پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- نیوشا صدر- سال‌ها است که یادگیری زبان به یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های آموزشی والدین بدل شده ‌است. جوانان و حتی میانسالان به هر دری می‌زنند تا مهارت‌های مختلف زبان دوم را در خود تقویت کنند و مهم‌ترین خواسته اغلب آنان کسب قابلیت فهم زبان و برقراری ارتباط کلامی با افراد غیرفارسی ‌زبان است. هر روز مؤسسه‌ها با شیوه‌های تازه تدریس از گوشه و کنار سر برمی‌آورند که ادعای بسیاری از آ‌نها چیزی در حد «وقوع یک معجزه» در فرایند آموزش زبان دوم است.

اما همچنان یادگیری زبان برای عده‌ای روندی طاقت‌فرسا و در نهایت غیرممکن به نظر می‌رسد. بسیاری پس از سال‌ها آزمودن شیوه‌های مختلف از قبیل استفاده از نرم‌افزار و کتاب و ثبت‌نام در کلاس‌های خصوصی و رفتن به تورهای زبانی و گذراندن کلاس‌های فوق برنامه در دوره‌های راهنمایی و دبیرستان و دانشگاه، هنوز از فهماندن ساده‌ترین مقاصد خود به دیگران عاجزند و در درک پیش‌پا افتاده‌ترین جملات با مشکل مواجه می‌شوند.

واقعاً چرا یادگیری زبان گاهی تا این حد دشوار است و چگونه است که عده‌ای پس از یک یا دو سال زندگی در یک کشور دیگر، زبان آن کشور را بخوبی فرامی‌گیرند و عده‌ای دیگر پس از 20 سال اقامت هنوز برای برقراری ارتباطات کلامی پیچیده‌ درمی‌مانند؟ چرا کودکان سریع‌تر از بزرگسالان به زبانی غیر از زبان مادری خود مسلط می‌شوند؟ و چگونه می‌توان طلسم یادگیری زبان را شکست؟ این نوشته پاسخی اجمالی به این سؤالات خواهد بود.

***

1. یکی از مشکلات بزرگسالان در یادگیری زبان دوم، ضعیف ‌شدن توانایی تفکیک واج‌های غریبه در ذهن آنان است. (واج در علم زبانشناسی، به کوچک‌ترین جزء مشخص کلام اطلاق می‌شود که اگر جزء دیگری جایگزین آن شود، تمایز معنایی ایجاد می‌کند. برای مثال p  یک واج است  که اگر با t  یا d یا... جایگزین شود، معنای واژه فرق می‌کند. باید توجه داشت که واج‌ها همان حروف الفبا نیستند اما تشریح این موضوع در اینجا بحث اصلی را به بیراهه می‌برد).

کودکی که متولد می‌شود دارای قابلیت درک، تفکیک و تشخیص واج‌های تمامی زبان‌های بشری است، اما مدتی بعد بتدریج این توانایی به تشخیص واج‌های زبان مادری و واج‌هایی کاملاً متفاوت با واج‌های زبان مادری منحصر می‌شود. به این ترتیب، زمانی که آوایی نزدیک و شبیه به یکی از واج‌های زبان فارسی می‌شنویم ذهن ما به سرعت آن را جایگزین همان واج آشنا می‌کند. برای مثال E و I دانمارکی، هر دو هنگام تلفظ به گوش فارسی‌زبان ناآشنا به زبان دانمارکی، «ای» و مشابه یکدیگر شنیده می‌شوند و مغز ما که به طبقه‌بندی‌های پیشین عادت کرده و با واج‌های زبان فارسی آزموده شده ‌است در ابتدا قادر به درک تفاوت آنها در واژه‌های مختلف نیست چه برسد به اینکه فرمان تولید آوای آن را به زبان بدهد. در نتیجه گویشور فارسی زبان هنگام تولید نیز هر کدام از آن دو را درست مانند دیگری تلفظ می‌کند که درک معنای کلام را برای یک گویشورِ زبان دانمارکی دشوار می‌کند. (تصور کنید که کسی می‌خواهد بگوید «بَر» ولی به جای آن می‌گوید «پَر». آواهای زبان غریبه‌ای که به گوش ما کاملاً مشابهند می‌توانند به گوش خود آنها همین‌قدر متفاوت باشند.) این در حالی است که یک بچه سه یا شش یا حتی هشت ماهه به سادگی این تفاوت را تشخیص می‌دهد.

2. فرضیه‌ای نیز با عنوان «فرضیه دوره بحران» در زبانشناسی وجود دارد که طرفداران آن معتقدند پس از دوره بلوغ به دلیل تغییرات عصبی خاصی در مغز از توانایی فراگیری زبان انسان کاسته می‌شود. در این‌گونه مواقع تشریح جایگاه و شیوه تولید آواها و استفاده از تصویر برای نمایش چگونگی تولید آواها در کلاس‌های آموزش زبانِ دوم می‌تواند به کمک گوش و قدرت پردازش زبان‌آموز بیاید و به درک تفاوت‌های آوایی کمک کند.

3. نکته‌ بسیار مهم دیگری نیز در یادگیری زبان دوم وجود دارد و آن «نیاز» به برقراری ارتباط است. حتی فراگیری زبان در کودکان نیز به دلیل نیاز آنان به برقراری ارتباط با بزرگسالان اتفاق می‌افتد به این ترتیب که کودک در می‌یابد با استفاده از کلام می‌تواند سریع‌تر و بهتر پدر و مادر را متوجه خواسته‌اش کند.

اگر سال‌ها بدون اشتیاق و «نیاز» سر کلاس‌های مختلف زبان بنشینید و برای رفع تکلیف تمرین حل کنید، به نتیجه مورد نظر خود نخواهید رسید. باید برای درک متن یا گفت‌وگو تلاش کرد، باید به فهمیدن و فهمیده‌شدن، به درک کلام و به تولید آن نیاز داشت و اگر این نیاز در گستره زندگی حقیقی ما وجود ندارد، آن را به طور مجازی وارد زندگی کنیم. تماشای فیلم‌هایی به زبان اصلی، گوش کردن به موسیقی آن زبان، جست‌وجوی مطالب در منابع زبان دوم  و درک اطلاعات به آن زبان، همه راهکارهایی هستند که زبانشناسان برای فراگیری زبان دوم به بزرگسالان توصیه می‌کنند. حتی کسانی که ساکن کشوری دیگر هستند، اگر در جمع خانواده‌ای فارسی‌زبان محصور باشند و در محل کار، همکاران فارسی‌زبان داشته‌باشند ممکن است به دلیل بی‌نیازی به دانستن گسترده‌تر زبان دوم، پس از سال‌ها همچنان از رد و بدل کردن دیالوگ‌های کمی پیچیده، مانند آنچه در بیماری‌های‌ حاد بین بیمار و پزشک رد و بدل می‌شود یا دفاع از حقوق ساده شهروندی خود عاجز باشند.

4. موضوع دیگری که غالباً از چشم معلمان و زبان‌آموزان دور می‌ماند تأثیر «پذیرش» است که در کنار عوامل ذکر شده از مهمترین علل کندشدن یا تسریع روند آموزش به شمار می‌رود. کودکان غالباً «پذیرا» هستند و اگر به یک کشور غریب سفر کنند یا بین کودکانی باشند که همزبان آنان نیستند همچنان تلاش‌ برای برقراری ارتباط و ایجاد پیوندی دوستانه بر قضاوت‌ها و پیشفرض‌هایشان می‌چربد.

بزرگسالان اما الگوهای ذهنی و پیشفرض‌های ثابت‌تر و شکل‌گرفته‌‌تری دارند؛ بزرگسالان ممکن است مردم سرزمین میزبان را کاملاً بیگانه تلقی کنند، آنقدر بیگانه که امکان یافتن دوست و برقراری ارتباطات معمول انسانی با آنان را چندان محتمل ندانند. ممکن است از اشتباه‌کردن در ادای واژه‌های زبان دوم بهراسند، ممکن است فرهنگ و آداب و رسوم و شرایط اجتماعی کشور میزبان را نپسندند، ممکن است در کشور میزبان احساس حقارت کنند و هزاران امکان دیگر. هر چه این افکار و احساسات منفی در گویشوران زبان دوم قوی‌تر باشد روند آموزش به خاطر مقاومت درونی به تعویق خواهد افتاد. گرچه این اتفاق در مهاجرت‌های اجباری بیشتر بوقوع می‌پیوندد اما تنها مختص مهاجران نیست، حتی اگر در سرزمین مادری‌تان به آموختن زبان دوم مشغول‌ هستید هر چه فاصله و مانع بیشتری میان خود و گویشوران زبان دوم حس کنید، آموختن زبان آنان را که آیینه فرهنگ‌شان است، برایتان دشوارتر می‌‌کند.

این جملات به معنی تبدیل ‌شدن به انسانی متفاوت و جایگزین ‌کردن  فرهنگ غریبه با فرهنگ خود نیست بلکه به معنی درک و پذیرش تفاوت‌ها به جای جبهه‌گیری در برابر آنها و لذت‌ بردن از آموختن زبانی است که می‌تواند دریچه‌ای به دنیایی متفاوت با تمام شگفتی‌ها و کاستی‌هایش باشد.