مهدی نیک صفت مطلق

 


احتمالاً دیگرکسی نیست که این روزها، اسم سید جواد طباطبائی به گوشش نخورده باشد، شخصی که در این چند سال گذشته به مدد تیم رسانه‌ای هم‌میهن محمد قوچانی، به‌خوبی توانسته است جایگاه خودش را در فضای رسانه‌ای تثبیت کند.

ماجرای این شهرت او اما، از آن مقالهٔ انتقادی تند جواد طباطبائی علیه عبدالکریم سروش و مصطفی ملکیان در مجلهٔ سیاست‌نامهٔ قوچانی کلید خورد، مقالهٔ تندی که تبدیل به نقل محافل گفتگویی در فضای رسانه‌ای شد. جواد طباطبائی از همان زمان، به کمک نشر مینوی خرد و تیم رسانه، به تثبیت گفتمان ایرانشهری پرداخت.

آنچه آر منظر ما سید جواد طباطبائی را جدی جلوه می‌دهد، مقالات تندش علیه سایر روشنفکران نیست، بلکه اثرگذاری‌اش بر روی کارگزاران و مسئولان دولتی است. و دقیقاً در همین نقطه است که پیوند بین نظر و عمل، مهم تلقی می‌شود.

در این نوشتار سعی‌مان بر این است تا بتوانیم صرفاً به بعد نظری اندیشهٔ طباطبائی بپردازیم، تا بتوانیم در فرصت‌های بعدی، به‌طور دقیق‌تری، نسبت بین اندیشهٔ وی اثرگذاری آن را روی مسئولین واکاوی کنیم.

۱. با پذیرش این‌که قلمرویی فرهنگی-سیاسی به نام "ایران" وجود داشته است که به اتکای اسطوره‌ها و زبان و تاریخ و خاطرات مشترک و عقلانیت خاص خودش و مهم‌تر از همه عدم ادغامش در خلافت؛ درنهایت توانست هویت خودش را حفظ کند.

به اتکای شواهد تاریخی می‌توان این پویایی و تداوم را کم‌وبیش نشان داد. طباطبایی این روایت از ایران را، برخلاف باور کم‌وبیش رایج را به‌واسطهٔ هانری کُربن به دست می‌آورد. چراکه هانری کُربن همواره از یک "ایران غیر تاریخی" سخن می‌گوید که همواره بوده است و هیچ گزندی به خود ندیده است. کُربن ایدهٔ این ایرانِ پاینده را اما خیلی باطنی و درونی توضیح می‌دهد و نقش تشیع را برجسته می‌کند. طباطبایی دقیقاً دارد با این ایدهٔ کُربنی بازی می‌کند. او جابه‌جا از وجود یک «ایران طبیعی» حرف می‌زند که همواره – دقیقاً از کِی؟ – بوده است اما دولت‌ها آن را دست‌کاری کرده‌اند.

۲. طباطبایی بارها اشاره می‌کند که ایرانیان حتی قبل از اینکه مفهوم ملت و ملیت و کشور شدن در اروپا شکل بگیرد فهم مشخصی از آن‌ها داشتند و اساساً از قبل ملت بوده‌اند و ملیت داشته‌اند و یک کشور بوده‌اند. باز در اینجا می‌توان ساده‌ترین سؤال ممکن را پرسید: چرا و به اتکای کدام شواهد باید این حرف‌ها را باور کرد؟ حتی نگاهی سرسری به تقلاها و جد و جهدهایی که از دههٔ ۱۲۹۰ ه.ش به بعد برای ساخته‌شدن ایران در مقام یک دولت-ملت مدرن صورت گرفت و تکاپوهای ناسیونالیستیِ نوظهوری که صرف تعریف ایران و مختصات ایرانی بودن شد به‌روشنی گواه می‌دهد که تازه در آن ایام است که اصلاً یک خود-آگاهی ملی دارد در قبال ایران شکل می‌گیرد.

۳. اندیشه ایرانشهری محور اصلی تفکرات سید جواد طباطبایی است، اندیشه‌ای که نظریه "شاهی آرمانی"عنصر اساسی آن است . در این اندیشه، شاه سایهٔ خدا، و جانشین او روی زمین است که ازنظر او این اندیشه به‌صورت عینی و ملموس در بازهٔ خاصی از تاریخ، تحقق پیداکرده است. از منظر وی ایران باستان، به‌ویژه ایران عصر هخامنشیان، همان بازهٔ زمانی ملموسی است که این ایده در آن جریان داشته است .

با در نظر گرفتن سه نکتهٔ فوق، آن چیزی که ما را با سید جواد طباطبائی وارد مجادله می‌کند، روایت تاریخی او، به‌مثابهٔ مطرح کردن ایده‌ای عملی و ملموس برای آیندهٔ ایران است. در ایدهٔ سید جواد طباطبائی، "تصلب سنت" نقطه‌ای محوری است. تصلب سنت به این معنا که در زمان مشروطه و ورود تجدد به ایران، نه منورالفکران و نه سنتی‌ها، بحث تجدد را نفهمیدند. مطرح‌شدن این گزاره، آنجایی خودش را نشان می‌دهد که ما برای ادامهٔ وضع موجود در ایران، مقدمتا باید به یک فهم واقعی از غرب برسیم و در پس آن با اتکا به سنت "ایران باستان"، به فکر ساختن ایرانی جدید باشیم.

ایدهٔ طباطبائی بدان جهت جذاب و کارآمد به نظر می‌رسد که درازای سلب وضع موجود، ایده‌ای جدید را مطرح می‌کند، ایده‌ای که در ظاهر برخاسته از سنت ایران باستان است.

نقطهٔ تمایز ما با جواد طباطبائی، در این است که او بحث اسلام سیاسی را برآمده از عدم درک درست تجدد در دوران مشروطه می‌بیند، و معتقد است که آن نافهمی، مارا ازآنچه که باید باشیم(ایرانشهر) دور کرده است، و مهم‌ترین نتیجهٔ آن نافهمی و عدم ادراک، اسلام سیاسی است.

با این تفاصیل متوجه شدیم که دغدغهٔ اصلی طباطبائی، گذار از اسلام سیاسی به ایدهٔ ایرانشهری است، ایده‌ای که این روزها با استقبال برخی از کارگزاران دولتی روبرو شده است. بنابراین سعی ما براین است تا در یادداشت‌های آتی، به فهم نسبت بین ایده‌های جواد طباطبایی با عمل مسئولین دولتی برسیم.

 ادامه دارد ...