مولوی عبدالحمید، همانطور که در مطلب اصلی هم ذکر شد، انسان باهوش و مستقلّی است. هم بر عقاید مذهبی اش، به عنوان یک عالِم مذهب حنفی دیوبندی، استوار است و هم بر احقاق حقوق اهل سنّت بلوچستان که او را پناه و مرجع تحقّق آمال خویش می دانند. و همانطور که گفتم، مرجعیت مولوی ها به جای سردارها (رؤسای قبایل) را هم خود ما ایجاد کردیم.

مطالبه حقوق شهروندی و اجتماعی – که در کلیّت خودش، مطالبه ای به حق و به جا از سوی اهل سنّت بلوچستان بود – با برخوردهای امنیتی سرکوب شد و به تقابل سیاسی – امنیتی تبدیل گشت. اینجا بود که مولوی عبدالحمید هم با زیرکی، فضای تقابل سیاسی را مدیریت کرد؛ فضایی که خود ما ایجاد کرده بودیم و یک مطالبه اجتماعی – اقتصادی را به یک بحران سیاسی- امنیتی مبدّل ساختیم. مولوی عبدالحمید، بازی با کارتهای سیاسی را – برخلاف انتظار نابغه های تصمیم گیر ما – خیلی خوب یاد گرفت و از آن سالها به بعد، قریب بیست سال است که دارد از طریق همین گروکشی های سیاسی و امنیتی، بخشی از خواسته های بلوچستان را به شکلی باج گونه، از ما می گیرد.

حال گذشته از افتضاح مدیریت همین فضای سیاسی و ضربه هایی که نظام اسلامی به دلیل از دست دادن بخش مهمّی از سرمایه اجتماعی خویش در بلوچستان متحمّل شده، اصرار داریم که مولوی و یارانش را با ارجاع به واکنشهای سیاسی و امنیتی او، تحت فشار بیشتر بگذاریم. مطمئن باشید که این کار، هم بر محبوبیت او خواهد افزود و هم در نهایت – طبق روال پیشین – حضرات مدیران را وادار به تمکین و اعطاء باج گونه امتیازات بعدی خواهد کرد. یک نهاد و شخص با مرجعیت و بدنه اجتماعی را که نمی توان به زور و سرکوب، حذف کرد.

خُب در فضای سیاسی – امنیتی هم که حلوا خیرات نمی کنند! تا دلتان بخواهد برچسب و اتّهام و برخوردهای سخت و تیز و ... به دنبال دارد. استناد به این اتّهامات و تصمیم گیری بر اساس آن، البته کار مرکز نشین ها و برخی دوستان حزب اللهی هست، اما نه اخلاقی است و نه به صلاح.

*

حال فرض کنیم که اصلاً مولوی عبدالحمید، یک منافق و محارب نظام باشد. (که البته تمام سخن این بود که چنین تصویری، کاملاً غلط و غیر اخلاقی است، ولی فعلاً فرض می گیریم). آیا باز هم در چنین شرایطی، نوع مواجهه ما درست است؟ از عبدالله بن ابی که بدتر نیست. آن رئیس منافقین زمان حکومت پیامبر در مدینه که به دلیل پایگاه اجتماعی، قرار بود رئیس و حکَم اوس و خزرج در مدینه باشد و با آمدن پیامبر، منتفی شد. همو که در آستانه جنگ اُحد و در حساس ترین شرایط حکومت اسلام، یک سوّم سپاه پیامبر را به حالت اعتراض، بازگرداند. اقدام امنیتی از این بالاتر؟ موازنه سلاح ها و افراد را در جنگ احد ببینید. حالا 300 نفر از سپاه 1000 نفره رسول خدا را هم در اعتراض به تصمیم پیامبر برای جنگ در خارج از شهر، برگرداند. (الطبقات الكبري، ترجمه، ج2، صص37-35 / تاريخ الطبري، ترجمه، ج3، صص1018و1017 / تاريخ ابن¬خلدون، ترجمه، متن، ج1، ص418 / المغازی، ترجمه، متن، ص159) پیامبر چطور برخورد کرد؟

حتّي پسر ابن ابيّ – كه مسلماني صادق بود – نزد پيامبر آمد و گفت:‌ شنيده¬ام كه قصد كشتن پدرم را داريد. اگر چنين مي خواهيد به من بفرما تا انجام دهم نه كس ديگر. اما رسول خدا در جواب فرمود:‌ «با او مدارا مي كنيم و مادام كه در ميان ماست،‌ مصاحبت با او را نكو مي داريم.» (إمتاع الأسماع، ج1، ص210 / أسد الغابه، ج3، ص193 / سبل الهدی و الرّشاد، ج4، ص350 / البدایه و النّهایه، ج4، ص158 / المغازی، ترجمه، متن، ص313 / تاريخ الطبري،‌ ترجمه،‌ ج3، ص1012 / سيرت رسول الله،‌ ج2، ص781) رسول خدا بعدها به آن گروه پرشور و حرارت از طرفدارانش كه قبل از اين خواستار قتل ابن ابی بودند، فرمود: اگر آن روز او را كشته بوديم، بيم آن مي رفت كه طرفدارانش به تعصّب از جمع مسلمين كناره گيرند. (الکامل فی التاریخ، ترجمه، ج7، ص222 / سبل الهدی و الرّشاد، ج4، ص355 / سيرت رسول الله،‌ ج2، صص782و781 / تاريخ الطبري، ترجمه، ج3، ص1102 / عیون الأثر، ج2، ص132)

اميرالمؤمنين عليه السّلام نیز در مواجهه با فتنه جمل كه از سوي برخي صحابه سابقه دار و استانداران بركنار شده جناب عثمان و به بهانه خون خواهي وي برپا شد، برخوردي متفاوت نشان مي دهد. خود امام در مورد أم المؤمنین عايشه مي فرمود: مُطاع(اطاعت شونده)ترين مردم است در ميان مردم. (أنساب الاشراف، ج2، ص238 / الإستیعاب، ج2، ص499 / أسد الغابه، ج2، ص470 / المنتظم، ج5، ص83) او با استفاده از مقبوليّتي كه داشت، براي بزرگان و توده مردم بصره به طور جداگانه سخنراني مي كرد و به جنگ با علی علیه السّلام دعوت می کرد.

أم المؤمنین عايشه اما با اين نقش آفريني برجسته در میدان جمل،‌ برخورد بسيار صبورانه و كريمانه اي از علي عليه السلام ديد. در واقع برخورد قهرآميز با امّ المؤمنين كه موقعيّت و مقبوليّتي عظيم داشت، مي توانست بحرانها و آشوبهايي تمام نشدني براي حكومت نوپاي علي به دنبال آورد. كما اينكه پيراهن خونين جناب عثمان، جنگي سخت با سپاه معاويه در صفين، پيش روي كوفه نهاد و علي عليه السلام نمي خواست چادر خاكي يا خونين امّ المؤمنين نيز بر مصائبي اينچنين بيفزايد! و اتّفاقاً همين برخورد امام باعث شد كه أم المؤمنین در روز حركت از بصره به مردم بگويد: «به خدا سوگند ميان من و علي چيز خاصّي نبود. با اين كه من با او اختلاف دارم، اما او در نظر من از نيكان است.» (الكامل فی التاریخ، ترجمه، ج10، ص10 / الفخری، ترجمه، متن، ص120 / تاریخ الطبری، ترجمه، ج6، ص2478) و به نقل طبري از مردم خواست تا به گلايه هاي سابقش از علي، اعتنا نكنند. وی كه تا مدّتها پس از شهادت اميرالمؤمنين همچنان زنده و تأثيرگذار است، در باقي ايّام حكومت علي از مخالفت و ماجراجويي بركنار نشست و حتّي در هنگامه صفين و نهروان نيز به صحنه نيامد و اين را مي توان از‌ آثار برخورد امام دانست.

*

ولی ما گویی که در قد و قواره های حکومت داری نیستیم. ما در کشوری که یک اقلیت 10 درصدی اهل سنّت دارد، نمی توانیم آنها را اداره کنیم و داعیه های حکومت بر جهان اسلام هم داریم! خوب شد حکومت عراق دست ما نیست! یا حکومت لبنان. تا وقتی که به این فضای تک فرهنگی عادت کرده ایم و حاضر نیستیم از پیله توهّم زدگی به در آییم، جمهوری اسلامی هم برای ما زیاد است؛ چه رسد به این که «هرجا گوینده لااله الا الله باشد، مرز ماست».
والسلام