به گزارش پارس نیوز، 

سودابه آقاجانیان که هم‌اکنون اجرای برنامه آفاق را از شبکه افق به‌عهده دارد، کارنامه قابل اعتنایی در عرصه‌های مختلف فرهنگی دارد. این گفت‌وگو به بررسی فعالیت‌های نخستین بازیگر و مجری می‌پردازد، گفت‌وگویی که حداقل سعی شده از کلیشه‌های مرسوم فاصله داشته باشد.

بخش اول

 

 

 

بخش دوم

 

 

* از بیوگرافی و زمینه فعالیتی‌تان بفرمایید.

من دوم اسفند 1341 به دنیا آمدم و میزان تحصیلاتم رسمی، رشته الهیات لیسانس خواندم، اما کنارش مرکز هنرهای نمایشی تئاتر خواندم و قبل از انقلاب یک‌سری فعالیت‌هایی که داشتم البته همین امر باعث شد که  بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وارد جهاد سازندگی بشوم، یعنی همزمان داشتم تحصیل در دبیرستان را پشت سر می‌گذاشتم، نماینده جهاد در یکی از حوزه‌ها بودم.

*یعنی دبیرستانی بودید که نماینده جهاد بودید؟

بله.

*در کجا زندگی می‌کردید؟

منطقه 12 تهران، در خیابان شکوفه به دنیا آمدم و تا هفت هشت سالگی در شکوفه بزرگ شدم و به خیابان درودیان آمدم و ازدواج که کردم به خیابان کلانتری رفتم و تا سال 73‌ــ‌72 همان‌جا بودیم و بعد محله را عوض کردیم. به هر صورت بعد از انقلاب وارد جهاد شدم و فعالیتهای متنوع و مختلف در زمینه‌های فرهنگی داشتم. وقتی دیپلم گرفتم به‌دلیل کمبود نیرو در وزارت آموزش و پرورش به‌خصوص در رشته علوم انسانی و با توجه به اینکه من کلاس‌های قبل از انقلاب می‌رفتم و در این زمین هم دوره دیده بودم، با فراخوانی که آموزش و پرورش داد، در حوزه فلسفه و منطق، این چیزهایی که قبلاً نبود امتحان دادم و بلافاصله بعد از دیپلم جذب آموزش و پرورش شدم. در واقع در سال 1360 دیپلم گرفتم و در مهر 1360 وارد آموزش و پرورش شدم و چون فلسفه و منطق برای مقطع دبیرستان بود، از دبیرستان شروع کردم و دقیقاً هم همان موقع که شروع کردم به تدریس، درست در سال چهارم دبیرستان که کمبود معلم داشتند، یعنی آن موقع برخی از شاگردهای من از خودم بزرگتر بودند و همان‌جا در آموزش و پرورش در دبیرستان به‌طور رسمی مشغول به کار شدم و ادامه دادم تا بازنشسته بشوم. 9 سال بعد در سال 1369 وقتی معاونت سیاسی فراخوانی داد که گوینده خبر می‌خواستند به آنجا رفتم و بعد از یک سال دوره جذب سازمان شدم و برنامه‌ای کار می‌کردم. یکی دو سال در خبر بودم و بعد به‌دلایلی منفک از خبر شدم و آمدم در بخش تولید در سازمان یعنی برنامه‌های متنوع غیر از حوزه سیاسی که در شبکه‌های مختلف کار کردم.

* در طول سال‌های قبل و بعد از انقلاب اسلامی،فعالیت سیاسی هم داشتید؟

 در محله و دبیرستانی که درس می خواندم فعالیت سیاسی می‌کردم. خانم وحید دستجردی، خانم کرمانی، خانم دستغیب، خانم نوبخت، معلمین آن مدرسه بودند و برای همین من با یک فضای سیاسی در قبل از انقلاب مانوس شدم. یکسری کلاس‌ و دوره‌هایی در منزل خانم نوبخت تشکیل می‌شد و خانم دستجردی مدرس آنجا بود. گاهی اوقات و گاهی هم خانم کرمانی یا خانم دستغیب بودند. همین باعث شد که من  و دوستان دیگر این وجهه و جایگاه سیاسی خودمان را که علاقه مندی هم به آن داشتم، قوی‌تر ببینیم و من به عالم خبر و سیاست خیلی علاقه داشتم.

*ولی از یک جایی احساس می‌کنید که دیگر علاقه ندارید؟

خیر. اصلا اینطوری نیست من همیشه به عالم سیاست علاقه داشتم، به سیاسی بازی علاقه ندارم. یعنی اینکه در سیاست بازی بخورم، یا اینکه بروم و یک جریان من را با خودش بکشد و من تابع جریان بشوم و جریان برای من تصمیم بگیرد، نه اینکه بگویم من می‌توانم خودم تصمیم گیرنده همه حوزه‌های فکری باشم. مثلا این جریان درست فکر می‌کند یا غلط فکر می‌کند. الزاما این نیست ولی اینکه بعدا با توجه به اینکه می‌دانم سیاست افت و خیزهای زیادی دارد، بخواهم خودم را بسپارم به یک تفکر سیاسی خاص، به این دلیل نمی‌خواهم، همچین چیزی قلمداد شود.

* بیشتر افرادی که نام بردید به حزب موتلفه اسلامی گرایش داشتند، شما هیچ وقت وارد این جریان سیاسی نشدید؟

زمانی که حزب جمهوری اسلامی تاسیس شد، خیلی تلاش داشتند همین بزرگواران و دیگران که من را عضو حزب کنند و آن موقع این بحث‌ها مطرح نبود، ولی دوست نداشتم بروم. ضمن اینکه در دبیرستان و مدرسه ما اتفاقا چون یک دبیرستان مرجع بود، خیلی از جریان‌های انحرافی هم مثل مجاهدین خلق(منافقین) آنجا رشد داشتند. ما بسیاری از بچه هایی که در آن دبیرستان بودند، در این خط فکری که رفتند و بعدها اعدام شدند، حبس های طولانی به آنها خورد و حتی چند وقتی با چندتا از این بچه‌ها مانوس بودم، یعنی در بعضی از دوره‌ها که می‌خواستم در زمینه‌های سیاسی ببینم مثل کوهنوردی و امثال آن با همین بچه ها رفتیم و آمدیم و بعدا فهمیدم که فکر آنها چگونه است. یا مثلا خانم اعظم نوری از هم مدرسه‌های ما بعدا شهردار شدند برای همان مدرسه بودند. ما تفکر متفاوت زیاد داشتیم در مدرسه و محله مان.

*تقابل‌های سیاسی در رزوهای ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی در جامعه ایران مرسوم بود. حتی این بحث‌های سیاسی در مدارس هم انجام می‌شد. در کتاب خاطرات افراد زیادی این موضوع مطرح شده، شما در این زمینه خاطره‌ای دارید؟

بله، مفصل اتفاق افتاد. در اوایل انقلاب، آنها خطشان جدا از خط انقلاب و اسلام نبود و همه یکی بودند. وقتی بحث انتخابات ریاست جمهوری مطرح شد، تازه خطوط معلوم شد و تبلیغات برای هر کدام از گرایش‌های فکری یا کاندیداهایی که خاص خودشان بودند، زمانی که یادم است رجوی کاندید شد و بعد یکسری ترفندها و رفتارهایی که منجر بشود رجوی رای بیاورد. آرام آرام بازنگری کردم در همفکرهای خودم،  که به نظرم می رسد آنها آدم‌هایی نیستند که اسلام برایشان مهم باشد. ضمن اینکه خطوط فکری که داشت از خطوط بدنه انقلاب جدا می‌شد.

*برای این بحث مصفل شما باید یک پیشینه مطالعاتی داشته باشید، جریان مطالعاتی شما بیشتر به چه سمت و سویی می رفت. یعنی مثلا آقای شریعتی را بیشتر می خواندید یا آقای مطهری را، آن سیر مطالعاتی را برای ما بگویید کسی بود که بگوید چه کتابهایی مطالعه کنید؟

هر دو، در کلاس‌هایی که می‌رفتیم، بیشتر خانم دستجردی منابع مطالعاتی که در اختیار ما می‌گذاشتند، ایشان کمک می‌کردند و ما هم شریعتی و هم مطهری می‌خواندیم. حتی تفکر کمونیستی و الحادی و .... . من خالی الذهن نبودم و چون از اقوامم در سال‌های دور در زمینه سیاست دخالت داشتند.

* شما اشاره کردید که از سال 69 وارد صدا و سیما شدید قبل از آن فعالیت هنری داشتید؟

بله، فعالیت هنری من از دانشگاه شروع شد. البته فعالیت هنری من خیلی پیش‌تر از بچگی شروع شد. پدر من علاوه بر اینکه کارمند سازمان صدا و سیما بود، بازیگر هم بودند. چندتا کار هنری کرده بودند قبل از انقلاب و به همان واسطه چون چندتا سریال  هم با آقای کشاورز کار کرده بودند، وقتی جریان شهر قصه پیش آمد و بنا شد که شهر قصه تبدیل به فیلم سینمایی شود برای آقای مفید، بنا شد من نقش خاله سوسکه را بازی کنم، آن موقع فکر می‌کنم شش سالم بود، مدت یک ماه هم  تمرین کردیم.  منتهی تصویربرداری این فیلم سینمایی در بم بود.

*در کنار خانواده مفید؟

بله در بم یک شهر دور افتاده و محروم و گرم نه امکانی بود که پدر همراه من باشد، نه مادرم و به شدت هم مادرم مخالف بود که من تنها بروم و سپرده بشوم به کسی و هم صلاح هم نبود طبیعتا. من یک ماه تمرین می‌کردم. علاوه بر این من در دوره راهنمایی، اواخر دبستان و اوایل راهنمایی، جذب کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شدم. در آنجا دوره های فیلم سازی و فیلمنامه نویسی، منشی صحنه و کارهای صحنه دوره دیدم و مصادف شد با این که ما یک کار فیلم کوتاه بسازیم. قبل از آنکه فیلم کوتاه بسازم، یکسری گزارش‌های مردمی تهیه کردم، از مردم که خط دهی این جریان را شهید اسدی داشتند که سرتیم ما بودند و آن هم مصاحبه خیلی خوبی بود. من یادم است که محور مصاحبه هایمان با مردم این بود که شما آیا پول دولت را می‌خورید؟ فکر می‌کنید برای تامین زندگی و درآمدتان باید متکی به دولت باشید؟ یا کار آزاد؟ اینها چیزهایی را پیش آورد در مصاحبه که برای من هم خیلی جای تعجب داشت با آن سن کم، خیلی ها می‌گفتند: ما حرام می‌دانیم که بخواهیم پول دولت را بخوریم. چرا حرام است و آنها دلایلش را می‌گفتند. من وارد فاز دیگری از سیاست شدم. یعنی اتفاق‌هایی که می‌دیدم در کشور می‌افتد که مردم هم قبول ندارند این جریان‌های دولتی را. یکسری کارهای کانون پرورش فکری هم انجام می‌دادم ... کات تا اینکه ما کلا وارد فاز سیاست شدم، با کلاس‌هایی که رفتم در دبیرستان و کلاس‌هایی که با خانم دستجردی داشتند، این علاقه بود تا زمانی که به دانشگاه رفتم. در دانشگاه قرار بود گروه تئاتر دانشگاه تشکیل بشود و جدی‌تر به آن فکر شود، واحد خواهران هم نداشتند. من پیشنهاد دادم و گفتند که خودت این واحد را راه بیانداز. آنجا شروع کردیم و یک تئاتری مخصوص خواهران اجرا کردیم و از آنجا بود که من به دعوت وزارت ارشاد کلاس‌های تئاتر با دوره‌های ارشاد رفتم که با آقای حسین نصری که از آمریکا آمده بودند، یک دوره ای گذاشتند که تازه سیستم  استانیسلاوسکی  آمده بود و می خواستند به عده ای این تئاتر را آموزش بدهند. من یک نفر خانم بودم، بین بیست و شش هفت نفر آقا.

*در چه سالی؟

در سال 67-68

*و همین طور محجبه بودید؟

بله با چادر اجرا می‌کردم، با چادر اتود می‌گرفتم، حتی پایان نامه ام را با چادر بود.

*روی صحنه تئاتر هم با چادر رفتید؟

البته من تئاتری آنجا اجرا نکردم، ولی اتود پایان نامه‌ای که داشتم. شرط بندی لفظی هم شد بین من و آقای نصری. او گفت می‌خواهم ببینم که کاری که گفتم می‌توانی انجام بدهی یا نه. وی بسیار آدم روشن و بسیار آدم صافی بود و گفتند که من سخت‌ترین کار را می خواهم به تو بدهم. از نمایشنامه مولیر نقش دختری بود که می‌خواست از پدرش پول بگیرد. به من گفت باید این نقش را بازی کنی. گفتم باشد، ولی با چادر اجرا می‌کنم. گفتند مگر می شود این نقش را با چادر اجرا کرد و این حس را با چادر منتقل کرد چون می دید که من اتودهایم را با چادر انجام می دادم و این کار را من به نحو احسن انجام دادم و او قبول کرد که این چادر دست و پاگیر نیست. منتهی تائتری که کار کردم با آقای محمود فرهنگ بود و کار عروسکی را شروع کردم و کاری که در جشنواره فرینچ کانادا هم برگزیده شد و آنجا هم اجرا کردیم. یکی دو تا کار عروسکی انجام دادم و خودم کارگردانی کردم تا این شد که پیشنهاد بازی در کار آقای شمقدری را دادند.

*فضای دانشکده هنر فعلی را که می‌بینم، اصولا با چنین عقایدی همخوانی ندارد.

نه اتفاقا، انقلاب باعث شد که یک چیزهایی در اوایل جا به جا بشود. یعنی دانشگاه هنر و بچه‌های هنر، اصلا این چیزی که شما تصور می‌کنید و می‌بینید آن موقع نبودند. آنها هم به جای اینکه به ظواهر اهمیت بدهند به واقعیت و ریشه‌ها اهمیت می‌دادند، یعنی بحث تخصصی کار تئاتر، کار هنر و گپ و گفت‌های این چنینی خیلی جایگاه داشت. نه اینکه بخواهم جسارت کنم به بچه‌های الان، ولی هر چیزی که الان می‌بینیم در ظواهر دارد تقویت می‌شود و از اصل جدا شدیم،  آن موقع این گونه نبود و همه با هم انگار هم شکل همدیگر شدیم.

*یعنی غیر از شما خانم چادری دیگری هم بود؟

بله چندین خانم چادری که در حوزه تئاتر کار می‌کردند.

*شما در کدام دانشگاه بودید؟

ما در مرکز هنرهای نمایشی تئاتر می‌خواندیم ولی من خیلی از بچه‌ها را می‌دیدم از دانشکده هنر که دارند با چادر کار تئاتر می‌کنند. یا بچه هایی که خیلی ساده بودند، یعنی از نظر سر و شکل خیلی ساده بودند. الان بله شاید پزی شده، این استایلی که دارند و به این شکلی که دارید می‌‌بینید به دلیل این است که شاید فکر می‌کنند وجه هنری با این سروشکل بیشتر می‌شود، نمایش داده می‌شود. من رشته بازیگری را نمی‌دانم، ولی رشته‌های هنری بسیاری داریم که بچه‌های چادری خوب دارند کار می‌کنند، الان یکی از عزیزان ما که خواهر عروس بنده است، عکاسی خوانده، فرزند شهید هم هستند و کارشناسی ارشد را هنرهای زینتی خواند و خیلی برای من جالب است که این دختر خانم با این ویژگی‌های بسیار ناب اسلامی، تصمیم گرفت برای اینکه کارش را توسعه بدهد، با توجه به اینکه جایگاه‌هایی که برای فرزندان شاهد دیگر قائل نیستند، رفت کره و آنجا دوره ای را گذراند و آنجا خیلی خوب از این دختر استقبال کردند و من به واسطه ایشان دیدم که بچه‌هایی که هم فکر ایشان  چقدر زیاد هستند در دانشگاه‌های هنر دارند کار می‌کنند. ولی وجهه غالب اینها نیستند تفکر غالب این بچه‌ها نیستند و بیشتر جاها اینها مظلوم هستند اما این طور نیست که نباشند.

*بعد از ده الی دوازده سال که از انقلاب می‌گذشت وقتی شما روی صفحه تلویزیون به عنوان گوینده خبر ظاهر شدید باز هم غالب خانم‌های چادری در قالب و کثرت مجری در تلویزیون ملی بعد از انقلاب، از انگشتان یک دست تجاور نمی‌کند؟

ما تعدادی نبودیم.

*مثلا قبل از شما گوینده خانم چادری داشتیم؟

در حوزه خبر که خانم ساکی با من همزمان شدند. خانم ساکی هم چادری بودند که خبر می‌خواندند. زمانی که می خواستم گوینده خبر بشوم دو تا شبکه بیشتر نبود. یکی معاونت سیاسی بود، یکی هم شبکه یک و دو بود. هنوز شبکه سه هم نبود و بعدا شبکه سه شروع شد، ولی مجری نمی‌خواستند، اصلا کسی نبود. یک مجری پخش بود که دو تا شبکه داشتند و مجری خبر هم دو سه نفر بیشتر نمانده بودند. همه آنهایی که قبل از انقلاب در تلویزیون حضور داشتند، رفته بودند. مجری‌هایی که سال 60 جذب شده بودند خانم شیرازی، خانم صلحی، خانم ساکی، آقایان: سلطانی، افشار، حیاتی، بابان و گویندگان پخش هم که اسامی را یادم نمی‌آید اما الان چندتا مجری داریم؟ الان تنها در تهران نمی‌شود تعداد آنها را شمرد و شهرستان‌های دیگر که بماند.  

*جذب کردن خانم ها برای خبر سیاست خاصی پشت سرش بود یعنی سازمان به این سمت رفته بود که گوینده خبر باید خانم‌ها هم باشند.

نه به هرحال طبیعی است که دو صدایی باید می‌بود و این جز الفبای اولیه گویندگی بود. یعنی از اول هم کسی نمی‌خواست حذف کند، منتهی در جذب آن کمی تاخیر افتاده بود. البته در سال 60 آنها آمدند ولی می‌دیدند که نیاز به گوینده بیشتر دارند و جز این نبود که مثلا تفکری غالب بشود. موقعی که ما آمدیم فقط گوینده خانم که نمی‌گرفتند، یعنی اعلام عمومی برای گرفتن گویندگان خبر شد. چهار هزار نفر رفتیم یعنی تا آخری که جذب اولیه بشود شدیم چهار هزار نفر. یک سال طول کشید که با شش هفت مرحله امتحان دادن‌ها گزینش‌ها و امتحان‌های ادبیات فارسی و تصویری و خواندن انواع متن های خبری و انواع و اقسام امتحانات که بسیار هم سخت بود که اساتید زبان فارسی از ما امتحان می‌گرفتند یا اساتید بزرگ خبری یا امسال اینها یکسال طول کشید که اعلام کنند که چه تعداد برگزیده شدند. من نمی‌خواهم بگویم که آنها وجهی که برای گزینش گوینده داشتند وجه غالبشان این بود که حتما چادری باشند یا برعکس نه چون ما شش نفری که باقی ماندیم. سه نفر آقا و سه نفر خانم، من یک نفر چادری بودم. دو نفر دیگر که یکی از آنها الان در شبکه خبر هم هستند مانتویی بودند و آقایان هم تفکراتشان چندان مذهبی نبود و هیچ کدامشان هم نتوانستند بمانند چون با فضای خبر جور نبودند.

*شما اولین خانم چادری گوینده تلویزیون جمهوری اسلامی هستید؟

من آن موقع خبر رادیو می‌خواندم و خانم ساکی خبر تلویزیون و خانم صلحی را می‌خواندند. وقتی برای اولین بار گفتند که با چادر خبر بخوانید،  آنها اول آمدند خبر خواندند، من خبر سیما را بعد از این عزیزان آمدم با چادر اجرا کردم که علمی و فرهنگی و استانها را می خواندم و بعد خبر ساعت 21 را می خواندم.

*مجبور کردند که چادر سر کنند یا خودشان سر می‌کردند؟

پیشنهاد دادند، ببینید هر دو بزرگوار چادری بودند، منتهی قبلا سازمان سیاستش این بود که اگر گوینده ای هم چادری است، جلوی دوربین چادرش را برمی‌داشت.

*این سیاست برای بعد از انقلاب بود؟

بله و در تصویر خانم‌هایی بودند که چادرشان را برمی‌داشتند.

*زمان کدام ریاست این سیاست گذاری شده بود ؟

من اصلا نمی‌دانم سیاست گذاری بوده یا جذابیت تصویر، اصلا تصور نمی‌کردند که چادر سر باشد.

*یعنی این سیاست گذاری را مدیر سازمان یا مدیران سازمان گذاشته بودند یا نه مثلا مسئول نظارت خبر می‌گوید که مثلا شما اگر چادر را برداری هم تصویر زیباتر است.

من این مسائل را اطلاع ندارم، واقع امرش این است که جزء سیاست گذاری‌ها بوده یا ابلاغ بوده یا خود خانم ها و.... . ولی فکر می‌کنم اصلا تصور این نبوده. من دقیق نمی‌دانم که کدام قسمت غالب بوده، ولی به سر گذاشتن چادر را می‌دانم در زمان آقای لاریجانی مطرح شد که یعنی این هم در جامعه مطرح شد که چرا نباید خانم های چادری در عرصه های مختلف حضور پیدا کنند و خودشان را نشان بدهند و مردم خودشان این را خواستند و این  مسئله را از سازمان طلب کردند.

*  کمی صراحت داشته باشیم. چادر در زمان آقای لاریجانی به تلویزیون آمد، در زمان مدیریت هاشمی چادر خانم‌ها را برمی داشتند و .... .

من اصلا نمی‌خواهم این مسئله را تحلیل کنم، نه اینکه شما تصور کنید من دارم بیراهه می‌روم یا دارم گفتن این جواب فرار می‌کنم، واقعا نمی‌دانم ولی من زمانی آمدم که آقای لاریجانی آمد.

*یعنی شما زمانی به تلویزیون آمدید که پیشنهاد دادند که اگر می‌خواهید گوینده خبر باشید چادر هم می‌توانید سرتان کنید؟

آن اوایل که شروع به کار کردیم این طور نبود ولی همین مطالبه‌گری مردم و دستگاه‌ها و نهادها باعث شد مخصوصا حوزه علمیه. من یادم است که بسیار این را مطرح کردند که چرا خانم‌هایی که می آیند خبر می خوانند یا جلوی دوربین هستند با چادر نباید باشند. آنهایی که اگر می‌خواهند چادری باشند، نه آنهایی که همه آنها این طوری باشند. یعنی اجباری نبود این وسط و البته در این میان پیشنهاد دادند که چادری هستید و دوست داریم با چادر هم خبر بخوانید و این باعث شد که خانم ساکی اولین کسی بود که جلوی دوربین آمد. چادر سر کرد و خانم صلحی که چادری بود هم به همین شکل خبر را خواند. ولی من از این نوع چادر سر کردن خوشم نمی آمد. چون پشت آن امتیازهایی که به آدمها می‌دهند، آدمها را تغییر می دهد و این خیلی بد است. من اگر این را قبول دارم، در هر شرایطی آن را استفاده می‌کنم، با اعتقادات خودم اگر جایی می خواهد مانع بشود و باید کار را بگذارم، کارم را کنار می‌گذارم، اگر با من همسو می شوند پس چرا باید به من انقدر امتیاز بدهند.

*چه امتیازاتی می دادند ؟

این برای بقیه سازمان مسئله شد، شما چادر را سرکردید دارید خبر می‌خوانید و دارید از این امتیازات استفاده می‌کنید.

*و کسی هم از این امتیازات استفاده می‌کرد؟

بله، بسیاری از این امتیازات استفاده می‌کردند.

*شما از این امتیازات استفاده کردید؟

به هیچ وجه.

*این امتیازاتی که می‌گویید چه هستند؟

مثلا چون شما با چادر اخبار را خواندی این خانه را به شما می‌دهیم و چون تو با چادر این کار را کردی انواع و اقسام کادوها از چادر که حداقلش بود، تا چیزهای دیگر من می‌گویم تشویقی، ولی این چه حسی را به بقیه آدم‌ها می‌دهد. این حسی است که شما دارید از این موقعیت دارید سواستفاده می‌کنید. شما به خاطر یک ارزش ،به خاطر یک چیزی که باید به عنوان یک ارزش حفظ شود، نباید همچین چیزی را بپذیرید. من فکر می‌کنم ما در سال‌هایی که پشت سرهم طی کردیم، این اتفاق برای خیلی از عرصه‌های دیگر افتاد. یعنی بابت اعتقادمان، بابت ارزشهایی که قبول می‌کنیم هزینه اش این باشد که شما کیک و ساندیس می‌خورید، شما خانه می‌گیرید شما گونی برنج می‌گیرید و .... . این ترقی شاید همه جا هست و طبیعی هم باشد ولی وقتی دو سه نمونه دیده بشود، قوت پیدا می‌کند. یعنی وقتی می بینند خانم فلانی که تا دیروز دروازه غار می‌نشسته، الان که چادر سرکرده آمده به خیابان توانیر در خانه سازمان نشسته و این خانه برای خودش است، در و همسایه دارد می بیند، چه قضاوتی می‌کند.

*براساس این اعتقادات از جای دیگر می‌زند بیرون، حجاب را هم برمی‌دارد. من فکر می‌کنم برای اینکه تشویق کنند خانم‌های دیگر هم با چادر بیایند جلوی دوربین، شروع کردند به دادن این هدایا یعنی نیتشان، نیت منفی نبوده.

قطعا همین طور است و برای تشویق این کار را کردند. منتهی ای کاش آنهایی که در سازمان بودند و سیاست گذار بودند، کاش آنهایی که الان ادعا می‌کنند که ما همه چیز را می توانیم تحلیل کنیم و درست هم تحلیل کنیم، به این تحلیل همچین جایزه و کادوهایی هم می رسیدند که با آن بنده خدا و آن مردمی که آن را می‌دیدند، چه می‌کند.

*یعنی باعث یک دوگانگی در شخصیت آن فرد می شود؟

بله و باید ایجاد فاصله با همکاران دیگر می‌شود، چرا می‌گویند که فلانی می‌خواهد برود گزینش، فلانی دوره پیمانی و دوره گذار را طی می‌کند تا بشود رسمی. می‌بینید که چادر سر کرده، ریش گذاشته، تسبیح دستش گرفته، گزینش که می رود سفارش شده که این طوری صحبت کن تا مجوز استخدام می‌آید، تا فرد مطمئن می‌شود، می‌گویی من قبلا این خانم را چادری می دیدم چه شد؟ اول که به سازمان آمده بود طور دیگری بود؟ چرا الان این طوری نیست. یعنی همه عوض می شوند؟ خدا نکند من بخواهم خودم را مبرا بدانم. خود من هم خیلی اشکال دارم ولی ما را می اندازند به یک دوگانگی که البته در جامعه ما زیاد است .

*از این دوگانگی ریا در می آید.

بله چون شما اگر موقعیت و امتیازی بخواهی، طبیعی است که باید خودت را نزدیک کنی به تفکر آدمهایی که این طوری می‌خواهند و می‌پسندند. سازمان هم مبرا نیست، تو می‌خواهی برنامه بگیری، تو می‌خواهی  تهیه‌کننده بشوی، تو می‌خواهی بازیگر بشوی و هر چیز دیگری ...

* از این امتیازاتی که گفتید مطمئنا با این نوع برخوردتان خودتان استفاده نکردید از نوع روند فعالیتان، معلوم است که الان باید یک تهیه کننده ارشد باشید، خانمی مثلا بیست و سه سالش نشده ولی دارد در مقام تهیه کننده سریال می سازد، من اصلا چنین چیزی را قبول نمی‌کنم.

درست می فرمایید، اولا اینکه خیلی از اطرافیان من در قبل از انقلاب در صدا و سیما بودند. پدرم استخدام  سال 47 است در سازمان، پسر عمه و دختر عمه و خیلی آشنا داشتم و روزی که آمدم به سازمان، من ازدواج کرده بودم و همسرم راضی بود، به پدرم گفتم که اطلاعیه داده و می‌خواهم بروم امتحان بدهم. به شدت پدر من با اینکه بازیگر هم بودند، گفتند نیا سازمان تو اصلا جو سازمان را نمی‌دانی، سازمان آن موقع. بعضی از وجوه دیگرش را گفت. اما ما اصرار کردیم و آمدم، تست اول دوربین را داشتم ساختمان پخش قدیم، من گفتم من سازمان را که بلد نیستم بابا حداقل راه را به من نشان بده. یادم می آید دویست سیصد متر از ساختمان پخش دورتر ایستاده بود و به من اشاره می‌کرد آن ساختمان پخش است و گفتند وقتی رفتی امتحان بدهی گفتند آقاجانیان با فلانی نسبتی داری نگویی که با من فامیل هستی. اگر ارزه و توانی هم بود برای خودت. اگر خواستی بمانی و بعدها ما را شناختند، بحثش جدا. ما یک مدت طولانی بعضی‌ها می پرسیدند با فلانی نسبتی داری؟ می‌گفتم: نه. مثلا پسر عمه من اولین انیمیشن کار کل سازمان بود، تمام دوره های انیمیشن را آقای پورمنصوری، قبل از انقلاب دیده بود و جز برگزیده ها و برند این کار بود. من شبکه دو می رفتم برنامه اجرا می کردم، در تصویر زندگی همدیگر را می دیدیم. فقط سلام علیکم می‌کردیم. تا قبل از اینکه ایشان بازنشسته بشوند، هیچ کسی فکر نمی‌کرد ما باهم فامیل هستیم. یا در یک بخش دیگر مثلا من به امپکس می رفتم، پسر عمه دیگرم را می دیدم و اصلا بروز نمی‌دادیم که فامیل هستیم. این باعث شد که یاد بگیرم که اگر توانی هست برای خودم باید باشد و روی پای خودم باید بایستم. البته در پرانتز بگویم این به بچه‌های من منتقل شد الان پسر کوچکم تدوینگر است وقتی در عرصه کاری در سازمان یا صدا وسیما دارد کار می کند، بسیاری نمی دانند که او فرزند من است. عروس بنده هم همین طور، وی هم دستیار کارگردان است.

* کارمندان سازمان تیکه به شما می انداختند که این چادری که سرتان است دارید نفع آن را می برید و ...

بله و هنوز هم می‌گویند: به کجا وصل هستی؟ چادر نماد مذهبی بودن ما را می‌رساند. حالا انشاءالله اخلاقمان این طوری باشد نه ظاهرمان، ولی بارها به من این را گفتند و من در جواب آنها می‌گفتم: شما بگویید من به واسطه این چادر در این  27-28 سالی که در سازمان بودم چه امتیازی گرفتم، اولا من اصلا نمی‌خواستم رسمی این سازمان باشم و اصرار کردند که خودت را از آموزش و پرورش منتقل کن به سازمان و آنجا هم حق التدریس بودم.

*این کار را انجام دادید؟

خیر، چون بسیار کار تدریس و مدرسه را دوست داشتم و اصلا دلم نمی‌خواست با این واسطه و به این شکل بروم. همیشه برنامه ای کار کردم. دوما اینکه از بسیاری از امتیازاتی که بود اصلا استفاده نکردم و چون فضای کار من خیلی متفاوت بود، حتما شما خواندید و دیدید، من ارشاد بودم به واسطه این که دوست داشتم.

*فارابی بودید؟

بله ، ستاد بازسازی عتبات و عالیات سال‌ها کار کردم و در همین تلویزیون تنها جایی که من مسئولیت قبول کردم و به شدت پشیمان شدم روابط عمومی شبکه پنج سیما بود. آن هم زمانی بود که از ارشاد آمدم و آقای مفید تازه این شبکه را راه انداخته بودند و از من خواستند که این کار را بکنیم و در واقع تشکیل شبکه پنج هم دورهمی هایش ما بودیم.

*در این اتاق، خیلی اسم آقای مفید برده شد، ایشان از تنها مدیران شایسته سازمان بودند.

حداقل کار بلد بودند، اگر بخواهیم بگوییم که از مدیرانی که در آن سال ها سواد آن را نداشتند، ولی آقای مفید رسانه را می شناخت تصویر را می شناخت و کار خوب را می دانست چه هست و تفاوت قائل می شد.

*این تکه انداختن ها و این  فشار آوردن‌ها و مته‌های روحی هیچ وقت باعث نشد که خسته بشوید و بخواهید چادر را کنار بگذارید.

جالب است بدانید من از چند جهت این هجمه‌ها و فشارها را داشتم، به غیر از همسرم، خانواده همسرم به شدت مخالف آمدن من به سازمان بودند. مذهبی شدید بودند، اولین بار است که به صراحت می‌گویم به شدت دعواهای عجیب و غریبی در خانه، در نبود من شد که حتی به همسرم این ایراد را می‌گرفتند که تو چطور اجازه می‌دهی همسرت برود جایی که مثلا اینگونه است و تصوری که از سازمان داشتند تصور خیلی عجیب و غریبی بود. در خانواده خیلی فشار بود، اگر قرار بود ببرم، باید به این خاطر می بریدم، البته همسرم بسیار پشتیبان و همراه بودند و بعدا شکر خدا همین خانواده که آنقدر که مخالف بودند اعتقاد داشتند که بمان کار کن. من بازیگری را زمانی که کار کردم، آقای سلحشور فقید زمانی که خواستند صبر ایوب را مقابل مقام معظم رهبری اجرا کنند، من در آن نمایش بودم. یادم است بعد از دو شبی که ما اجرا داشتیم، بعد از پایان نمایش آقا فرمودند بشینید، ایشان می‌خواستند برایمان صحبت کنند. من همین را به ایشان گفتم که ما خیلی داریم مورد هجمه قرار می‌گیریم، ما خیلی حرف می‌شنویم، من از خانواده‌ام دارم حرف می شنوم، در سازمان حرف می شنوم، در عالم تئاتر می‌گویند یک عده گله‌ای فرستادند اینجا که فضا را عوض کنیم. ما چه کار کنیم؟ یک جمله که فرمودند که آن لحظه خیلی دلگرم کننده بود. فرمودند: بله شما مگر نمی‌دانستید وقتی وارد این کار می شوید با این شکل و شمایل، این اتفاق برایتان می‌افتد؟ اما لذتش همین است که صبر کنید و باقی بمانید و اثراتش را بعدا ببینید، هیچ دلسرد و ناراحت نشوید. منتهی در یک مرحله بریدم و آن هم در کار سینما بود که مفصل است اگر خواستید ورود پیدا می‌کنیم ولی این مایه دلگرمی بود و خوشحال از این که الحمدالله تایید بالاتری داریم.

 *شما که با مرحوم سلحشور در تئاتر ایوب  همکار بودید، چرا در فیلم سینمایی آن حضور پیدا نکردید؟

آن زمان وقتی آقای سلحشور داشتند صبر ایوب را کار می‌کردند، بازیگرانشان را بسته بودند، خانمی که با همسرشان بودند و سمتی هم در ارشاد داشتند. نقش همسر ایوب را خانم کبری فرخی بازی کردند. دختر ایوب هم یک نقش خیلی فرعی بود و همزمان همان موقع آقای شمقدری بر بال فرشتگان را به من پیشنهاد داد و من ترجیح دادم که کار سینما را انجام بدهم.

*اول کوچه و موزه کار کردید یا بر بال فرشتگان را؟

کوچه و موزه و کارهای شاهد را دو تا کار  فیلم داستانی شاهد بود و بعد بر بال فرشتگان بود.

*گفتگو از حسین جودوی

انتهای پیام/