد مثل اینکه مرا روی بال های شبپره طلایی گذاشته بودند و در یک دنیای تهی و درخشان که به هیچ مانعی برنمی خورد گردش می کردم. به قدری این تأثیر عمیق و پر کیف بود که از مرگ هم کیفش بیشتر بود. » (ص ۸۶)

« پای بساط تریاک همۀ افکار تاریکم را میان دود لطیف آسمانی پراکنده کردم. در این وقت جسمم فکر می کرد، جسمم خواب می دید، می لغزید ومثل این که از ثقل وکثافت هوا آزاد شده در دنیای مجهولی که پر از رنگها وتصویرهای مجهول پرواز می کرد، تریاک روح نباتی، روح بطی [ء] الحرکت نباتی را در کالبد من دمیده بود، من در عالم نباتی سیر می کردم نبات شده بودم، ولی همین طور که جلومنقل وسفره چرمی چرت می زدم و عبا روی کولم بود نمی دانم چرا یاد پیرمرد خنزرپنزری افتادم، او هم همین طور جلو بساطش قوز میکرد وبه همین حالت من مینشست. این فکر برایم تولید وحشت کرد، بلند شدم عبا را دور انداختم، رفتم… » (صص۱۰۴-۱۰۵)

و…

اما جالب است که همین نویسنده، در حالی که خود در سرتاسر عمر گرفتار مواد مخدر بود، در یکی از نوشته هایش، رواج مواد مخدر را، به تیپ مذهبی نوشته، نسبت داده است: خوشقدم باجی، به دستور غلام سفارت، به مردم توصیه می کند که به جای مواد مفید، تریاک بکارند؛ و به رایگان، میان مردم پخش کنند.

اما حدیث گرفتاری هدایت در اعتیاد به مشروب های الکلی و مواد مخدر، بسیار طولانی است؛ و به همان آغاز جوانی اش بر می گردد:

مؤلف کتاب خودکشی صادق هدایت، که دستخط تشکرآمیز محمود هدایت یکی از برادران هدایت به او در مورد تالیف این کتاب، حاکی از تأیید نوشته های او است، آغاز آشنایی صادق هدایت را با مواد مخدر، به همان اوان جوانی و دوران حضور در بلژیک برای ادامه تحصیل، ذکر کرده است:

تردیدی نیست که هدایت از دوران نوجوانی با مواد مخدر آشنایی داشت بی آنکه خود تجربه کرده باشد. مدتی با یک معتاد که همدرس او در دوران دانشجویی بود نشست و برخاست داشت. [… ] برمبنای آنچه که جنتی عطایی در کتاب خود نوشته (و بدون تردید اطلاعات او با کمک محمود هدایت به دست آمده) ، هدایت در دوران تحصیل در بلژیک با یک دانشجوی چینی به نام « جی» آشنایی و دوستی داشته که گاه با هم، همصحبت می شدند.

پدر و مادر جی از چین متواری شده و در هنگ کنگ زندگی می کردند. شبی هر دو زیر نور مهتاب، کنار استخر به هم برخوردند و پس از رد و بدل کردن چند جمله، جی سیگاری مکیّف به او تعارف کرد و آشنایی آن دو پا گرفت.

به گفتۀ نویسندۀ کتاب خودکشی صادق هدایت که خود از علاقه مندان به صادق هدایت بوده است، بعدها نیما در سرتاسر زندگی:

دوستان و هم مشربان او، کما بیش اعتیاد به تریاک داشته اند: انجوی شیرازی، حسن قائمیان و…

دوستان هدایت، تا پایان، عمر، اغلب، همین سنخ افراد بودند. به گونه ای که محمد علی جمالزاده در این باره اظهار داشته است:

من معتقدم اگر در آخرین ایام عمرش در پارس، با اشخاص بهتر و مرتب تری نشست و برخاست پیدا کرده بود که اهل خمر و دود و غیره نباشند، خودکشی نمی کرد.

یکی از دوستان صمیمی هدایت، حسن قائمیان بود؛ که با هدایت، ترجمه ها و تالیف های مشترکی نیز دارد.

دوستان هدایت، تا پایان عمر اغلب، همین سنخ افراد بودند. به گونه ای که محمدعلی جمالزاده در این باره اظهار داشته است:

من معتقدم اگر در آخرین ایام عمرش در پاریس با اشخاص بهتر و مرتب تری نشست ست پیدا کرده بود که اهل خمر و دود و غیره نباشند، خودکشی نمی کرد.

یکی از دوستان صمیمی هدایت، حسن قائمیان بود؛ که با هدایت، ترجمه ها و تألیف های مشترکی نیز دارد. م. ف. فرزانه، در خاطره ای از هدایت، به استعمال کوکائین به وسیله قائمیان، واظهار علاقه وافر هدایت به استعمال این مادۀ مخدر قوی، یاد کرده است:

قائمیان توضیح داد که در محفلی بوده و با یکی دو نفر دیگر کوکائین زده است. هدایت با کنجکاوی که من کمتر در او دیده بودم، پرسید: خوب؛ چیزی هم از آن فهمیدی؟

قائمیان گفت: آره. وقتی در خیابان راه می رفتم، مثل این بود که کف پایم نیم متر از زمین بالاتر است.

هدایت با حالت تأسف گفت: خوش به حالت! من همینش را هم نفهمیدم!

در آن سالهای آخر با قائمیان خیلی نزدیک بود؛ و با هم مواد مخدر استعمال می کردند.

فریدون هویدا دوست دیگر هدایت به همه گیر بودن اعتیاد به تریاک در محافل دوستانه ای که هدایت در آنها حضور می یافته، اشاره کرده است:

کشیدن تریاک، یک امر پیش پا افتاده بود. کم وبیش، از پایین تا بالای جلسه، همه، تریاکی بودند. من خودم نمی دانم چرا از تریاک خوشم نیامد. یک بار هدایت به من داد؛ هیچ اثری حس نکردم!

برخی از دوستان ادبی صادق هدایت که پای ثابت مجالس می و دود او نبوده اند یا از سر بی اطلاعی ویا تعصب دو سنتی، کوشیده اند این گونه جلوه دهند که او در عین استعمال مواد مخدر، تا دورانی به آن اعتیاد پیدا نکرده بوده است:

یکی از افراد، اردشیر آواستیان، از اعضای سرشناس حزب توده است، که با هدایت نیز سابقۀ دوستی داشته است:

از قرار، صادق هدایت، بی میل نبود که گاهی تریاک بکشد؛ ولی نه دایما و پیگیر.

پرویز ناتل خانلری، در خاطرات ادبی خود، که در سال ۱۳۴۶ در هفته نامۀ « سپید و سیاه» چاپ می شد، ادعا کرده است:

(من صریحاً می گویم) در آن زمان [توجه شود! ] هدایت مبتلا و گرفتار افیون نبود اگر گاهی در مجلسی دوستانه، بر سر بساطی، با رفقا هم تفننی می کرد و هم « دمی» می نمود، فقط از راه تفریح و تفنن بوده، وهیچ ابتلایی برای او وجود نداشت.

تقی تفضیلی از دیگر ارادتمندان به هدایت اشاره کرده است که در مجلسی که او با بعد هدایت، مشترکاً حضور داشته اند، وی « گاهی» تریاک می کشیده است:

بعد از غذا طبعاً یک عده ای تریاک می کشیدند. منقل تریاکی [: آتشی] بود: آقای صادق هدایت هم، گاهی کمی تریاک می کشید. پای منقل، پنج شش نفری که جمع بودیم (بنان [: خواننده] وهدایت وبنده ودیگران) [… ] .

م. ف. فرزانه نیز، که در جایی دیگر، نوشتۀ او در حاکی از اعتیاد کامل هدایت به مواد مخدر دستکم در ماههای آخر عمر است، در جایی از کتاب مشهورش دربارۀ هدایت، آورده است:

اگر [هدایتِ] « دو تا بال مگس» هروئین یا کوکائین مصرف می کرد، معتادی نبود که کارش به چاقوکشی و قاچاق بکشد.

که البته، این عبارت، دو پهلو است. یعنی از آن هم می شود مصرف موردی و تفننی مواد مخدر توسط هدایت را برداشت کرد وهم اعتیاد دایم او را به این مواد را.

اما شهادت های بعضی دوستان دیگر هدایت، حکایت از استمرار استعمال مواد مخدر، از دورانهای دور گذشته دارد. از جمله این شاهدان، پیتر ایوری است:

صادق هدایت عادت داشت که سر ساعت نُه شب، وافور بکشد. در آن ساعت باید حتماً منقل و زغالهایی که گل انداخته بودند با دقت بسیار حاضر می شد و برای مردانی که خود بسیار دقیق بودند، آورده می شد. آنان در حالی که بر روی فرش خانۀ دوستشان، با ظرافت و نزاکت دراز می کشیدند شروع به کشیدن می کردند.

هدایت کوشید همنشین جماعت بی مدعا یا کم مدعا بشود. با حاشیه نشینان جامعۀ خوش باور، نجیب ومحترم، عرق دو آتشه بنوشد؛ تریاک بکشد؛مسافرت بکند. عرق می خورد، تریاک می کشید، کافه می رفت.

یک روز با زن و بچه هایم و صادق هدایت، رفته بودیم کرج، پیک نیک. از صبح شروع کردیم به مشروب خوردن. مشروب فراوان ومنقل تریاک، وکوکائین، سَبیل بود.

اعتیاد صادق هدایت آن قدر شدید بوده، که حتی در سفر به پاریس، با وجود همۀ خطرهایی که این کار می توانسته است برای او در برداشته باشد، به صورت قاچاقی، مقدار قابل توجهی کوکائین با خود می برد.

کار دیگری که آن شب رسیدن به پاریس هدایت کرد، این بود که یک ظرف خمیر دندان از چمدانش درآورد و گفت: نگاه کن! گمرک ایران و اینجا را گول زده ام!

[درِ ظرفِ] خمیر دندان را باز کرد؛ و توی آن، پر از کوکائین بود. آن موقع دیگر به کوکائین (به آن، " بال مگس" می گفتند) رسیده بود. (این که فرزانه می نویسد انجوی آمد بود و برایش مقداری کوکائین آورده بود، درست است. ) می گذاشت روی ناخن؛ واستنشاق می کرد.

مشابه شرح فریدون هویدا را، فرزانه نیز، از استعمال کوکائین توسط هدایت، داده است:

من می دانستم که سیگارت را خیلی دوست دارد. ته یکی از آنها را با لب تر کرد؛ زد توی گردی که احتمالا کوکائین بود. با اولین پک گفت: آخیش! به این می گویند سیگار… !

دست چپش را جلو آورد. شستش را طوری کشید که در کنج آن یک چالۀ کوچک درست شد. و از محتوای این بسته، که گرد سفیدی بود، در آن ریخت و به منخریه برد و نفس بلندی کشید. بعد بسته را دوباره با احتیاط بست و سر جایش گذاشت. دریچۀ هزار بیشه را بست و پره های دماغش را مالید و گفت: هان؟ حیرت کردی؟ این را بهش می گویند کوکائین. علف خرس نیست. خاصیتش این است که وقتی بالا می کشی، انگار که روح می شوی، پرواز می کنی.

توضیحات بعدی هدایت دربارۀ این مادۀ مخدر نیز، حاکی از تجربۀ کافی او در این ارتباط است:

الکل اثرش را می برد. مثل تریاک، الکل اثرش را خنثی می کند… خاصیت گرد این است که اگر گیرت بیاید، جا درجا، کفلمه می کنی. حال اینکه تریاک دنگ و خنگ دارد: وافور، زغال…

برای چه؟ برای چه، کوکائین یا تریاک می کشند؟

برای چه لذت… آدمیزاد دایما در پی لذت است… هر کس یک جور لذت گیرش می آید. مگر فروید را نخوانده ای؟ اغلب لذتها ماژوشیست masochieste است.

هدایت جز تریاک وکوکائین، هروئین را هم تجربه کرده است:

از کشوی هزار بیشه، یک بسته، مثل بسته ای که در آن کوکائین بود در آورد و کمی در چالۀ کنار شستش ریخت و از منخرین بالا کشید.

از این می خواهی؟

کوکائین است؟

نه هروئین. پدر جد همۀ گردهاست! می بینی رنگش زردتر از کوکائین است.

در مورد سالهای آخر عمر هدایت، همۀ آنانی که از نزدیک با او برخورد داشته اند، معتقدند به طورکامل در مشروب و مواد مخدر، غرق شده بوده است.

انور خامه نوشته است:

به هر حال، هدایت در این سالهای آخر، گرفتار انحطاط روحی و اخلاقی شده بود: بیش از گذشته، به مواد مخدر و مشروب پناه می برد.

جمالزاده حتی یکی از علل خودکشی او را، همین موضوع می دانست:

من معتقدم اگر در آخرین ایام عمرش در پاریس، اشخاص بهتر و مرتب تری نشست وبرخاست پیدا کرده بود که اهل خمر ودود وغیره نباشند، خودکشی نمی کرد (یا شاید نمی کرد) .

پرویز ناتل خانلری هم، در این دوران، هدایت را همین گونه دیده است:

در چند جلسه ای که من پیش از سفرش [به پاریس] او را دیدم، هدایت نمونۀ کامل یک انسان شکست خوردۀ از خود رمیدۀ عاجز از چاره و ناامید شده بود.

من می توانم صریحاً بگویم که هدایت متفکر بعد از سرخوردگی و بعد از آن همه حادثه، خود را در الکل و دیگر چیز [: مواد مخدر] آن چنان غرقه و نابود ساخت، که روزی که شیر گاز را در اتاقش باز کرد، فقط به فنای جسمش رسید؛ وروحش را، پیش از آن، قربانی کرده بود.

خانلری، انحطاط اخلاقی هدایت در سالهای آخر عمرش را نیز، از اعتیاد شدید او می داند:

هدایت دیگر حوصلۀ حرف معمولی گوش کردن را نداشت. به اندک ناملایمی از کوره در می رفت. عصبانی می شد. آن مرد محجوبِ متواضع، ناگهان چنان دگرگون شده بود که با کوچک ترین اشارۀ مخالفی، زبان به دشنام و ناسزا می گشود. ظرافت و بذله گویی و نکته سنجی اش مبدل به خشونت و هرزه گویی و بد دهنی شده بود. به همه کس و همه چیز بدبین بود. و گاهگاه که از اندازه می گذشت، به زمین و زمان بد می گفت. دشنام می داد و همه چیز را مسخره می کرد.

در سال های آخر [: بعد از ۱۳۲۶] ، حتی در مطالعه و محاورۀ عادی هم، رعایت ظرافت را نمی کرد. به همه کس بد می گفت. و یک نوع سهل انگاری در رفتار و کردارش به وجود آمده بود؛ که من به ظن قوی، آن را ناشی از گرفتاری های دیگری [: اعتیاد به مواد مخدر] می دانم. گرفتاری هایی که بدون شک، روی ذهن ومغز آدمی اثرات سوء غیر قابل تردید می گذارد. در چیز نوشتن [… ] بی دقت تر شده بود. یک نوع شلختگی در نوشتن پیدا کرده بود.

در بحث هایش عمداً کجروی می کرد. می کوشید که کار را به جدل بکشاند؛ و بعد عقیدۀ خود را، حتی گاه به زور ناسزا، به طرف مقابل تحمیل می نمود.

خانلری در این مورد حتی تا آنجا پیش می رود که معتقد است احتمالاً علت خودکشی هدایت در پاریس این بوده که مواد مخدری که با خود از ایران برده بود (ر. ک. به خاطرات انجوی شیرازی از دیدار هدایت در پاریس در این سفر) به پایان رسیده، و چون هدایت نتوانسته در آنجا مواد مخدر مورد نیاز خود را تامین کند، دست به خود کشی زده است:

« شاید اگر هدایت گرفتار این هدیه ها و آن گرفتاریها [دقت شود] نبود، سفر فرنگش اثر دیگری داشت»

« آیا گمان نمی برید که انتحار هدایت، خارج از همۀ علت هایی که تاکنون ذکر شده، یک علت بزرگ تر داشته است؟ آیا فکر نمی کنید در شهر پاریس، برآوردن آن « احتیاج» در یک زمان ناممکن گردیده [دقت کنید! ] واین عدم امکان، چنان عرصه را بر او تنگ کرده است که با توجه به شکست های پی درپی روحی، آخرین علاج را باز کردن شیر گاز دید؟