به گزارش پارس نیوز، 

 رجزخواندن، کلکل کردن و بحث وجدل نیز همیشه بخشی جدانشدنی از فوتبال بوده است و به باور بسیاری–از جمله نگارنده این چند سطر- فوتبال بدون حواشی همیشگیاش، جذابیت کمتری دارد. در سالهای پس از جنگ وقتی فوتبال بهمرور دوباره رونق گرفت و هرچه گذشت، خرابی‌ها و مصیبت‌های یک جنگ هشت ساله، کم کم از ذهن مردم رخت بربست، هواداری فوتبال و کل‌کل‌های همیشگی‌اش هم دوباره به زندگی مردم بازگشت. اما این بار، نسل(های) جدیدی طرفدار فوتبال بودند و باشگاهها نیز شکل دیگری بهخود گرفته بودند؛ تعدادی از آنها منحل و تعدادی دیگر، اسم و نشانشان عوض شده بود و بعضی دیگر هم در کش و قوس تغییر نام بودند تا یک علی پروین پیدا شود و میانداری کند تا مثلا نام پرسپولیس را به جای «آزادی» به «پیروزی» تغییر دهند. نسل جدید طرفدار فوتبال، حالا محبوبترین ورزش دنیا را بیشتر شبیه یک قرص مسکن می‌دید تا مرحمی باشد بر تمام آلامی که هشت سال جنگ، موشک باران، صدای آژیر، ترور، ترس و خطر به ایشان تحمیل کرده بود. این نسل وقتی پا به پای تیزپاترین غزال‌های فوتبال، به سوی رهایی و فراموشی می‌دوید، یک سوال مهم را از خاطر برد:«چرا هوادار این تیم هستم؟»از یاد بردن این سوال کلیشه‌ایِ مهم، همانا و تهی شدن فوتبال از فرهنگ هواداری، فلسفه و پیروی کردن از یک خط داستانی مشخص، همان!

هرگز زمانی را در دهه اخیر و شاید حتی قبلتر از آن به یاد می‌آورید که هواداران تیم‌های مختلف در آن زمان، اعتقاد به «ناداوری عامدانه بهن فع رقیب یا رقبای سنتی» نداشته باشند؟ هرگز دورهای را به خاطر می‌آورید که نتایج، قهرمانیها و افتخارات رقبای‌شان را به علایق رنگی سیاستمداران، جنگ موهوم «تهران و شهرستان» و مسائلی از این دست ارتباط نداده باشند؟

البته این بی‌اعتمادی عمیق مردم نسبت به سیاستمدارن کشور و نیز شکاف بزرگ–و بزرگترشونده- بین پایتخت و دیگر استانها که نقش هیزم آتشی که فوتبال بی‌فلسفه به‌پا کرده است را بازی می‌کند، در جای خود قابل بررسی است؛ اما درچارجوب این یاداشت نمی‌گنجد. در این چند سطر، می‌خواهیم ریه‌های خود را فقط از اکسیژن فوتبال پُر کنیم. [که به زودی در چند سطرِ پایینتر، خواهید دید که این کار امکانپذیر نیست و همه چیز به سیاست گره خورده است!]

فوتبالِ بی‌فلسفه یعنی چه؟

در ماه‌های گذشته که درگیری‌ها، اتهام زدنها و توهم وجود توطئه به اوج خود رسیده است، تصمیم به انجام یک تحقیق کوچک میدانی در تهران گرفتم؛ از تعدادی از هواداران دوآتشه سرخابی‌های پایتخت، دو سوال ساده و قابل پیشبینی پرسیدم، اولی:«چرا هوادار این تیم هستی؟»فکر میکنید چه جوابی گرفتم؟ همه جوابها، جملاتی از این دست بودند: «وقتی برومند با مشت زد به صورت بازیکن پرسپولیس، دلم سوخت، طرفدار پرسپولیس شدم(!)»، «عاشق سانترهای محمد نوازی بودم»، «سر کلکل با داداش بزرگم، پرسپولیسی شدم»، «از [یک بازیکن سابق پرسپولیس] بدم می‌آمد، استقلالی شدم»، «عاشق علی کریمی بودم»، «در کلاسمان همه پرسپولیسی بودند، من هم از همان زمان پرسپولیسی شدم» و... از آنها خواستم یک ترکیب یازده نفره از بازیکنان مهم تیمشان بگویند؛ از بهترینهای همه تاریخ، بهجز آنها که هنوز بازی میکنند؛ درماندگی‌شان قابل پیشبینی بود، جز اسم چند نفری از پیشکسوتان دو تیم که گاهی برای تحلیلهایی تقریبا بیمحتوا، پیش از بازیهای این دو تیم در استودیوهای صداوسیما حاضر میشوند، فقط اسم برومند [لابد به خاطر آن مشت!]، ناصر حجازی، علی پروین، محمود فکری، مهدی هاشمینصب و لیث نوبری [لابد به دلیل وایرال شدن ویدیوهای حضورش در بین اسپورت] به ذهنشان آمد. همه این عزیزان دوآتشهای که گلویشان را در سر دادن فریاد توطئه خراش میدادند، حتی در گفتن نام یک ترکیب یازده نفره از تیم موردعلاقه‌شان عاجز بودند.

قصد داشتم از تاریخچه، از دلیل رنگ پیراهن، از فرهنگ هواداری و... بپرسم، اما جوابهای همین دو سال، مرا متقاعد می‌کرد که بیشتر عذابشان ندهم.

دعوای زرگری فوتبال ایران!

منظور از «فوتبال بی‌فلسفه»، همین است. باشگاه‌هایی که فرهنگ هواداری خاص خود را ندارند، تشویق های استادیومی‌شان کپی برداری شده از روی یکدیگر و سایر تیمهای خارجی و ایرانی است، دو رنگ از یک پیراهن را سفارش می‌دهد، اسپانسر مشترک دارند، صاحبان هر دو، یک عده خاص هستند، منافع مالی و سودآوری هر دو از یک جا حاصل می‌شود و به یک جا می‌رود، همه بازیهای‌شان در یک استادیوم مشترک برگزار میشود، گروه سنی و پرسونای هوادارن هردو، عین هم است، برای توهین به همدیگر، از یک قالب مشترک استفاده میکنند، صفحات هواداریشان در شبکههای اجتماعی دقیقا با رویکردهای مشابه و مشترکی اداره میشود، منطق، نگاه و فرهنگ بازیکنان‌شان دقیقا یک جور است و هوادارنشان هم منش یکسانی دارند! این درحالیست که باشگاههای بزرگ و پرهوادار خارجی، هر کدامشان فرهنگ خاص خود و بهدنبال آن، فرهنگ هواداری خاص خود را دارند. مصاحبه کریستیانو رونالو را بهخاطر بیاورید: تفاوت رئال و منچستر در این است که شما در منچستر، مطمئنید که اگر بعضی روزها آماده نباشید و خوبی بازی نکنید، هرگز صدای هو کشیدن هواداران (برای تمسخر و تخریب) را نخواهید شنید اما اینجا (رئال) اینگونه نیست. این رفتار هوداران چه خوب باشد و چه بد، نشان‌دهنده یک فرهنگ هواداریست؛ این فرهنگ را باشگاه می‌سازد و هوادار می‌پروراند. در ایران هواداران کدام تیم با تیمهای دیگر متفاوت اند؟ رفتار بازیکنان کدام تیم متفاوت از رفتار دیگر تیم‌هاست؟ رفتار مدیران کدام تیم متفاوت از سایر رقبا است؟ کدام باشگاهها رویکرد واقعا درست اقتصادی دارند؟ کدام باشگاهها از انشاءالله و ماشاءالله پارا فراتر گذاشته و به فوتبال و باشگاهداری به چشم یک فرصت اقتصادی سالم و پرسود و حرفهای نگاه می‌کنند؟ جواب صادقانه، تنها یک کلمه است: هیچ یک!

همه‌مان وقتی می‌بازیم، کاسه و کوزه را سر داور، کمیته داوران، سازمان لیگ، برنامه‌ریزی تیم ملی و... می‌شکنیم. همه‌مان برای همه سوتهای داور به او معترضیم، همهمان -طرفدار سرخابی‌های تهران، هواداران سپاهان و فولاد و ذوبآهن یا طرفداران تراکتور و بقیه تیمها- همهمان همیشه معتقدیم که به «ما» ظلم شده است و حقمان را خورده اند و دستهایی در کار است که نمی‌خواهد ما موفق شویم و...

نگارنده این یادداشت هم اعتقاد مشابهی دارد!

من هم معتقدم که حقمان را خورده اند و به «ما» ظلم شده است. اما منظور من از «ما»، هوادارن تیم موردعلاقه‌ام نیست! ما یعنی همه مردم ایران و در این یادداشت، همه علاقه‌مندان به فوتبال!

بله! در حق همه ما ظلم شده است، ما می‌توانستیم هوادار یک باشگاه همه جانبه باشیم نه یک تیم فوتبال! ما میتوانستیم هواداران باشگاههایی باشیم که فرهنگ خاص خود را داشتند، شکلگیریشان دلیلی داشت، استمرارشان به همان دلیل بود و پرهوادار شدنشان هم بر همان اصول! ما می‌توانستیم هوادار باشگاههایی باشیم که همگی متعلق به دستگاههای حکومتی یا خریدارانِ درحیقیت گماشتهی حکومت، نباشند! ما میتوانستیم عشق خود را نثار فوتبالی کنیم که لیاقت این همه توجه را داشته باشد، مثل و بهتر از همان فوتبالی که پدران و پدربزرگهای‌مان عاشقش شدند و تخمش را در دل ما کاشتند. ما هم میتوانستیم و میتوانیم که طرفدار یک مکتب، یک فرهنگ و یک شیوه باشیم که آن را در یک تیم خاص متجلی می‌بینیم؛ اما ابتدا باید آنهایی که شور و لذت فوتبال را مثل هر چیز دیگری از ما گرفتند به حاشیه برانیم، بر بام عشق به فوتبال بایستیم و فریاد بزنیم که ما این چیزی که اسمش را فوتبال گذاشته اید و دلتان را به آن خوش کرده اید را نمیخواهیم؛ ما فوتبالی می‌خواهیم که در آن، باشگاه‌ها، تیم‌ها، رنگ‌ها، بازیکنان، مربیان و پیشکسوتان، هرکدام فلسفه و داستانی منحصر به فرد داشته باشند؛ نه این «چیزِ بی‌هویت و بی‌معنایی که دیگر حتی شکل و ظاهرش هم شبیه به فوتبال نیست». برای این‌همه، ما باید تغییر کنیم؛ همه‌مان.