يكي از مشكلاتي كه در رفتارهاي فكري و فرهنگي ما وجود دارد افراط و تفريط در نفي و تأييد است. وقتي كسي را تأييد مي كنيم ديگر حتى صدايش را لحن داودي مي دانيم و خطش را هنر چين مي پنداريم و هيچ معايب و مفاسدي در او و خانواده و رفتار و آثارش قبول نمي كنيم واگر كسي را نفي كنيم ديگر حتى نمي پذيريم كه ممكن است محاسن و منافعي هم داشته باشد.

چرا مطلق گراييم و صفر وصدي نگاه مي كنيم ؟ يك روز چنان مريد يكي مي شويم كه تا آسمان بالايش مي بريم و روز ديگر چنان با او دشمني مي كنيم كه روي زمين هم تحملش نمي كنيم ! قرار نيست كه حتما طرف امام جماعت باشد و پشت سرش بايستيم !

آل پاچينو در بازيگري استاد است ، اين هنرش را تحسين مي كنيم و بس ، فروغ فرخزاد شعري زيبا دارد آن را از او برمي داريم و بس ، شجريان صداي قشنگي دارد از آن بهره مي بريم و بس ، قرار نيست كه حتما كسي صد درصد مورد تأييدمان باشد تا صدايش را گوش كنيم و شعرش را بخوانيم !

قرار نيست حتما كسي مثلا در باورهاي اعتقادي ، التزام شرعي ، رفتار اخلاقي ، تحليل سياسي و ... صد درصد همان باشد كه ما دلمان مي خواهد تا آن وقت از شعر يا صدا يا بازي اش بهره ببريم !

وقتي متاع كفر و دين بي مشتري نيست همين نگاه باعث شده تا گروهي اين ، گروهي آن بپسندند و در نتيجه دو پاره بشويم و هر گروه به ديگري ناسزا بگويد و همه چيز طرف مقابل را نفي كند ! و من چون از ديدگاه فكري محمود دولت آبادي يا احمد شاملو خوشم نمي آيد هنر و توان ادبي شان را منكر شوم و طرف مقابل هم چون از طرز فكر حميد سبزواري يا رضا رهگذر خوشش نمي آيد جايگاه ادبي آنان را منكر شوند.