به گزارش پارس به نقل از ایسنا استاد حوزه علمیه مشهد گفت: اینکه انسان نمی‌تواند دین را چنان بشناسند که با انسان‌شناسی‌اش ناسازگار باشد چه معنایی دارد؟ آیا ما باید متون دینی از جمله قرآن را طوری بخوانیم که با بقیه باورهای قبلی‌مان سازگار باشد؟ ما باید متون دینی را آن‌طور که هستند بخوانیم نه آنطور که دوست داریم. در بسیاری از موارد متون دینی چیزی را می‌گویند که با باورهای قبلی ما تعارض دارد. موجه نیست که ما باورهایمان را به متن تحمیل کنیم.

حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر سیدعلی طالقانی - استاد حوزه علمیه مشهد - در ادامه نقد و بررسی نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت عبدالکریم سروش که در مجمع عالی حکمت اسلامی مشهد برگزار شد، گفت: سروش در این مقالات دو دسته ادعا دارد؛ یکی در ساحت معناشناسی و دیگری در ساحت معرفت‌شناسی. عمده ادعای معناشناختی سروش این است که عبارات، گرسنه معانی هستند نه آبستن آنها. ما این ادعا را تز شریعت صامت می‌خوانیم، که مکرر در عبارات ایشان دیده می‌شود و بیانی به‌ظاهر معناشناختی نه معرفت‌شناختی دارد. یعنی از معنا سخن می‌گوید نه از شناخت معنا.

عضو هیات علمی مرکز تخصصی آخوند خراسانی ادامه داد: البته متأسفانه در نوشته‌های ایشان میان معنا و شناخت معنا فرق روشنی دیده نمی‌شود و این یکی از مشکلات اساسی این مقالات است. اگر واقعاً نویسنده از اساس، معنا و شناخت معنا را خلط کرده باشد، نمی‌توان بحث را پیش برد. لذا ما دست‌کم در ابتدا، و برای پیشبرد بحث، فرض می‌کنیم نویسنده این دو را خلط نکرده است، هرچند ممکن است به این نتیجه برسیم که وی این دو را خلط کرده است.

این استاد حوزه در بیان ادعای اصلی معرفت‌شناختی این دیدگاه بیان کرد: ایشان دو ادعای کانونی معرفت‌شناختی دارد؛ گرچه در بیان ایشان این دو از هم تفکیک نشده و گویا با هم یکی گرفته شده است. ادعای اول ایشان این است که دانسته‌های پسین بر دانسته‌های پیشین اثر می‌گذارد؛ و ادعای دوم عکس این است، یعنی دانسته‌های پیشین بر دانسته‌های پسین اثر می‌گذارد.

این دانش‌آموخته فلسفه تحلیلی با بیان اینکه قلب کتاب قبض و بسط و اصلی‌ترین بخش آن، مقاله اول قبض و بسط است و بقیه فصل‌ها در حکم بسط و تفصیل ادعاهای مطرح شده در آن است، افزود: ایده اصلی و هسته مرکزی این دعاوی در آثار قبلی نویسنده، از جمله «علم چیست؟ فلسفه چیست؟» و کتاب «بینش دینی» سال چهارم دبیرستان که با همکاری آقای دکتر حداد عادل نوشته شده است، طرح شده، به نحوی که می‌توان گفت نکهة چندان جدید و بدیعی در این مقالات نیست، جز تطبیق تصورات معرفت‌شناختی نویسنده بر معرفت دینی و بسط این دیدگاه.

عضو هیات علمی مرکز تخصصی آخوند خراسانی با خواندن فرازهایی از مقاله اول قبض و بسط گفت: بخش اول این مقاله ارجاعی است به اکام و مولوی و می‌گوید که نظریات ما باید منطبق با واقع (صادق) باشد، که امری بدیهی است، اما در ادامه مطرح می‌کند که دانسته‌های بعدی با دانسته‌های پیشین دو کار می‌کند: طرد و حذف باورهای معارض و ترکیب با گزاره‌های دوست. این در واقع طرح دو ادعا است: یکی اینکه دانسته‌های پسین با دانسته‌های پیشین معارض، رابطه طرد و حذف دارند و دیگری اینکه دانسته‌های پسین با دانسته‌های پیشین دوست، رابطه ترکیبی دارند.

طالقانی افزود: در این دو ادعا، در واقع ادعای یک رابطه (relation) میان دو طرف (relata) شده است. لذا باید دقیقاً مشخص کنیم که اولاً این رابطه، چه رابطه‌ای است و ثانیاً اطراف رابطه چه چیزهایی هستند. متأسفانه بیان نویسنده در توضیح این رابطه و اطراف آن سخت مغشوش و آشفته است. در آغاز مقاله، «دانسته‌های پیشین» و «دانسته‌های پسین» اطراف رابطه معرفی شده‌اند و «طرد و حذف» و «ترکیب» به عنوان رابطه معرفی شده است. ادعا این است که:

1) دانسته‌های پسین معارضِ با دانسته‌های پیشین، آنها را طرد و حذف می‌کنند.

 

2) دانسته‌های پسین دوست با دانسته‌های پیشین، با آنها ترکیب می‌شوند.

 

معلوم است که تعبیر «دوست» تعبیری عامیانه و استعاری است، اما شاید بتوان به جای آن گذاشت: «غیرمعارض». رابطه ترکیب هم غیرقابل فهم است، اما با توضیحات بعدی معلوم می‌شود که مراد «تغییر معنا و مفاد» است. پس ادعای دوم این است که:

 

3) دانسته‌های پسین غیرمعارض با دانسته‌های پیشین، معنا و مفاد آنها را تغییر می‌دهند.

روشن است که «طرد و حذف» و «تغییر معنا» رابطه‌های نامتقارن (asymmetric) است، نه متقارن، یعنی از یک طرف به طرف دیگر برقرار می‌شود، نه دو طرفه و متقابل. نویسنده به عکس دو حکم بالا دست‌کم تصریح نمی‌کند، اما در ادامه و لابه‌لای دعاوی متراکم خود عکس حکم اول را هم می‌پذیرد.

طالقانی با بیان اینکه در یک بحث جدّی و فنّی، و نه ژورنالیستی و خطابی، ادعا باید مشخص و ثابت باشد، نه نامشخص و متغیر، افزود: متأسفانه عموم مکتوبات نویسنده و به ویژه مقالات قبض و بسط از نامشخص‌بودن ادعا یا ادعاها و جابجا شدن میان آنها و شیفت مکرر از یکی به دیگری، رنج می‌برد. از جمله ایشان در مقام بیان و توضیح دو طرف رابطه، از عبارات معلومات، آگاهی، ادراکات، معرفت جمعی، باور، فهم، علم، معرفت آدمی، اضلاع کثیرالاضلاع دانش بشری، و مسلمات پیشین، اندوخته‌های ادراکی و تعابیر دیگر استفاده می‌کند که مترادف نیستند؛ برای مثال، معرفت (knowledge) متضمن صدق است، در حالی که باور (belief) نیست؛ کثیرالاضلاع دانش غیر از فهم است. این موضوعات، حکم واحد ندارند و نمی‌توان به سادگی آنها را به جای هم به کار برد. در حالی که ایشان مدام بی‌پروا آنها را به جای هم به کار می‌برد و عملاً در میان ادعاهای مختلف پرش می‌کند و پیشرفت بحث را با موانع جدّی روبه‌رو می‌کند.

طالقانی با بیان اینکه ما به جای تعبیر عامیانه «دانسته‌های دوست» تعبیر «دانسته‌های غیرمعارض» را گذاشتیم، اما دانسته‌های غیرمعارض شامل گزاره‌های ساکت و خنثا هم می‌شود، در حالی که روشن نیست که آیا ادعای نویسنده شامل اینها هم هست یا نه، افزود: منظور از ترکیب دانسته‌ها با هم چه می‌تواند باشد؟ آیا دانسته‌های قبلی و بعدی از بین رفته و دانسته سومی تشکیل پدید می‌آید که سنتز آنهاست؟ اما ادعا این است ترکیب میان دانسته‌های دوست است، پس تز و آنتی‌تزی وجود ندارد. ترکیب دانسته‌های قبلی و بعدی مانند ترکیب ماده و صورت هم که نویسنده مدعی شده، واقعاً عجیب و نامفهوم است. نویسنده از استعارات مختلف برای بیان ادعای خود استفاده کرده که تنها به ابهام بیشتر می‌انجامد. برای مثال، معرفت آدمی به مولکول شیمیایی تشبیه شده یا گفته شده که دانسته‌های تحول جوهری پیدا می‌کنند.

وی با خواندن این سخن سروش که: هیچ معلوم تازه‌ای معلومات پیشین را به حال خود وا نمی‌گذارد، بلکه معنا و مفاد آنها را عوض می‌کند، افزود: این یک قضیه موجبه کلیه است؛ و می‌گوید که محتوای (content) دانسته‌های پیشین با آمدن دانسته جدید عوض می‌شود. روشن است که در اینجا موضوع رشته‌های معرفتی مطرح نیست، بلکه تک تک معلومات پیشین مد نظر است.

استاد حوزه علمیه مشهد با اشاره به دو مثال نویسنده در پی این ادعا و جمع‌بندی مطلب در صفحه 168 گفت: معلوم است که این دو مثال نمی‌تواند ادعای کلی ایشان را حمایت کند و از نشان دادن تغییر معنای تمام معلومات پیشین با ظهور معلوم پسین عاجز است.

وی با اشاره به ادعای طرد و حذف معارض‌ها گفت: تعارض چند شواهد جدید با باورهای قبلی، مستلزم آن نیست که دانسته‌های پیشین ما باطل است؛ تعارض تنها نشان می‌دهد که نمی‌توان متعارضین را با هم صادق دانست؛ اما اینکه کدامیک صادق است و کدامیک کاذب، صرفاً از طریق کشف تعارض حاصل نمی‌شود. به عبارت دیگر با حفظ تمام پس‌زمینه معرفتی، ما نمی‌توانیم این دو را با هم داشته باشیم، پس یا باید یکی از این دو تا را کنار بگذاریم و یا باید پس‌زمینه معرفتی را تغییر دهیم.

طالقانی با بیان اینکه نویسنده در ادامه بیان دیگری دارد که با بیان قبلی متفاوت است، افزود: وی می‌گوید «انسان‌شناسی امروز با طبیعت‌شناسی وی و این دو با معرفت‌شناسی و دین‌شناسی او تناسب و تلائم دارد و اضلاع یک چند ضلعی و کمان‌های یک دایره هستند. آدمی نمی‌تواند دین خود را چنان بفهمد که با انسان‌شناسی‌اش ناسازگار بیفتد و یا انسان را چنان بشناسد که علم وی در باب طبیعت را مخدوش سازد.» انسان‌شناسی، طبیعت‌شناسی، معرفت‌شناسی، متافیزیک و دین‌شناسی رشته‌های معرفتی هستند و لذا گویا ما یک جابجایی داریم از معلومات که فردی و قائم به تک تک آدم‌ها هستند به رشته‌های معرفتی؛ بویژه که در مقالات بعدی بر آن تاکید می‌شود که مراد ما رشته‌های معرفتی بوده است و نه معلومات فردی. اما اگر دو طرف رابطة حذف و طرد یا تغییر معنا و مفاد، رشته‌های معرفتی باشد، ادعای پوچ و بی‌معنایی است؛ زیرا روشن است که رشته‌های معرفتی معارض و دوست و رابطه ترکیب یا طرد و حذف میان آنها معقول نیست.

طالقانی افزود: اینکه انسان نمی‌تواند دین را چنان بشناسند که با انسان‌شناسیش ناسازگار باشد چه معنایی دارد؟ آیا ما باید متون دینی از جمله قرآن را طوری بخوانیم که با بقیه باورهایمان سازگار باشد؟ آیا ما باید اوپانیشادها یا اوستا را طوری بفهمیم که با باورهایمان سازگار و قابل قبول باشد؟ ما باید متون دینی را آنطور که هستند بخوانیم نه آنطور که دوست داریم. وقتی این کتاب می‌گوید: الف، ب است؛ و من باور دارم که: الف، ب نیست، باید چه کار کنم؟ چرا باید اصرار داشته باشیم اوستا یا عهد عتیق یا قرآن را طوری بفهمیم که با باورهای قبلی ما سازگار باشد؟ در بسیاری از موارد متون دینی چیزی را می‌گویند که با باورهای قبلی ما تعارض دارد. پس این یک واقعیت نیست که ما همیشه متن را به گونه‌ای می‌فهمیم که با باورهای قبلی‌مان سازگار باشد. همچنین موجه نیست که ما باورهایمان را به متن تحمیل کنیم؛ نمی‌توان متن را جوری بخوانیم که همیشه با آن چیزهایی که فکر می‌کنیم درست است، سازگار در آید. در صورت تعارض، یا باید حرف کتاب را بپذیرم و دست از شواهد و دلایل خود بردارم؛ و یا به شواهد خود اعتماد کنم و حرف متن را رد کنم.

استاد حوزه علمیه مشهد در ادامه اظهار داشت: خوب می‌دانید که معرفت یکی از عناصر و مقومات سازنده‌اش صدق است؛ ما نمی‌توانیم به چیزی معرفت داشته باشیم و حال آنکه باور صادق نداشته باشیم، یعنی معرفت، غیر از باور است؛ باورهای ما می‌تواند صادق باشد یا کاذب؛ باورهای صادق ما می‌تواند مدلل باشد یا غیرمدلل، اما همه اینها که معرفت را نمی‌سازد یا همه اینها که تبدیل به علم نمی‌شود، ممکن است در مقام باور باقی بماند. ادعا در اینجا این است که باورهای ما باید با هم سازگار باشد که به یک نوع روانشناسی ادراک نزدیک می‌شود. پس ادعا این است که:

4) باورهای پسین و باورهای پیشین همواره سازگارند.

که البته این ادعای نادرستی است، چون ممکن است ما ناخواسته باورهای ناسازگار داشته باشیم؛ و به همین دلیل است که یکی از ارکان نقد، نشان‌دادن تناقض‌ها در دعاوی طرف مقابل است.

عضو هیات علمی مرکز تخصصی آخوند خراسانی با اشاره به این عبارت نویسنده قبض و بسط که می‌گوید «خورشید حق اگر بر سر کسی در گوشه‌ای از جهان طلوع کند هندسه همه دانسته‌های پیشین را عوض می‌کند» تصریح کرد: چگونه اگر یک کسی در یک گوشه‌ای از عالم به باور صادقی دست یافت، هندسه همه دانسته‌های پیشین خودش یا هندسه همه دانسته‌های پیشین بشر که البته مراد نویسنده در اینجا بشر است نه خودش، تغییر می‌کند؟

وی با اشاره این عبارت کتاب قبض و بسط که «همین که ضلعی از کثیرالاضلاع دانش بشری بگردد یا برآید هندسه تمام آن شکل عوض می‌شود» گفت: دو طرف رابطه الان چیست؟ تغییر هندسه آیا همان تغییر معناست؟ یا تغییر مبناست؟ و یا هر دو؟ چگونه می‌شود این حرف‌ها را معنادار کرد؟

طالقانی در ادامه با اشاره به این سخن نویسنده که «وقتی متفکری با سخنی روبه رو می‌شود فهمش از آن سخن محصول همکاری دانسته‌های پیشین وی با دانسته‌های نوین است» گفت: از اینجا ما در متن یک جابه‌جایی را می‌بینیم؛ تا اینجا سخن از تاثیر دانسته‌های پسین بر دانسته‌های پیشین بود از اینجا به بعد رابطه معکوس می‌شود، یعنی می‌خواهد از تاثیر دانسته‌های پیشین بر دانسته‌های پسین حرف بزند.

استاد حوزه علمیه مشهد با بیان اینکه نویسنده قبض و بسط مشاهده را همواره مسبوق و مصبوغ به تئوری می‌داند، یعنی پیش از مشاهده همیشه تئوری وجود دارد و همیشه مشاهده به رنگ تئوری است؛ افزود: اینجا یک ادعای جدیدی مطرح می‌شود، یک طرف رابطه مشاهده است و طرف دیگر تئوری، و خود رابطه تقدم زمانی و رنگ است؛ اما مشخص نیست دقیقا مراد از رنگ چیست، و این موضوع چه ارتباطی با معلومات قبلی و بعدی دارد؟ البته سروش می‌خواهد به این نتیجه برسد که نمی‌شود فقه‌کسی پویا شود ولی فهمش از طبیعت راکد و ساکن بماند. شما باید پیش‌ذهنیت را درست کنید تا فقه و کلام و دین‌شناسیتان نوین شود؛ چون که دانسته‌های قبلی بر دانسته‌های بعدی‌تان اثر می‌گذارد.

یادآوری میشود کلاس کلام جدید از دوره‌های آموزشی مجمع عالی حکمت اسلامی شعبه مشهد می‌باشد که طی جلسات گذشته آن ضمن اشاره به تعریف علم کلام و تمایزات آن از الهیات و فلسفه دین به مراد از جدید بودن آن پرداخته شده و به پیشینه و سیر تطور الهیات جدید مسیحی اشاره شده و در نهایت به نقد و نظر مباحث کلام جدید در ایران از جمله قبض و بسط پرداخته شده است.