شاهد توحیدی- به نهضت مشروطیت ایران، از ابعاد و جنبه‌های گوناگون می‌توان نگریست که یکی از آنها، تحلیل و بررسی گروه‌های «آسیب دیده» یا «منتفع» از آن است. در واقع باید این فرآیند را از این لحاظ تحلیل کرد که فاتحان و مغلوبان این نهضت چه عناصر و جریاناتی بودند و نهایتاً چه سرنوشتی یافتند. بدیهی است که این بررسی با آسیب‌شناسی مشروطیت ایران، پیوندی وثیق دارد. درگفت و شنود پیش روی، محقق ارجمند جناب دکترموسی فقیه حقانی به مرور پیامدهای مشروطیت برای «روحانیت» و «روشنفکری ایران» به مثابه دو قشر شاخص و تأثیرگذار این نهضت پرداخته است. امید آنکه مقبول افتد. 

شاید بهتر باشد تا این گفت و شنود از این نقطه آغاز شود که از نظر جنابعالی زمینه‌های وقوع انقلاب مشروطه کدامند و علت ورود روحانیت نجف به عرصه مبارزات را چه می‌دانید؟

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. می‌دانید که پس از ترور ناصرالدین‌شاه، اوضاع کشور دچار نوعی آشفتگی می‌شود و در خلال آن، برخی گروه‌ها به ویژه گروه‌های غیرمذهبی، مصمم می‌شوند ساختار سیاسی کشور را تغییر بدهند. گروه‌هایی که هم با حکومت و هم با ساختارهای دینی مشکل داشتند، توانستند در فاصله سال 1317 که ناصرالدین‌شاه کشته شد تا سال شروع مشروطه یعنی 1327، در این 10 سال، کانون‌های مورد نظر خود را تشکیل بدهند و با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. 

مشخصاً چه کانون‌هایی؟

«جامعه آدمیت» که کارکرد فراماسونری داشت و همین‌طور «لژ ماسونی بیداری ایران» که در واقع پوششی برای اجتماع گروه‌های ساختارشکن بود. از همین رو در فاصله این 10 سال، تعرض به مظاهر و علمای دین افزایش می‌یابد و مخصوصاً در سال 1319 قمری، شاهد تهاجم گسترده‌ای علیه علمایی چون شهید آیت‌الله شیخ فضل‌الله نوری و آیت‌الله مرحوم میرزا حسن آشتیانی هستیم. وضعیت چنان وخیم می‌شود که مرحوم آخوند خراسانی نامه‌ای می‌نویسد: «مگر مردم ایران تغییر دین داده‌اند که در آنجا این‌طور به شعائر دینی و علما توهین می‌شود؟»

از سوی دیگر برخی از شاهزادگان قاجار از قبیل ظل‌السلطان هم با این جریانات سر و سرّ دارند و همراه آنان به بنیان‌های دینی حمله می‌کنند. از سوی دیگر دراین دوره، شهیدآیت‌الله شیخ فضل‌الله نوری با همراهی برخی از علمای نجف، سعی می‌کنند متناسب با نیازهای واقعی جامعه ایران، در داخل ساختار حکومتی تغییراتی را به وجود بیاورند، از جمله عزل امین‌السلطان را که با فرقه بهائیت ارتباط پیدا کرده بود، پیگیری می‌کنند. امین‌السلطان که در سال 1315 در قم تبعید بود، با این کانون‌های مخفی ارتباط پیدا کرد. او شخصیت جالبی دارد و آشکارا وابسته به بیگانگان است. مدتی با روس‌ها حشر و نشر داشت و بعد به طرف انگلیسی‌ها رفت و به هر دو کشور هم باج‌های اساسی داد! همین رفتارها سبب شدند تا علمای نجف وارد میدان مبارزه شوند، مخصوصاً مرحوم شیخ فضل‌الله نوری که عالم تراز اول تهران بود، تمام قد وارد میدان شد و علمای نجف با اطمینان به حضور وی بود که به میدان آمدند. البته گروه‌های ساختارشکن در این مدت جا پای خود را در نهادهای حکومتی و مراکز مختلف محکم کرده و فقط منتظر فرصت بودند تا زمام امور را در دست بگیرند. 

پس بنابراین در اینکه باید در شیوه اداره کشور تغییرات عمده صورت گیرد، اختلافی بین علمای ایران و نجف و حتی برخی روشنفکران وجود نداشت؟ 

خیر، همه علما متفق‌القول بودند که باید جلوی استبداد قاجار را گرفت و افرادی چون ظل‌السلطان را حذف کرد. 

به همین دلیل عین‌الدوله را انتخاب کردند؟

بله، این انتخاب در واقع انتخاب بین بد و بدتر بود! او هم یکی دو سال اول صدارتش بد عمل نکرد، ولی بعد رفتارهایی افراطی را از خود بروز داد. به هرحال در ورود به ماجرای مشروطه، افراد زیادی هم‌داستان شدند، به همین دلیل مرحوم ملا عبدالله مازندرانی در این‌باره می‌گفت: «ما در رفع شجره خبیثه استبداد وارد شدیم و بعضی از مواد فاسده مملکت هم با ما همراهی کردند!»

منظور از مواد فاسده چه کسانی بودند؟

گروه‌های ساختارشکنی که اشاره کردم و در همه جا نفوذ کرده‌ بودند و متأسفانه مراجع نجف یا دست‌کم علمای طرفدار مشروطه از جمله مرحوم آخوند خراسانی، میزان تأثیر و نفوذ آنها را درست محاسبه نکردند و در نتیجه مسیر حوادث به سمت دیگری کشیده شد. البته شهید شیخ فضل‌الله نوری در همان مقطع هم تحلیل درستی از اینها دارد و می‌گوید: اینها گروه تردست و هوشیاری هستند و خیلی خوب می‌دانند از ابزارهای مختلف چگونه استفاده کنند. او به‌قدری تیزهوش است که در این مقطع حتی به نقش بهایی‌ها، ماتریالیست‌ها، نیهیلست‌ها و... که زیرمجموعه «جامعه آدمیت» و «لژ فراماسونری» هستند و گرد هم جمع شده‌اند، اشاره می‌کند. 

با این همه دقت و تیزهوشی شیخ فضل‌الله نوری، چطور علمای نجف به بعضی از مشروطه‌خواهان که سوابق مشکوکی هم داشتند، اعتماد کردند، اما به شیخ اعتماد نکردند؟

به نظرم این برخورد ریشه در همان اشتباه محاسبه در تأثیر و نقش جریانات مختلف دخیل در مشروطه و خوش‌بینی بی‌مبنا به جریانات ظاهرالصلاح سیاسی دارد. از همه مهم‌تر همان جریانی که شیخ شهید آن را تردست و هوشیار ارزیابی می‌کرد، بیکار ننشست. اینها در باغ سلیمان‌خان میکده جلسه‌ای را برگزار کردند که به عنوان نمونه، یکی از شرکت‌کنندگان آن سر جاسوس انگلیس در ایران، یعنی «اردشیر جی» بود و دیگری «سید اسدالله خرقانی» که از سوی انجمن مخفی مأموریت پیدا می‌کند به نجف برود و در آنجا شعبه این انجمن را ایجاد کند و با نفوذ در بیوت مراجع، در موقعیت‌های مناسب فتواهای لازم را از آنها بگیرد و در عین حال چهره‌های جریان اصیل دینی را، نزد آنها از اعتبار بیندازد! اینها اخباری را که به نفع خودشان بود، به علما و مراجع نجف می‌گفتند، اما اگر خبری به ضررشان بود، آن را تحریف می‌کردند و وارونه جلوه می‌دادند!مرحوم شیخ فضل‌الله دائماً فریاد می‌زد: من هم همان مشروطه‌ای را می‌خواهم که آخوند خراسانی می‌خواهد، اما اینها عنوان می‌کردند: شیخ با اصل مشروطه مخالف است! بعد هم یک حکم کلی از علما می‌گرفتند که هر کسی که با مشروطه مخالف باشد، مطرود است! اتفاقاً یکی از اشخاصی که در مجلسی بود که این حکم درآن داده شد، می‌گوید: اینها با این حکم می‌توانند هزاران خبط و خطا را مرتکب شوند!پس از طرح این مسئله، علما کسی را می‌فرستند که حکم را پس بگیرد، ولی دیگر دیر شده است!

علیه جریان مشروعه‌خواهِ مد نظر شیخ شهید، سعایت‌های فراوانی شد. سید اسدالله خرقانی نامه‌ای در این باب به مستشارالسلطنه نوشته است که موجودند و بسیاری از حقایق تاریخی را بیان می‌کنند. این نامه‌ها نشان می‌دهند که پس از شهادت شیخ فضل‌الله نوری، خرقانی از فضایی که ایجاد شد به‌شدت ترسید. 

چرا؟

چون او و دار و دسته‌اش اخبار ایران را کاملاً برعکس به علمای نجف منتقل کرده بودند. بعد که شیخ به شهادت رسید و غرب‌گرایان بر اوضاع مسلط شدند، اخبار بسیار بدی به علمای نجف رسید و متوجه شدند بسیاری از حرف‌های شیخ فضل‌الله صحیح بوده‌اند. اسدالله خرقانی در نامه‌ای به تقی‌زاده و وکلای افراطی مجلس می‌نویسد: تا فرصت از دست نرفته است، هر فتوایی که می‌خواهید، بگویید تا برایتان از علمای نجف بگیرم! بعد هم به فتواهایی که قبلاً در موضوعات مختلف برایشان گرفته است، اشاره می‌کند. همین نامه‌ها نشان می‌دهد این افراد تا چه حد در بعضی از بیوت نفوذ کرده بودند که هر فتوایی را که به کارشان می‌آمد می‌توانستند بگیرند. 

ظاهراً «انجمن مخفی» در نجف فعالیت‌های فراوانی داشته است. از فعالیت‌های این انجمن و نتایج آن بگویید؟ 

همین ‌طور است. این انجمن غیر از به انحراف کشیدن رابطه علمای نجف و شهید شیخ فضل‌الله نوری، پس از شهادت او تصمیم می‌گیرد همه علمای مخالف خود را از سر راه بردارد، از جمله مرحوم حاج ملا عبدالله مازندرانی در نجف می‌گوید: اینها می‌خواستند بعد از شهادت شیخ، ما را هم ترور کنند و نیز اشاره می‌کند در تأسیس این انجمن و اقدامات افراط‌گرایانه آن، فرقه بهائیت دخالت داشته است. البته خود خرقانی‌ هم بعدها این موضوع را می‌نویسد و معلوم می‌شود هم با بهائیه و هم با بابیه همکاری می‌کرده است. انحراف اعتقادی او نیز تاحدی است که حتی به صراحت، وجود نص بر امامت حضرت علی(ع) را نیز انکار می‌کند!

و چنین فردی می‌شود منبع اطلاع‌رسانی به علمای نجف! اینطور نیست؟

متأسفانه! و نقش اصلی را در رساندن اخبار تحریف‌ شده به علمای نجف دارد و لذا اطلاعات غلط به مراجع نجف می‌رسد و آنها آن‌ طور که باید پی به ماهیت و تأثیر گروه‌های ساختارشکن و افراطی نمی‌برند و نقدهای اصولی و مبنایی شیخ شهید در نگاه آنان زیاده‌طلبی، قدرت‌طلبی و استبداد رأی تلقی می‌شود! 

البته این گروه رندی‌های دیگری هم داشتند، از جمله اینکه اصل دوم متمم قانون اساسی مبنی بر نظارت علما بر قوانین را اصولاً به این دلیل تصویب کردند که اجرا نکنند! بدیهی است مشروطه مبتنی بر مبانی مدرنیته با نظارت علمای دین سازگار نیست. قانون اساسی مشروطه برگرفته از قوانین غربی، اساساً بر یک نظام عرفی سکولار مبتنی بود و کاملاً مشخص است مصوبات مجلس برگرفته از چنین قانون اساسی را نمی‌توان با احکام اسلامی سنجید. اغلب ناظرین سیاسی دوره مشروطه هم گفته‌اند این اصل تصویب شد تا اجرا نشود، ولی نزد علمای نجف این‌ طور عنوان شد که شیخ دغدغه این را دارد که نکند قوانینی مغایر با احکام اسلام تصویب شود و با تصویب این اصل، دغدغه او مورد ندارد و اعتراضش نابجاست! یک ناظر خارجی تحلیل جالبی از این قضیه دارد و می‌گوید: قرار نبود این اصل اجرا شود، اما این طیف بسیار هوشمندانه عمل کردند تا در واقع شیخ فضل‌الله را خلع سلاح کنند و بگویند مگر او نظارت علما و مشروطه مشروعه را نمی‌خواست؟ پس حالا که این اصل تصویب شده است، اعتراضش معنا ندارد! همین‌ طور هم شد و از آن به بعد هر وقت شیخ شهید خواست اعتراضی بکند، گفتند: پنج مجتهد جامع‌الشرایط بر قوانین نظارت دارند و در صورت اسلامی نبودن، آن را رد می‌کنند. این اصل در مجالس اول و دوم به شکل نیم‌بند اجرا و در مجلس سوم به‌کلی کنار گذاشته شد!

برخی معتقدند مرحومان آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی به اصرار شیخ فضل‌الله نوری نامه متمم قانون اساسی را برای مجلس فرستادند. چراکه آنها از اساس معتقد بودند این مجلس متشکل از عده‌ای افراد متدین است که طبیعتاً قوانین خلاف شرع را تصویب نمی‌کند و نیازی به نظارت علمای طراز اول نیست. دراین باره چه دیدگاهی دارید؟

اگر این ‌طور است پس چرا درمشروطه دوم به مرحوم سید عبدالله بهبهانی مأموریت دادند به تهران بیاید و ضمن افتتاح مجلس دوم، بر اجرای متمم قانون اساسی نظارت کند؟ چرا علمای نجف در سال 1328 نامه می‌نویسند و 20 نفر از روحانیون برجسته ایران و نجف، از جمله آیت‌الله کاشانی، آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی و... را برای نظارت بر مصوبات مجلس معرفی می‌کنند؟ چرا بعد از شهادت شیخ فضل‌الله نوری، قضایا را با حساسیت بیشتری پیگیری می‌کنند؟ در آن مقطع گروه‌های افراطی برای مرحوم سیدعبدالله بهبهانی پیغام می‌فرستند که به ایران برنگردد، چون قرار نیست قضایای سابق با رهبری علما در مشروطه تکرار شود، مخصوصاً شریف کاشی از نزدیکان سیدعبدالله بهبهانی خیلی روی این قضیه اصرار دارد و می‌گوید: الان کارها به دست فکلی‌ها و منورالفکرها افتاده است و شما برنگرد! بعد از فتح تهران مرحوم آخوند مکرراً به ضرورت افتتاح مجلس و تشکیل این هیئت نظارت اشاره می‌کند. کاملاً مشخص است علمای نجف پیگیر اجرای اصل دوم متمم قانون اساسی مبتنی بر نظارت فقها بر قوانین مصوبه مجلس بوده‌اند. 

بنابراین در یک جمع‌بندی کلی شما اختلاف مشروطه‌خواهان نجف با شیخ فضل‌الله را در موضوعات می‌بینید نه در احکام، همینطور است؟

بله، بیشتر در موضوعات است. همان‌ طور که اشاره کردم علمای نجف و به‌خصوص مرحوم آخوند خراسانی، به اعتبار اطمینانی که به شیخ فضل‌الله داشتند وارد قضیه مشروطه شدند. آنها می‌دیدند یک مجتهد جامع‌الشرایط در تهران هست که بر موضوعات مختلف اشراف دارد. شیخ در جریان مشروطه بارها اعلام کرد  به‌ویژه در تحصن در شاه عبدالعظیم  که مشروطه مورد نظر من همان مشروطه علمای نجف است، ولی در اثر فعالیت طیف افراطی که مهار مجلس را در دست گرفته بود، وقایع بعدی پیش آمدند و علمای نجف به تصور اینکه شیخ روی مواضع خود اصرار بیهوده می‌کند، با او اختلاف نظر پیدا کردند. 

به نظر شما پیامدهای نهضت مشروطه در کشور ما چه بودند؟

نهضت مشروطه هم پیامدهای مثبت داشت و هم پیامدهای منفی که البته پیامدهای منفی آن بیشتر است. با وقوع نهضت مشروطه انتظار می‌رفت نظام پارلمانتاریستی سالمی جای نظام استبدادی را بگیرد و به پیشرفت و توسعه کشور کمک شود که متأسفانه این‌ طور نشد. مجلس اول با وجود مشکلاتی که داشت، اندکی کارآمد هم بود، ولی مجالس بعدی به‌تدریج به ابزاری در دست حکومت تبدیل می‌شوند. همچنین قوه مجریه به دخالت‌های خود در قوای دیگر می‌افزاید و کار به جایی می‌رسد که رئیس‌الوزرا به انجمن ایالتی خراسان نامه می‌نویسد که از دخالت در قوای مقننه و مجریه خودداری کنید. اینکه عقلای قوم جمع شوند و مسائل کشور را به صورت جمعی اداره کنند، می‌توانست دستاورد خوب مشروطه برای کشور باشد، ولی این اتفاق متأسفانه نیفتاد و به‌خصوص از مجلس چهارم به بعد، مجالس کاملاً شکل فرمایشی به خود می‌گیرند. مجلس پنجم که اساساً به زور سرنیزه رضاخان تشکیل می‌شود. در مجالس بعدی هم که نمایندگان با امریه و دستور انتخاب می‌شوند، به‌طوری که برخی از افراد از مناطقی نماینده می‌شوند که در عمرشان حتی یک بار هم پا به آنجا نگذاشته بودند!

یکی دیگر از انتظاراتی که از مشروطه می‌رفت این بود که امور قانونمند شوند، اما عملاً چنین اتفاقی نمی‌افتد، به‌خصوص که حکومت به سمت سکولار شدن می‌رود و قوانین موضوعه جای قوانین شرعی و دینی را می‌گیرند و نوعی دین‌ستیزی در عرصه‌های فرهنگی، اجتماعی و قانونگذاری حاکم می‌شود. قرار بود مشروطه حاکمیت مردم و دین را به همراه داشته باشد، اما عملاً هم ضد دین شد هم ضد مردم. 

حتی نهاد قضا و قضاوت هم صدمه می‌بیند... 

همین‌ طور است. قبل از آن، یک نهاد سنتی مردمی به این مسائل رسیدگی می‌کرد و کارآمد هم بود، اما پس از مشروطه نهادی به نام عدلیه و بعدها دادگستری ایجاد شد که ابداً قادر نبود مشکلات حقوقی و قضایی جامعه را حل و فصل کند و تشتت و از هم گسیختگی عجیبی بر این قوه حاکم شد. 

در مجموع آسیب‌های نهضت مشروطه بیشتر از دستاوردهای مثبت آن بود. علت هم این بود که مشروطه دینی که خواست مردم بود، محقق نشد و مشروطه‌ای سر کار آمد که با زمینه‌های فرهنگی و سنت‌های ما سازگاری نداشت، در حالی که اگر مشروطه مدنظر شیخ فضل‌الله نوری، مرحوم نایینی و مرحوم آخوند خراسانی محقق می‌شد، نوعی مردم‌سالاری دینی در کشور حاکم می‌شد که در آن نهادهای قانونی‌ای مستقر می‌شدند که با سنت‌ها و فرهنگ بومی و دینی ما در تضاد نبودند. در واقع در عین حال که نظام استبدادی از بین می‌رفت، نوعی اداره جمعی هم محقق می‌شد که تبعات رژیم استبدادی را نداشت. 

تفکر «دیکتاتوری منور» که در این دوره مطرح شد، چه ماهیتی داشت و از کجا آمد؟

با آشفته شدن اوضاع کشور، به‌تدریج و از سال 1292 تفکری تحت عنوان «دیکتاتوری منور» مطرح شد. اولین بار این تعبیر ظاهراً در روزنامه کاوه در برلین و توسط تقی‌زاده و کاظم‌زاده ایرانشهر و همفکران آنها مطرح شد. در واقع احزاب افراطی و انحرافی جریان مشروطه از قبیل حزب دموکرات، به این نتیجه می‌رسند که برای سر و سامان دادن به امور کشور باید از خشونت استفاده کرد! البته این قضیه در حد شعار و حرف باقی نمی‌ماند و زمینه‌های اجرایی آن هم فراهم می‌شود. 

به چه شکل؟

تلاش می‌شود در قالب قرارداد 1919 و حکومت مقتدر وثوق‌الدوله این کار انجام شود. دولت وثوق‌الدوله ابتدا با سرکوب رضا جوزی و نایب حسین‌خان کاشی در کاشان و سپس با دستگیری اعضای برجسته کمیته مجازات، سعی می‌کند حکومت مقتدری را تشکیل بدهد. نهایتاً هم این طرح به کودتای 1299 و حکومت استبدادی رضاخان منجر می‌شود. به قول مرحوم آخوند خراسانی استبداد سابق می‌رود و استبدادی شنیع‌تر حاکم می‌شود. به اعتقاد بنده این بزرگ‌ترین شکست مشروطه است که استبدادی پیچیده را جانشین استبداد بسیط قبلی کرد که ریشه‌کنی آن، هم وقت و هم انرژی زیادی را از ملت گرفت. 

کدام بخش از جامعه، بیشترین لطمه را از نهضت مشروطه خورد و چرا؟

قطعاً جامعه و فرهنگ دینی، علما و حوزه‌های علمیه. در آستانه کودتای 1299 در حالی که در ایران دعوای مشروطه و مشروعه تمام شده بود، هنوز حوزه نجف درگیر این ماجرا بود و طلاب و علما سر این قضیه به جان هم می‌افتادند! پس از نهضت مشروطه اقتدار روحانیت و مرجعیت شیعه به شکل محسوسی کم شد. پس از شهادت شیخ فضل‌الله نوری، ترور سید‌عبدالله بهبهانی، خانه‌نشین شدن سید‌محمد طباطبایی و ترور مرحوم آخوند خراسانی و ملا‌عبدالله مازندرانی، قرار بود حدود 70 تن از علمای تراز اول کشور از میان برداشته شوند! کما اینکه شیخ علی فومنی و ملا محمد خمامی در گیلان ترور شدند. 

مرحوم قربانعلی زنجانی و عده زیادی از علما تبعید شدند. حتی کسانی هم که با مشروطه موافق بودند منزوی وحتی صدمه جدی دیدند. 

در عرصه جامعه هم روحانیت و مضامین دینی کنار گذاشته شدند. مدارس جدید سعی کردند نوع آموزش و پرورش قدیم را از بین ببرند و به سمت ترویج فرهنگ غرب حرکت کنند. در دوره رضاخان در عرصه‌های اقتصادی و قضایی، حتی در زمینه تبلیغ دین و وعظ، عرصه بر علما تنگ می‌شود و علمای تراز اول به‌شدت آسیب می‌بینند. 

ما در دوره مشروطیت شاهد رشد چهره‌هایی هستیم که اعتقاد واعتباردینی آنان نزد بسیاری از علما و مردم متدین زیرسؤال است. حتی برخی از آنها مانند ملک المتکلمین و سید‌جمال واعظ، متهم به بابی‌گری هستند، اما به نحو تعجب برانگیزی رشد می‌کنند و به فعالیت می‌پردازند. آیا مطرح کردن اینگونه چهره‌ها هدفمند بوده است؟ 

همین ‌طور است. آدم‌هایی از قبیل سید‌جمال واعظ و ملک‌المتکلمین که اصلاً پایگاه اجتماعی نداشتند، آنها در سایه مرحوم آیت‌الله سید‌محمد طباطبایی و آیت‌الله سید‌عبدالله بهبهانی رشد می‌کنند و بالا می‌آیند. اینها در دوره مشروطه اصلاً مطرح نبودند، اما بعد با کمک «انجمن مخفی» مطرح می‌شوند، هر چند هیچ وقت بین مردم پایگاهی پیدا نکردند و اگر هم مطرح شدند، به خاطر اعمال سوءشان خیلی زود موقعیت خود را از دست دادند. 

این طبقه متوسط از وعاظ و شخصیت‌ها حاصل نهضت مشروطه است؟

خیر، این طبقه از اواسط دوره ناصری با تبلیغات امثال میرزا ملکم خان به وجود آمد و توسط همفکران او گسترش پیدا کرد. این گروه سعی کردند علمای تراز اول را جذب کنند، اما موفق نشدند، لذا به جذب افراد رده‌های سوم و چهارم پرداختند. در این دوره فرقه‌های بابیه و بهائیه هم به‌شدت فعال می‌شوند و برای اینکه از اقتدار روحانیت شیعه بکاهند، در درون روحانیت سنتی نفوذ می‌کنند. سید‌جمال واعظ، ملک‌المتکلمین و یحیی دولت‌آبادی که وابسته به این دو فرقه ضاله هستند، در این بستر رشد می‌کنند. همین ‌طور افرادی چون شیخ ابراهیم زنجانی که ابتدا در حوزه نجف درس می‌خواند، اما به‌زودی مورد توجه فراماسون‌هایی چون مهدی‌خان امین‌الدوله قرار می‌گیرد و دچار افکار انحرافی می‌شود. این گرایش‌های انحرافی در طول دوران پهلوی و حتی تا حالا هم ادامه دارند. 

در واقع نوعی تجددزدگی و غربگرایی؟

بله، این تجددزدگی را در دوره رضاخان می‌شود در امثال شریعت سنگلجی و حکمی‌زاده مشاهده کرد. ملک‌المتکلمین و سید‌جمال واعظ در دوره استبداد صغیر کشته می‌شوند، ولی تفکرشان باقی می‌ماند و متأسفانه به صورت نوعی فرهنگ التقاطی در بین روحانیون رده‌های سوم و چهارم ادامه پیدا می‌کند و رژیم پهلوی می‌تواند به مدد آنها جلوی مفاهیم و مضامین دینی بایستد.

 در دوره رضاخان در حالی که مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری، مؤسس حوزه قم گرفتار انواع و اقسام تضییقات و محدودیت‌هاست، شیخ غلامرضا سنگلجی و حکمی‌زاده خیلی راحت مجالس خود را برپا می‌کنند! برادرِِ سنگلجی، محمدرضا، در روزی که در نهضت 15 خرداد مردم تهران به خاک و خون کشیده شدند، در روز 16 خرداد از رادیو سخنرانی کرد و علمای دین را به باد انتقادات ناجوانمردانه گرفت و مسخره کرد! متأسفانه این گرفتاری‌ها بعد از نهضت مشروطه دامنگیر کشور شد که هر چند ریشه‌های آنها به عصر ناصری و مظفری برمی‌گردد، اما در دوره مشروطه ظهور اجتماعی و سیاسی علنی پیدا می‌کند. داستان تبعات منفی مشروطیت، هنوز ادامه دارد. 

- باتشکر از جنابعالی که در این گفت‌و‌شنود شرکت کردید.