پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- سینا واحد- آری، یک انفجار تروریستی کوچک، در مسیر یک مسابقه جمعی، با حداکثر دو کشته، یا مقتول، میتواند یک شهر را در یک «پوشش امنیتی درجه یک» فرو ببرد و از «مرکز فرماندهی عملیات امنیتی» هر دستور یا فرمانی که صادر شود؛ همه شهروندان باید اطاعت کنند، هرچند این دستورات!؟ حق و حقوق شهروندی را و حتی حیات شهروندان را نادیده بگیرد. به طبقه ای یا گروهی از شهروندان ظلم شود و موجب ریزش تگرگهای پرآزار شهری بر سر شهروندان یک شهر مدرن در دل یک تاریخ پر زرق و برق دموکراسی گردد!

فقط و فقط یک شرط دارد، آری یک شرط «پشتیبانی با قدرت یک رسانه حرفه ای»!؟

این داستان ساده، عبارتست از: انفجار یک بمب کوچک دست ساز در یک سطل زباله شهری در انتهای مسابقه «ماراتن» شهر بوستون آمریکا، در زمان ریاست «اوباما»! دو ساعت بعد، یک بمب دست ساز دیگر، در کتاب خانه مرکزی شهر منفجر میشود...! در این داستان ساده تروریستی، سه نفر کشته میشوند و گروهی زخمی و پس از یکی دو ساعت؛ مأموران امنیتی؛ با بررسی «دوربینها و تصاویر حفاظت شهر» در تلویزیون، ظاهر میشوند و اعلام مینمایند، دو برادر «مسلمان چچنی» عوامل این حادثه تروریستی بوده اند... و سپس «عکس» آنها، از تلویزیون و رسانه ها پخش میشود و آنگاه یک «دستور ویژه» عملیات امنیتی، از «رسانه ها» تکرار میشود…! و تکرار...

رفت و آمد در شهر تا اطلاع ثانوی ممنوع! هیچ ماشین و وسیله حمل و نقل حق حرکت در خیابانها را ندارد... و پس از لحظاتی، رسانه ها، فرمان دیگری از «اتاق فرماندهی» عملیات، منتشر میکنند!؟ از این لحظه به بعد؛ آمبولانس و ماشینهای آرم دار بیمارستانی، حق حرکت در شهر بوستون را ندارند... حتی اگر بخواهند «پزشکی» را از یک بیمارستان به یک مرکز درمانی یا «اورژانس» برای کمک به یک بیمار... ببرند!

فرمان‌ها یا دستورعمل های ویژه امنیتی، یکی پس از دیگری دقیقتر و ضد حق شهروندی تر و پی در پی توسط رسانه ها، توجیه میشود و از همه اهالی شهر، تنها یک چیز میخواهند! گوش دادن به «صدای رسانه» و تبعیت صد درصدی از آن... این داستان ساده؟! تا آنجا پیش میرود که از اهالی شهر میخواهند؛ چراغ اتاق‌ها و اماکن رو به خیابان را خاموش کنند و از بازگذاشتن پنجره‌ها، خودداری کنند و از حضور در تراس آپارتمانها حتماً خودداری کنند!

بدین گونه، با بهره گیری به موقع و هوشمند از «قدرت نفوذگرانه رسانه» سه چهار ساعت پس از انفجار نخستین، یک شهر کامل و پیشرفته از همه آزادیها اجتماعی، خالی خالی میشود و در برابر یک «نهی بزرگ و بی انتهای رسانه ای» قرار می‌گیرد.

و «گوش به فرمان رسانه» میشود؛ تا «شهر» به «امنیت» لبخند بزند و گریه شهر و شهروندان از «ناامنی»؛ به آواز دسته جمعی تبدیل نگردد!

در این داستان ساده براحتی میتوان دید که چگونه یک «رسانه حرفه‌ای» میتواند به داخل زندگی خصوصی شهروندان نفوذ کند و رفتار در خانه را تحت الشعاع «الگوی رسانه» قرار دهد. تا گرگ بحران آفرین، از شهر و خیابانهایش، بگریزد و همچنان در خط فرار، فراری شود.

اما و اما، داستانی که از مقابل شهرداری شهر مقدس مشهد آغاز گشت؛ متأسفانه به جای اینکه به «قرارگاه هفت طبقه امنیتی و ضد امنیتی» برده شود و در آنجا کاوش و بررسی آن صورت پذیرد، به «قرارگاه سکوت رسانه ای» برده شد! و پس از چندین ساعتی که از این «قرارگاه» خارج شد، وارد «قرارگاه تجلیل رسانه ای و اجتماعی» گشت! که این قرارگاه هم، هیچ خاصیت و نفعی برای «امنیت ملی» سرزمین مادری؛ در خود ندارد، فقط و فقط حرف بعلاوه حرف بعلاوه حرف...!

آنچه که امروز، در جلوی چشم باز سرزمین مادری، در حال رخ دادن است! حرکت پرشتاب «قدرت ضد امنیت آفرینی» دشمنان میهن، در سرزمین صدای سرخ حسینی است.

مادری که شه زاده زیبا و معصومش را، گرگهای خیابانی، گرفته اند! و آن را له کرده و کشته اند نه نیازمند به «تحلیل رسانه ای» است! و نه نیازمند به این که بداند «رشد اقتصادی» چند درصد بوده و چقدر افزایش پیدا کرده!...

مادری و مادرانی که «شه زاده های شیرین جانانشان» را گرگهای آموزش دیده دشمن، خونین پروبال کرده اند؛ ممکن است ندانند که «رسانه بی بی سی» از بیست و چهار ساعت قبل از حادثه شهر مقدس مشهد، در آماده باش رسانه ای قرار داشتند تا «چتر رسانهای دلهره آور» را در سراسر ایران و منطقه پهن کنند و مرگ دلخراش این شه زاده های مظلوم را، یک امر ضروری در یک «اعتراض گسترده اجتماعی» جلوه دهند!

اما، این مادران، بخوبی میدانند، آنان که در خیابان و خیابانها از «رضاشاه» سخن میگویند؛ وگرچه فارسی سخن میگویند، اما از مهر میهن و سرزمین مادری، گریخته اند و بریده اند و تبدیل به پنجه های وحشت ضد امنیت در خیابانهای مهربان میهن، بدل گشته اند!