پايگاه خبري تحليلي «پارس»- الهام يوسفي- به اين خبر دقت کنيد: «مرتضي خان صنيع الدوله، وزير ماليه ايران، به دست يک روس و دو همدست وي به قتل رسيد. قاتلان او بدون هيچ تحقيق و محاکمه‌اي‌ توسط روس‌ها به روسيه منتقل شدند.» و البته در ادامه بايد بگوييم خوش و خرم در مملکت فخيمه شان زندگي کردند، انگار که در ايران گربه‌اي‌ را کشته‌اند! اين اتفاق در سال 1290 خورشيدي، يعني در دوره سلطنت احمدشاه قاجار به وقوع پيوست. تحقير و بي حرمتي ننگيني که از برکت عهدنامه خجالت آور ترکمانچاي بود و به دست باکفايت(!) قجرها در 1206 خورشيدي امضا شده بود و بندهايي از آن درباره حق کاپيتولاسيون بود؛ امتيازي که قصه پر از آب چشمي دارد در تاريخ ايران.

هر غلطي مي‌خواهيد بکنيد...
کاپيتولاسيون واژه‌اي‌ فرانسوي است و به معناي بهره مندي بيگانگان ساکن در يک کشور از حقوق و مزاياي خاص قضايي است. به طور کلي به موجب اين حق، بيگانگان به معناي واقعي کلمه از شمول قوانين و دادگاه‌هاي‌ دولتي کشور ميزبان خود خارجند. البته بديهي است که آن اجانب از کشورهاي به اصطلاح نيرومند به کشوري ضعيف آمده‌اند و در حقيقت آن دولت پر قدرت به واسطه دريافت حق مصونيت اتباع خود، نه فقط به سياسيون يا تجار بلکه حتي به جاني‌ها و آدم کش‌هاي‌ خود هم مصونيت و امنيت قضايي مي‌دهد. در ايران نخستين بار به طور جدي، در دو بند از عهدنامه ترکمانچاي که ميان روس‌ها و ايران بسته شد اين حق به روس‌ها داده شد و در ازايش عزت نفس از ايراني‌ها گرفته شد و عزت نفس ملتي خرد شد. تا جايي که دولت‌هاي‌ ديگر در ديزي را باز ديدند و دست شان را دراز کردند، به طوري که بعد از گذشت چند سال نه تنها روسيه بلکه 20 کشور ديگر نيز در ايران از حق کاپيتولاسيون بهره مند شدند و ايران به يک شهر هِرت کامل تبديل شد. نه استقلالي بر جاي ماند نه عزت و شرفي! تبعات اين عهدنامه درخشان به حدي بود که بيان آن هم خجالت آور است. نمونه اش اين که وزيري را در روز روشن مي‌کشند و آب از آب تکان نمي‌خورد! در واقع به قول يکي از رجال سياسي آن دوره: «حکومت کنندگان واقعي ايران سفراي روس و انگليس بودند و کنسول‌هاي‌ اين دو سفارتخانه که مي‌زدند و مي‌کشتند و مي‌سوزاندند...»

يک مدرس، يک مجلس!
هر ايراني مي‌دانست که اين امتياز به معناي نابودي کامل عزت و تحقير يک ملت و استقلال اوست. مشروطه خواهان در راس همه مخالفان از همان اول خواستار لغو چنين امتيازي بودند، اما الغاي آن طول کشيد. سيد حسن مدرس، روحاني شجاع آن دوره مجلس، آن قدر پافشاري کرد تا بالاخره راي نمايندگان را گرفت و سرانجام در ارديبهشت 1306 رضاشاه که اجازه انگليسي‌ها را هم داشت در ظاهر با الغاي قرار داد موافقت کرد. مشخص بود که انگليسي‌ها نمي‌خواستند روس ها- که بعد از انقلاب اکتبر شده بودند شوروي ها- امتيازي در خاک ايران داشته باشند. اما در حقيقت کاپيتولاسيون هيچ گاه در اين دوره، به طور واقعي ملغي نشد. اسناد نشان مي‌دهد که در سراسر دوره پهلوي حتي يک اروپايي يا آمريکايي به جرم جاسوسي يا اخلال و سوء استفاده بازداشت و محاکمه نشده است.

دست پخت پهلوي‌هاي‌ مترقي
اگر آن عهدنامه کذايي را قاجار براي ملت تدارک ديد، ادعايي درباره ترقي و وطن پرستي خالص آريايي نداشت. اما پهلوي‌ها که از پنج کلمه شان، چهارتاي آن ناسزا به قجرها بود، روي قجرها را سفيد کردند. به موجب قرارداد عجيبي که در 21 مهر 1343 در کابينه حسنعلي منصور و در مجلس بيست و يکم به تصويب نمايندگان رسيد حق قضاوت کنسولي تمام عياري به اتباع آمريکايي داده شد. اين امتياز آن قدر شرم آور بود که حتي روزنامه رسمي مجلس که هميشه متن مذاکرات را منتشر مي‌کرد از چاپ آن ترسيد و به بهانه نقص فني چاپخانه صدايش را در نياورد. اما چيزي نگذشت که افتضاح قضيه‌اي‌ که به قول امام خميني(ره) به موجب آن «ملت ايران را از سگ‌هاي‌ آمريکا پست تر کردند...» بر ملا شد؛ آن هم با رسيدن مجله داخلي مجلس به دست امام.

عزاي ملي در روز ميلاد
4 آبان سال 43، براي ايران روز بزرگي بود. روز سخنراني امام(ره) عليه کاپيتولاسيون. در اين روز با اين که روز ولادت حضرت فاطمه(س) بود، امام جملات خود را با آيه استرجاع آغاز کرد: «انا لله و انا اليه راجعون. من تأثرات قلبي خودم را نمي‌توانم اظهار کنم. قلب من در فشار است. اين چند روزي که مسائل اخير ايران را شنيده‌ام خوابم کم شده. ناراحت هستم، قلبم در فشار است، با تأثرات قلبي روزشماري مي‌کنم که چه وقت مرگ پيش بيايد. ايران ديگر عيد ندارد؛ عيد ايران را عزا کرده‌اند. عزا کردند و چراغاني کردند، عزا کردند و دسته جمعي رقصيدند. ما را فروختند، استقلال ما را فروختند و باز هم چراغاني کردند، پايکوبي کردند. اگر من جاي اينها بودم اين چراغاني‌ها را منع مي‌کردم؛ مي‌گفتم بيرق سياه بالاي سر سربازخانه‌ها بزنند، بالاي سر خانه‌ها بزنند، چادر سياه بالاببرند. عزت ما پايکوب شد، عظمت ايران از بين رفت، عظمت ارتش ايران را پايکوب کردند... اگر يک خادم آمريکايي، اگر يک آشپز آمريکايي مرجع تقليد شما را در وسط بازار ترور کند، زير پا منکوب کند، پليس ايران حق ندارد محاکمه کند! بازپرسي کند! بايد برود آمريکا! آنجا در آمريکا ارباب‌ها تکليف را معين کنند! ... ملت ايران را از سگ‌هاي‌ آمريکا پست تر کردند... اگر شاه ايران يک سگ آمريکايي را زير بگيرد بازخواست مي‌کنند و اگر چنانچه يک آشپز آمريکايي شاه ايران را زير بگيرد، مرجع ايران را زير بگيرد، بزرگ ترين مقام را زير بگيرد هيچ کس حق تعرض ندارد، چرا؟...»

دست انتقام در آستين مردم!
با سخنراني و بعد بيانيه ضدآمريکايي امام(ره) همه چيز ناگهان تغيير کرد. ملت و روحانيون بيدار شده بودند و تلگرام‌هاي‌ خواستار لغو کاپيتولاسيون از سراسر مملکت سرازير شد به مجلس. اما شاه کوتاه بيا نبود و مي‌خواست نوکري اش را کامل کند. اول منصور را فرستاد که برود مجلس و حرف‌هاي‌ صدمن يک غاز بزند و دفاع بيهوده و دروغين بکند و بعد کماندو فرستاد تا امام(ره) را بگيرند و به ترکيه تبعيد و آقا مصطفي را هم دستگير کنند. فکر مي‌کرد با قلدر بازي مي‌شود زخمي را که به تن استقلال و شرف يک ملت زده شده، ناديده گرفت. بعد هم منصور با خيال راحت رفت مجلس ملي و در بهمن همان سال مجوز صدور کارت‌هاي‌ مصونيت اتباع آمريکايي را از نمايندگان گرفت. شاه فکر کرد ملت مي‌نشيند و هاج و واج به اين خيانت هايش نگاه مي‌کند و دم برنمي آورد. اما هيچ چيز آن گونه که شاه و منصور آمريکايي دوست، گمان مي‌کردند پيش نرفت و سرانجام چوب حراجي که به عزت مردم زده شده بود به گردن رژيم فرود آمد. اما رژيم، دوست داشت همين طور ادامه دهد و ميخ‌ها را يکي يکي به تابوتش بکوبد. امام(ره) را به نجف تبعيد کرد، مصونيت‌ها را ادامه داد و حتي انگليسي‌ها را هم بي نصيب نگذاشت و خيانت را به جايي رساند که در برابر کشته شدن يک دختر ايراني، توسط يک ژنرال آمريکايي در حين رانندگي خم به ابرو نياورد. با همه کوشش ملت، آمريکادوستي پهلوي‌ها اجازه داد که اين نقطه سياه تا پيچيده شدن طومار حکومتشان، در کارنامه شان بماند. سرانجام حق غير انساني، غير ملي و وطن فروشانه کاپيتولاسيون بعد از پيروزي انقلاب در 23 ارديبهشت 1358 به پيشنهاد هيئت وزيران و تصويب شوراي انقلاب اسلامي، براي هميشه ملغي شد و با تبعات ننگينش به تاريخ پيوست و روسياهي اش براي قجرها و پهلوي‌ها ماند.