به گزارش پارس یحیی گل محمدی در گفت و گو با خبرآنلاین ؛ خاطرات تلخ و شیرین فوتبالش را مرور می کند

  یحیی گل محمدی بازیکن محجوب و دوست داشتنی دهه های ۷۰ و ۸۰ که حالا بزرگترین چالش فوتبالش را آغاز کرده است. مربیگری در پرسپولیس. او از زمانی که آمده به پرسپولیس سامان داده اما مشکل از روزی شروع شده که تصمیم گرفته تا پرسپولیس را پالایش کند. جوانگرایی او با کنار گذاشتن مهدی مهدوی کیا به جنجال کشیده شد اما هم مهدی و هم او این قدر اهل تعامل هستند که کاری کنند تا پرسپولیس بعد از چند سال اقلا به فینال جام حذفی برسد و هوادارانش آسوده خاطر باشند از بدست آوردن سهمیه آسیایی. او در این گفت و گو با خبرآنلاین از خاطرات تلخ و شیرین فوتبالش می گوید.

علی دایی، این بازی رفت با راه آهن است. من سال قبلش در این تیم بودم و خاطرات خوبی داشتم و با دایی هم همکار بودیم. بازی را دو بر صفر بردیم. خاطرات سالهای گذشته با دیدن این عکس برای من زنده شد. خیلی روزهای خوبی داشتم. علی دایی هم که نیازی به تعریف کردن ندارد. ما در بیشتر اردوهای تیم ملی با هم بودیم از همه چیز هم خبر داشتیم.

سال ۷۵ است فکر می کنم. زمان استانکو. دومین قهرمانی من با پرسپولیس اما باور کنید یادم نمی آید که چطور سرم شکست و بانداژ شد. از این تیم الان بزیک با من کار می کند و مهدی هم که بازی می کند. عجب تیم خوبی داشتیم. ما خیلی راحت آن سال ها قهرمان می شدیم.

نساجی یکی از تیم های پر طرفدار کشور است. طرفدارهای تیفوسی عجیبی دارد. من در این تیم خاطرات خوبی داشتم. تیم خوبی هم در اختیارم بود اما به خاطر عدم امکانات نتوانستیم نتیجه بگیریم. در آن فصل چهارم شدیم و نتوانستیم از گروه خود بالا بیاییم. من تماشاچیان این تیم را دوست داشتم. آنها خیلی تیفوسی هستند و البته من را دوست دارند.

بلاژ. می توانم بگویم موقعی که داشت می رفت به پشتم زد و گفت از تو ممنونم. خیلی کمکم کردی. بعد از بازی با ایرلند رفتیم هتل بستان و دور هم جمع بودیم. از من راضی بود. مردی دوست داشتنی بود. من این را قبول ندارم که می گویند بلاژ یحیی را احیا کرد. من از فولاد خوزستان احیا شدم و بیشتر مدیون فولاد هستم. البته در سطح ملی خیلی پای من ایستاد و کمک زیادی به من کرد. من دو ماه مصدوم بودم ولی بلاژ پای من ایستاد و کمک کرد.

فکر می کنم جام اکو باشد در تهران. اصلا یادم نمی آید. من حافظه بلند مدتم زیاد خوب کار نمی کند. اینجا اولین بازی ملی ام را مقابل پاکستان انجام دادم. سال ۷۱. در آن سال قهرمان جام اکو شدیم. این بازی ها شروع کار من در تیم ملی است. البته من حافظه بلند مدتم خیلی خوب کار نمی کند. باورتان نمی شود اما اصلا ذهنیت درستی درباره این عکس ندارم. امیدوارم جام را اشتباه نگفته باشم.

خیلی ها هنوز فراموش نکرده اند این صحنه ها را. هنوز هم مردم می پرسند. ما آن سال زحمات زیادی کشیدیم تا به جام جهانی برویم و می تواانم بگویم که یکی از بهترین تیم های ملی بود. بعد از بازی احساس کردم همه چیز دارد روی سرم خراب می شود. توقع مردم چیز دیگری بود. نا خود آگاه گریه کردم. من تلخ ترین گل تاریخ ایران را زدم. ایرلندی ها ۴۰ بازی بود که نباخته بودند. در بازی رفت دو تا علی کریمی نزد و یکی هم کریم باقری. بلاژ ایرلند را برای ما بزرگ کرده بود. قبل از بازی در کنار روی کین ایستاده بودم و روی کین تا شانه های من بود. پیش خودم گفتم روی کین روی کین که می گویند این است؟ !

من اصلا بیلسا را ندیدم که این طور بنشیند. من کمر درد دارم و اذیت می شوم. نمی توانم ۹۰ دقیقه سر پا بایستم. من کمر دردم زیاد است. ولی خداییش این قدر شلوغش می کنید اما من در تمام طول ۹۰ دقیقه، دو دقیقه هم این طوری نمی ایستم. تازه می گویید هیتلر دو ساعت ایستاده سخنرانی می کرده. حتما من کمر دردم طوری است که نمی توانم مثل هیتلر دو ساعت سر پا بایستم.

از لحاظ شخصیتی آدم خوبی بود. گاهی اوقات دلم برایش تنگ می شود. فکر می کنم او شناخت خوبی از فوتبال ما نداشت. او دو هفته قبل از آغاز بازی های لیگ به ایران آمد از لحاظ فنی نتوانست کمکی کند اما از لحاظ شخصیتی آدم خوبی بود. در بحث تمرین دادن و مسائل فنی نمی توانست کمکی کند. امیدوارم هر کجا که هست موفق باشد. من فقط می خواستم به او کمک کنم اما فرصت اجازه نداد تا ژوزه در پرسپولیس بماند.

این صحبت ها قدیمی شده است. خود پروین هم همین حرف را زد و گفت اگر مربی باشم نمی ذارم کسی در کارم دخالت کند. این شرایط حرفه ای است و مربی باید اختیار تام داشته باشد. اگر یک مربی این اختیار را نداشته باشد نمی تواند در تیمش کار کند.

این عکس دخترم وانیا است. در ۱۸ بهمن به دنیا آمد. یکی از اتفاقات خوب زندگی ام بود. از وقتی که آمده شادی و برکت را آورده است. بین وانیا ثریا مانده بودیم و نمی دانستیم اسمش را چه بگذاریم برای همین از همه دوستانم خواستم تا در این باره نظر بدهند و سرانجام وانیا رای آورد. الان هم همراه با همسرم رفته شهرستان و دلم حسابی برایش تنگ شده!

بازی با آلمان. ما دو بر صفر باختیم اما خوب بازی کردیم. در اینجا علی دایی مصدوم بود و من کاپیتان شدم. حق ما در این بازی باخت نبود. ما در عرصه ملی در این بازی با ترس بازی می کردیم اگر خودمان ار باور می کردیم می توانستیم از آلمان ها مساوی بگیریم.

من زندگی ورزشی ام را مدیون این تیم هستم. سه سال در آنجا بازی کردم پر از خاطرات. باید از بگویچ هم تشکر کنم. من با وینکو همسایه بودم. او نگرش من را نسبت به فوتبال عوض کرد و سالهای خوبی را در این تیم داشتم.

از دست شما. دربی. این بازی در تبریز برگزار شد. ثانیه ۴۰ یا ۵۰ بود که توپ را انداختن پشت سر من. فکر می کردم توپ به دروازه بان ما می رسد اما این طور نشد و سامره آمد و توپ را زد توی گل. البته این بازی را نباختیم. بهروز رهبری فرد بود فکر کنم که گل زد. در نیمه دوم بازی کلا دست ما بود. در مورد گل هم شک دارم. به نظرم علی انصاریان از روی نقطه پنالتی بازی را به تساوی کشاند.

ساشا ایلیچ. گلهایی که او می خورد معروف بود، البته بنده خدا تقصیری هم نداشت. سال ۸۳ بود اگر اشتباه نکنم. تیم خوبی داشتیم ولی متاسفانه یک سری مشکلاتی در ادامه کار پیش آمد که تیم را از آن شکل خودش خارج کرد. اختلافاتی که بین بازیکنان افتاد و البته اختلاف ها بین مدیریت. فکر می کنم ما سه تا بازی اول را ۹ امتیاز گرفتیم و به پیکان دو بر یک باختیم. ولی در کل تیم خوبی بود و مشکلات مالی هم دلیلی شد تا تیم خوب نتیجه نگیرد.

گل به مکزیک و اولین بازی ایران. افتخار بزرگی بود. در تاریخ فوتبال ایران ۶ نفر موفق به گل زنی شده اند که یکی از آنها من هستم. از دقیقه ۷۲ تیم مکزیک دیگر حمله نمی کرد. شرایط طوری شده بود که من ته دلم می گفتم دو تا حمله کنیم گل پیروزی را هم می زنیم. اما اشتباهات زنجیره ای که بین میرزاپور و رحمان رضایی پیش آمد باعث شد تا این بازی را نبریم. به هر حال ایران در آن مسابقه بازی خوبی را انجام داد.

استان اردبیل. من در این استان متولد شدم؛نزدیک نمین. روستایی است به اسم مین آباد که در نقشه نیست. من یک ماه در آنجا بودم و بعدا آمدم تهران. البته الان بیشتر فامیل هایم در استان اردبیل زندگی می کنند. بعد از آنخانواده ما رفتند محمود آباد و بعد هم که آمدیم تهران. خودمان سالهای سال است که تهان زندگی می کنیم.

خاطرات خوبی را در تیم تربیت یزد داشتم. اولین سال مربیگری من بود. یک تیم معمولی داشتیم اما توانستیم با کمک بچه ها یک سال رویایی را رقم بزنیم. ما با یک امتیاز اختلاف سوم شدیم. بازی آخر ما با نفت آبادان بود. آن زمان آنقدر بازی ها طول کشید که مسابقات رفت در فصل تابستان. در کل دلم برای همه بازیکنان تنگ شده، به خصوص بازیکنانی که بومی همین تیم بودند. آنها بچه های خوب و با معرفتی بودند.

سال ۷۴ یا ۷۵ است. اولین حضور من در پرسپولیس. در یکی دو سال اول به خاطر بیماری که داشتم نتوانستم زیاد به پرسپولیس کمک کنم. من از تجارت با رضا ترابیان به پرسپولیس آمدم. یک افتخار خیلی بزرگ برای هر بازیکنی است که پیراهن قرمز را به تن کند.

این هم تمرینات تیم ملی است در زمان برانکو. چیز زیادی برای گفتن ندارد با آن لباس های نه چندان خوب که به ما می دادند. وقتی برانکو آمد تمرینات خیلی خوبی را داشتیم. او آدم باهوشی بود و بچه ها برای تمرین کردن لحظه شماری می کردند. تمرینات او هدفدار بود. به نظر من او موفق ترین مربی تاریخ فوتبال ایران است.

چه بگویم. اتفاقاتی افتاد که برای من غیر قابل پیش بینی بود. بحث آنقدر بزرگ شد که نباید می شد. نمی خواهم دیگر در این مورد حرف بزنم. اما اتفاقات طوری رقم خورد که یک همدلی ویژه ای را در تیم به وجود آورد. شما می دانید که من و مهدی سالهاست با هم دوست هستیم. مثل اینکه به شما هم از دوستی قدیم مان گفته بود. ما هنوز هم با هم مثل برادر هستیم. همین جا جا دارد که دوباره از او شتکر کنم برای اینکه کنار تیم ایستاده و به بچه ها انگیزه می دهد. امیدوارم تیم به فینال جام حذفی برسد و خداحافظی باشکوهی برایش بگیریم.

امیر حسین زمانی که چاق بود. تیم راه آهن است. هر دوتایی مان چاق بودیم. آنجا استرس کمتر بود و اشتهایمان بیشتر. امیر حسین هم که بیست کیلو وزن کم کرده است. الان هم آماده است. البته نه برای بازی کردن. الان یک سال است که کنار تیم است و هیچ کس هم اعتراضی نکرده است. قرار هم نیست که در تیم بزرگسالان بازی کند.

عادل را همه دوست دارند. چهره مردمی است. برنامه اش هم به نظر من بهترین برنامه کل صدا و سیما است و بینندگان زیادی هم دارد. امیدوارم بیشتر به کیفیتش اضافه شود. مشکلات در نود خوب بیان می شود. خیلی از مشکلات حل شده در فوتبال ایران به خاطر برنامه نود است.

ای بابا. پورا. آقای صوفیانی بود مالک این تیم. اما رنگ پیراهن ما قرمز نبود. آقای صوفیانی به فوتبال من کمک زیادی کرد. آن سال قرار داد من ۵۰ هزار تومان و ماهی ۵ هزار تومان بود. تمام درآمدم را به مادرم دادم و رفتیم وسایل خانه خریدیم. هیچ بازیکنی اولین باشگاهش را فراموش نمی کند.

این هم فکر می کنم جام ملت ها باشد. بازی اول ما با تایلند که سه بر یک بردیم. بهترین تیم ملی تاریخ شاید باشد. تیم خلی قوی داشتیم و می توانستیم قهرمان هم شویم. خیلی تیم خوبی داشتیم. مثلا بعید می دانم تیم ملی ما هیچ وقت مثل بازی با کره جنوبی این قدر قوی بازی کرده باشد. در این بازی ها ما با ژاپن مساوی کردیم ولی حق مان بردن بود یا باقی تیم ها را هم بردیم. خیلی تیم خوبی داشتیم. حیف، وافعا حیف که قهرمان نشدیم.

این هم در تیم تجارت است. آن سال با ابومسلم بازی داشتیم و با این تیپ قشنگ در کنار حرم عکس انداختیم. هر کدام از بچه ها اینجا یک لباسی پوشید، لباس سربازی هم افتاد به من. فکر می کنم هر کسی یکی از این عکس ها در خانه اش داشته باشد. عکس ما هم خیلی بامزه شد.

اینجا یزد است. به دیدن سالمندان رفتیم. بعد از هر بازی ما درصدی از پاداش ها را جمع می کردیم و تقدیم می کردیم به سالمندان.

این هم بعد از فوت عمویم است که از طرف باشگاه به منزل ما آمدند. واقعا سخت است که آدم عزیزانش را از دست می دهد.

صبای قم. تیم جوان و خوبی را ساختیم. متااسفانه یک سری مشکلات به وجود آمد که نتوانستیم ادامه همکاری بدهیم. صبا به دلیل اینکه نخستین تیم لیگ برتری من در زمان مربیگری ام بود خاطره انگیز است. هر موقع یاد صبا می افتم برای این تیم آرزوی موفقیت می کنم.