پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- علیرضا زاکانی- سالروز وفات جانسوز روح خدا تسلیت باد. روزهای پایانی دفاع مقدس بسیار تلخ و عبرت آموز بود. عملیات بیت المقدس 7 در منطقه عمومی شلمچه در سال 1367 انجام شد و در این عملیات بنده از ناحیه پا مجروح شده و بعلت شکستگی پایم مدتی را در تهران بستری شدم.

فردی به ملاقات بنده آمد و در اثنای صحبت هایش گفت "انقلاب قدر نخبگان خویش را نمی داند." سووال کردم یعنی چه؟  پاسخ شنیدم" پسرم پزشک عمومی است و او را طرح 6 ماهه اهواز فرستادند." ایشان چند پسر داشت، یکی از آنها را برای انجام وظیفه و طرح پزشکان به اهواز فرستاده بودند و تازه اهواز در آن ایام بیش از چهارصد هزار نفر سکنه داشت و مردم در این شهر بطور عادی زندگی می کردند، ولی این آقا طاقت دوری پسرش را نداشت.

چند روز بعد ساعت دو بعد از ظهر رادیو اعلام کرد حضرت امام رحمه الله علیه قعطنامه 598 را پذیرفتند، ما هم بسیار متحیر و ناراحت بودیم و هم پذیرش قعطنامه برایمان کاملا قابل قبول بود، چرا که  ناراحتی بواسطه جا ماندن از قافله شهدا و دیدار خدا بود و راحتی ما در پذیرش موضوع هم به اطمینان و باوری بود که به حضرت امام داشتیم، همان اطمینان و باوری که به لطف حضرات معصومین علیهم السلام امروز به مقام معظم رهبری داریم.

مدتی نگذشته بود که تلفن منزل ما زنگ زد و معلوم شد همان آقایی که چند روز پیش از فرستادن فرزندش به اهواز گلگی داشت پشت خط است. گوشی را گرفتم و بعد از سلام و علیک کوتاهی به ناگاه فریاد کشید" امام برای چه قعطنامه را قبول کرد، ما خون دادیم ما جان دادیم چرا امام قعطنامه را پذیرفت." بنده متحیر از گفته های ایشان، مثل چند روز پیش از آن او را دعوت به صبر کردم اما متعجب بودم که او در هر شرایطی طلبکار از حضرت امام و انقلاب است و انگار خود را مهمان طلبکار انقلاب می داند.

شب به مسجد محله خودمان در اطراف میدان شوش تهران رفتم تا آخرین وضعیت را جویا شوم، در کنار مسجد توفیق در خیابان صدر الاشراف با پای شکسته و عصا زیر بقل، به ماشین پیکانی تکیه زده بودم که یکی از دوستان دانشجو بنام مجید طلا جلو آمد و بعد از احوال پرسی گفت" داش علی چی شد؟"
پاسخ دادم امام است در خشت خام چیزی را می بیند که ما در آینه صاف نمی بینیم. جواب داد" من خیلی خوشحالم."
گفتم یعنی چه؟ ادامه داد" من خوشحالم چون خیلی مرد هستم." به شوخی و جدی به او گفتم آقا مجید سنگی سرت خورده یا در منطقه موجی شما را گرفته است.
ایشان گفت" ببین، من خوشحالم چون مرد هستم، زیرا من به حضرت امام نامردی نکردم، بنده بچه رزمنده ای هستم که در منطقه بودم و الان هم گردان ما را مرخصی به تهران فرستادند و دوباره به منطقه برمی گردم. من همه دارایی خودم را که جانم هست تقدیم اسلام کردم و برای امام چیزی را کم نگذاشتم لذا حضرت امام به هر دلیل قعطنامه را قبول کردند من خوشحالم چون من دخالتی در قبول آن و شرایط مقدماتی آن نداشتم لذا به حضرت امام نامردی نکردم."

zakanijebhe

نتیجه منطقی این نوع ارتباط با رهبر کبیر انقلاب اسلامی این بود که برایم معلوم گشت اگر در روز عاشورا بودم من تیر به حضرت سیدالشهدا علیه السلام نمی زدم و در جبهه مقابل ایشان نمی ایستادم.

بنده از منطق این برادر دانشجوی رزمنده لذت بردم، چرا که او خود را صاحب انقلاب و شریک در آن می دانست و نسبت صاحبخانه داشت نه مهمان لذا همه دارایی خود را که جان خویش بود را برای اسلام، انقلاب و حضرت امام رحمه الله علیه در طبق اخلاص گذاشته بود.

چند روز بعد زمانی که برای عملیات غدیر به شلمچه رفتم و از آنجا به اسلام آباد غرب برای مقابله با منافقین خلق در عملیات مرصاد شرکت کردم خبر شهادت سه نفر از برادران مسجد توفیق بدستمان رسید که در بین آنها نام دانشجوی شهید مجید طلا نیز بود که در تقابل با منافقین در سه راه اسلام آباد به کوهدشت به درجه رفیع شهادت رسیده بود و مزد اخلاص و جانفشانی خویش را دریافت کرد.

*امشب با خود خلوت کنیم که آیا ما به مهمانی انقلاب آمده ایم و یا خود را صاحب خانه می دانیم و حاضریم.......*