خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: در بین آداب سفارش شده در دین اسلام، همواره «تکریم همسر» جایگاه خاصی داشته است. این موضوع علاوه بر تقریر زندگی معصومین (علیهم السلام) در زندگی و سیره علمای معاصر اسلام نیز دیده شده است. همواره عنایت و توجه علمای دین به مقوله «زن» برای عوام مردم مورد توجه بوده است و سخنان و رفتارهای این بزرگان در مورد این موضوع، نقل مجالس و محافل.

شامگاه ۲۲ ام ماه مبارک رمضان ۱۴۴۳ مصادف با چهارم اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۱، خانم سکینه روحی همسر آیت الله جوادی آملی، از مراجع تقلید دار فانی را وداع گفت. اما تصاویر ابراز ناراحتی و اشک‌های این مرجع عالی‌قدر در مراسم ختم و تشییع پیکر همسر مرحوم‌شان در فضای مجازی همراه با جملات مختلفی از توصیف عمق حزن ایشان، دست به دست می‌شد.

درک و دریافت محبت همیشه شیرین است و مشاهده ابراز محبت از آن شیرین‌تر. حال آن‌که این محبت رویدادی باشد که در سال‌های سال زندگی فرد و دیده شدن در جامعه، حرفی از آن به میان نیامده و به‌جز چند نفر از نزدیکان، شخص دیگری از این موضوع باخبر نبوده است.

حکایت اشک‌های فراق از عشق و اشتیاق

در این گزارش چند مورد از روایاتی که از بزرگان دین در مواجه با خانواده و همسرشان نقل شده است را بررسی کرده‌ایم.

امام خمینی (ره)

دختر حضرت امام (ره) می‌گویند که تا خانم نمی‌آمدند امام (ره) دست به غذا نمی‌زدند یا اگر مهمان می‌آمد، خودشان می‌رفتند در آشپزخانه کار می‌کردند.

نکته دیگر درباره امام (ره) به دوره اواخر حیات ایشان برمی‌گردد که در بیمارستان بستری بودند، نزدیکان‌شان می‌گویند هر وقت ایشان به هوش می‌آمدند دو سوال می‌پرسیدند نخست آنکه وقت نماز شده یا نه؟ و دیگری اینکه حال خانم چطور است؟

همسر حضرت امام (ره) خودشان می‌گویند در این سال‌های طولانی زندگی مشترک هرگز از من یک فنجان چای نخواستند، آقا خودشان چای آماده می‌کردند و به محض نوشیدن خودشان ظرف را می‌شستند. حتی دخترشان (زهرا) می‌گوید: «مادرمان وقتی وارد اتاق می‌شد حضرت امام (ره) نمی‌گفتند در را ببندید، وقتی مادر می‌نشست ایشان از جای برمی‌خاستند و در را می‌بستند.»

همسر بزرگوار امام خمینی در مورد نحوه برخورد حضرت امام (ره) با ایشان می‌گوید:: حضرت امام به من خیلی احترام می‌گذاشتند و خیلی اهمیت می‌دادند. هیچ حرف بد یا زشتی به من نمی‌زدند … امام حتی در اوج عصبانیت هرگز بی‌احترامی و اسائه ادب نمی‌کردند. (امام در هنگام ناهار یا شام) غذا را شروع نمی‌کردند؛ به بچه‌ها هم می‌گفتند: صبر کنید تا خانم بیایند… حضرت امام [کارهای خانه] جارو کردن و ظرف شستن و حتی شستن روسری بچه خودمان را هم وظیفه من نمی‌دانستند و اگر به جهت نیاز گاهی به این کارها دست می‌زدم، ناراحت می‌شدند و آن را به حساب نوعی اجحاف نسبت به من می‌گذاشتند. امام در مسائل خصوصی زندگی من دخالت نمی‌کردند… هر طوری که دوست داشتم، زندگی می‌کردم. به رفت و آمد با دوستانم کاری نداشتند...

حضرت امام [کارهای خانه] جارو کردن و ظرف شستن و حتی شستن روسری بچه خودمان را هم وظیفه من نمی‌دانستند و اگر به جهت نیاز گاهی به این کارها دست می‌زدم، ناراحت می‌شدند و آن را به حساب نوعی اجحاف نسبت به من می‌گذاشتند.

به احمد جان خیلی سفارش (مرا) می‌کردند. به او می‌گفتند: خیلی مواظب [مادرت] باش. من نتوانستم تلافی کنم و تو تلافی کن.»

خانم فریده مصطفوی، دختر امام تأکید می‌کند: «هیچ وقت ما ندیدیم ایشان [امام] به خانم بگویند «فلان کار را انجام بده» خیلی به ایشان [مادرم] اظهار محبّت و علاقه می‌کردند و مقید بودند این اظهار محبّت و علاقه را جلوی ما فرزندان هم علنی کنند. امام احترام فوق‌العاده برای خانم قائل بودند… در طول شصت سال زندگی، هیچ وقت یک لیوان آب از خانم نخواستند… اگر روزی خانم غذا را تهیه می‌کردند، هر چقدر هم که بد می‌شد، کسی حق اعتراض نداشت و امام از آن غذا تعریف می‌کردند. امام به ما می‌گفتند: هیچکس مادر شما نمی‌شود.»

علامه طباطبایی

ایشان خودشان آورده‌اند: «گاهی که می‌خواستم از منزل بیرون بروم ابتدا می‌رفتم ببینم خانم کاری دارد یا نه؛ اگر کاری داشتند از منزل خارج نمی‌شدم و متقابلاً خانم هم همیشه مراعات ما را داشتند، خود علامه طباطبایی صراحتاً فرموده‌اند من خیلی مدیون خانمم هستم.

فرزند علامه در این رابطه می‌فرماید: «پدرم… صاحب اختیار خانه و امور آن را مادرم می‌دانستند. مادرم به کارهای درس ما و رفت و آمدهای‌مان رسیدگی می‌کرد و همه مسائل را کنترل می‌کرد و به قدری با هدایت عمل می‌کرد که پدرم با فراغت خاطر تمام به امور علمی خود می‌پرداختند.»

از سوی دیگر، روابط فی‌مابین علامه و همسرش از نوع روابط عادی میان سایرین نبوده است، بلکه می‌توان اذعان داشت که هر دو در یکدیگر ذوب شده بودند و ایمانی که همسر علامه به وی داشت ستودنی است. فرزند ارشد ایشان به نکته جالبی اشاره نمودند که هم بیان‌گر قدرت روحی علامه (ره) و هم بیان‌گر ایمان همسر وی به او بوده است: «وقتی در محله یخچال قاضی قم زندگی می‌کردیم مادرم به من گفت: پس از فوت من، خانم فلانی را برای پدرتان خواستگاری کنید - آن خانم زنی معقول بود که با مادر من دوست بود و بچه و شوهر هم نداشت - من گفتم: مادر این حرف‌ها چیست که می‌زنید؟

مادرم گفت: همین که من می‌گویم!

گفتم: شما از کجا می‌دانید که عمر چه کسی چه قدر است؟

او گفت: پسر جان، عمر من کمتر از پدرت است!

گفتم: آخر شما از کجا این چنین حرفی را می‌زنید؟

مادرم گفت: خودش (علامه) به من گفته است که من قبل از او خواهم رفت.

«علامه تا سه چهار سال پس از فوت همسر خویش هر روز سر قبر او می‌رفتند و بعد از آن هم که فرصت کمتری داشتند، به طور مرتب، دو روز در هفته، یعنی دوشنبه‌ها و پنجشنبه‌ها بر سر مزارش حاضر می‌شدند و ممکن نبود این برنامه را ترک کنند و همواره می‌گفتند: «بنده خدا بایستی حق‌شناس باشد. اگر آدمی حق مردم را نتواند ادا کند حق خدا را هم نمی‌تواند ادا کند.»

در پاسخی که مرحوم علامه برای نامه تسلیت یکی از شاگردانش نوشته‌اند شدت علاقه خویش را به همسرشان ابراز داشته‌اند و با اینکه چندین بار در این نامه حمد خدا را به جای آورده‌اند نوشته‌اند: «با رفتن او برای همیشه خط بطلان به زندگانی خوش و آرامی که داشتیم کشیده شد.»

آیت‌الله مطهری

همسر ایشان می‌گوید: «در مدت ۲۶ سالی که با ایشان زندگی کردم، همیشه با یک حالت تواضع و آرامش با من رفتار می‌کردند، با صدای متین و چهره خندان، به طوری که من با یک ارادت و عشق خاصی کار می‌کردم و علاقه شدید ایشان به من و محبت‌هایی که می‌کردند، مرا در انجام کارهای منزل رغبت و شوق عجیبی می‌بخشید. من بسیار کم سن و سال بودم که به منزل ایشان آمدم. ولی با همه آن کمی سن، هیچ وقت یادم نمی‌آید که از ایشان ناراحتی و رنجی دیده باشم. بسیار مهربان و با گذشت بودند، و به آسایش و راحتی من و بچه‌ها اهمیت می‌دادند. آنقدر با من صمیمی و نزدیک بودند که رنج و ناراحتی مرا نمی‌توانستند تحمل کنند. یادم هست یک بار برای دیدن دخترم به اصفهان رفته بودم و بعد از چند روزی با یکی از دوستانم به تهران برگشتم. نزدیکی‌های سحر بود که به خانه رسیدم. وقتی وارد خانه شدم، دیدم همه بچه‌ها خواب هستند، ولی آقا بیدار است. چای حاضر کرده بودند، میوه و شیرینی چیده بودند و منتظر من بودند. دوستم از دیدن این منظره بسیار تعجب کرد و گفت: همه روحانیون این قدر خوب هستند! بعد از سلام و علیک، وقتی آقا دیدند، بچه‌ها هنوز خوابند. با تأثر به من گفتند: می‌ترسم یک وقت من نباشم و شما از سفر بیایید و کسی نباشد که به استقبالتان بیاید.

یادم هست وقتی ایشان کتاب «نظام حقوق زن» را می‌نوشتند، گاهی راجع به این موضوعات با من صحبت می‌کردند. ایشان از رنج و ظلم به یک زن خیلی ناراحت می‌شدند و آن را ننگی بر مردان می‌شمردند و البته نظر ایشان را درباره زن مسلمان می‌توانید از لابلای کتاب‌هایی که نوشته‌اید، پیدا کنید. من خودم پیش ایشان قرآن و عربی یاد گرفته‌ام. بچه‌ها هم عربی و درس‌های دیگر را از ایشان یاد گرفته‌اند. چند سالی بود که من عربی را فراموش کرده بودم. همین اواخر ایشان یک کلاس در منزل برای ما گذاشته بودند که من و دخترها و یکی از دامادها و نیز پسرها جامع‌المقدمات می‌خواندیم. ایشان آن قدر مهربان بودند که خدا می‌داند. عاطفه و مهر عجیبی بین ما بود. در بین حرف‌هایشان از عرفا و مقرّبان درگاه خداوند و اولیای خدا حرف می‌زدند و بدون اینکه مستقیماً با من حرف بزنند، به صورت مثال‌های ساده و پرمعنا مرا به تقوا و فضیلت دعوت می‌کردند.»

حکایت اشک‌های فراق از عشق و اشتیاق

آیت‌الله حسن زاده آملی

علامه حسن‌زاده آملی (علیه‌الرحمه) همسرشان را که سال‌ها پیش فوت شدند، در یکی از اتاق‌های منزل‌شان دفن کرده و اسم آن اتاق را «بیت الرحمه» گذاشته بودند و در خصوص علت این کار گفته بودند برای اینکه بیشتر به ایشان خدمت کنم.

گاهی که روزگار بر او سخت می‌گرفت و از یافتن خانه‌ای استیجاری درمانده می‌شد، همسرش را پیش خدا واسطه می‌کرد که:

گر حسن زاده‌ات گنه‌کار است کاین چنین رنج را سزاوار است

رحم بر طفل شیرخوارش کن! یا به مامان دل فَگارش کن!

این عشق و دلدادگی همچنان ادامه داشت تا حدود نیم قرن که پیک مرگ بین این دو یار همراه فاصله انداخت. همین طور که جسم بی‌جان همسر را به آغوش خاک می‌سپرد، سرشک اشک از دیده می‌بارید و زمزمه‌کنان می‌گفت: خدایا! گواه باش که من از او راضی‌ام، تو نیز راضی باش!

علامه حسن‌زاده آملی عکس همسر مرحوم‌شان را گذاشته بودند روی میز کارشان، نقل است هر وقت خسته می‌شدند و چشمشان به خواب می‌نشست، بانو را به یاد می‌آوردند که سینی چای‌به‌دست در درگاه در ایستاده و می‌خندد، به یاد آن روزهای شیرین با او حرف می‌زدند و به روحش سلام و فاتحه می‌فرستادند.

آیت‌الله احمدی‌میانجی

استاد اخلاق بودند. یکی از شاگردان‌شان نقل کرده است: «روزی از دفتر یکی از مراجع تماس گرفتند که شما تشریف بیاورید برای حج و مسائل پاسخگویی مشرف شوید، همه آرزو دارند که سفر حج بروند. حالا فکر کنید سفر بدون هزینه و بدون مقدمات فراهم شده است. ایشان اما نپذیرفتند و گفتند که من عذر دارم، فرزندشان گفت: «شما چرا مشرف نمی‌شوید؟» ایشان گفتند: «که مادر شما مریض است و نمی‌تواند کارهایش را انجام دهد من باید کنار ایشان باشم و به او کمک کنم برخی کارها را ممکن است که از شما خجالت بکشند.» در واقع ایشان خدمت به همسر را مهم‌تر از حج می‌دانستند.