طی روزهای گذشته همراه با کاروان «سرزمین برادری» اتحادیه امّت واحده به استان سیستان و بلوچستان رفتم؛ مشخّصاً به شهر زاهدان. در این سفر چهار روزه، علاوه بر بازدید از خانواده شهدای اهل سنّت، مناطق محروم و حاشیه نشین شهر، شرکت در همایش مذاهب اسلامی، سه برنامه خاص هم داشتیم: «جلسه با دانشجویان و نخبگان دانشگاه سیستان و بلوچستان»، «شرکت در نماز جمعه اهل سنّت و سخنرانی پیش از خطبه»، «بازدید از مسجد و حوزه علمیه مکّی و جلسه با مسئولین آن».

پس از این سفر پربار و به یاد ماندنی، این تردید بزرگ برایم باقی ماند که آیا واقعاً توجّه داریم الزامات حکومت داری چیست؟ آیا می توان با حذف یا نادیده گرفتن یک اقلیّت مذهبی پرشور و پراستعداد، سیطره بلامنازع خود را به گونه ای که نه فقط نمایشی و رسانه ای باشد، گسترش بخشید؟ آیا نگاه های صرفاً امنیتی و تهدیدمحور، راه حلهای درستی برای مسائل اجتماعی و فرهنگی اند؟ و آیا تا کجا می توان با سیاسی کردن این مسائل، معادلات پیچیده اقلیت ها را به پرونده هایی تک مجهولی و دو مجهولی، تقلیل داد؟

اهل سنّت بلوچستان، در ابتدای انقلاب اصلاً یک اقلیت «مذهبی» نبودند؛ مذهب در میان طوایف بلوچ، به عنوان شاخصه تمایربخش، مطرح نبوده است. آنچه در دوران پیش از انقلاب و سالهای ابتدایی پس از انقلاب در بلوچستان مطرح بوده، طوایف مختلف و سرداران قبایل بودند. اختلافات قبیلگی که با شاخص سردار قبیله، حل و فصل می شد. اما برخورد ناشیانه با سرداران قبایل و شیفت دادن مرجعیت اجتماعی از رؤسای قبایل به مولوی های مذهبی، اوّلین اشتباه حکومتی جمهوری اسلامی بود. و با فاصله ای اندک، دوّمین اشتباه مهلک نیز رخ داد: بی تدبیری در تعامل با مولوی ها و تبدیل آنها به مخالفین نظام.

واقعاً خواسته اصلی قوم بلوچ – چه از زبان رؤسای قبایل و چه از زبان مولوی های سنّی مذهب – چیست؟ هیچ! آنها فقط «احترام» و «تفویض حقوق ملّی و شهروندی»شان را می خواهند. آنها می خواهند به تناسب جمعیتی که دارند، در قدرت اجرایی و ثروت ملّی نیز سهم داشته باشند. آنها می خواهند مانند سایر اقلیتها (مسیحی ها و یهودی ها و زرتشتی ها و ...)، دارای عبادتگاه مجزّا و آزاد در اجرای مناسک مذهبی شان باشند. اینها مطالبات ابتدایی و حقوق واضح هر اقلیت مذهبی است.

ولی ما با بی تدبیری های شگفت انگیز، به تدریج آنها را طرد و تحقیر کرده ایم. گمان کودکانه نهادهای امنیتی و سیاسی ما بر این بوده که با عدم پرداخت حقوق آنها – ولو به سرکوب های اجتماعی و پی در پی هم بینجامد – بهترین روش برای اداره این جامعه تنها مانده خواهد بود. گذشته از آنکه چقدر این شیوه مدیریت، با اخلاق و تقوای اسلامی سازگار است، ثمره و نتیجه ای جز فروخوردن بغض ها و نفرت افزایی ها و شعله های گاه و بیگاه سرکشی، به دنبال نداشته است.

آنها - بر خلاف تصمیم گیران ما - کم بهره از هوش، نبوده و نیستند. خوب یاد گرفته اند که وقتی مطالبات شان را از طریق دوستانه و منطقی و مسالمت آمیز دریافت نمی کنند، به سراغ اهرم های اجتماعی و سیاسی بروند و به شکلی باج گونه، این مطالبات را استیفاء نمایند. و طرفه آنکه حضرات مدیران و تصمیم گیران نابغه ما، اکثر این امتیازها را پس از تبدیل شدن به گروکشی های سیاسی و شاخ و شانه کشیدن های اجتماعی و ...، به شکلی باج گونه پرداخت کرده اند. گویی که ما استاد آفرینش بحران و گره های کور هستیم.

ما در نماز جمعه عیدگاه اهل سنّت زاهدان شرکت کردیم؛ در میان جمعیتی حدود 50 هزار نفر؛ جامعه ای که ما اصرار داریم دیده نشود. مولوی های بزرگ و برجسته مسجد مکّی، ما را در صف اوّل نشاندند و آنچنان تکریم کردند که اصلاً با تصویر ذهنی و رسانه ای رایج، همخوان نبود. حجّت الاسلام دکتر الویری به نمایندگی از کاروان، خطیب پیش از خطبه ها بود و استاد شاکرنژاد – قاری بین المللی شیعه – نیز تلاوتی شیرین داشت. و هر دو برنامه با استقبال آنها مواجه شد. چقدر سخنان خطیب جمعه – مولوی بدری – خوب و متین بود، و چقدر در صف اوّل، مواظب بودند؛ به هم یادداشت می دادند که مثلاً لیوان آب کنار دست قاری ما را بردارند تا در اثر وزش باد، روی لباسش نریزد، جای نشستن دکتر الویری که مشغول سخنرانی بود را خالی نگه دارند، و ... .

و شب هنگام، مهمان حوزه علمیه و مسجد مکّی بودیم. مدرسه علمیه ای با 1200 طلبه و مسجدی که امروزه نماد اهل سنّت ایران است. مولوی حافظ اسماعیل – داماد مولوی عبدالحمید و مسئول دفتر ایشان – به همراه مدیر مدرسه علمیه مکّی و سایر مولوی هایی که هریک مسئولیتی در مدرسه داشتند، از ما استقبال کردند و به بازدید مدرسه بردند. مولوی حافظ اسماعیل، با رویی گشاده و احترامی بسیار، سؤالات مختلف اعضاء کاروان را پاسخ می گفت و چقدر محجوب از کنار ذکر تبعیض ها می گذشت تا مبادا شیرینی آن شب به یادماندنی را به تلخی تبدیل کرده باشد. اما وقتی کوتاه و گذرا در پاسخ به یکی از سؤالها گفت که مدرک تحصیلی شان را در مالزی و اندونزی و هند به رسمیت می شناسند، ولی در کشور خودمان رسمیت ندارد، چقدر بر بلاهت مدیریتی مان تأسف خوردم! ...

وارد کتابخانه مدرسه علمیه شدیم؛ و پس از یکساعت بازدید، موقع خروج دیدیم که کفش هایمان را جفت کرده اند و برای پذیرایی به دفتر مولوی عبدالحمید بردند. و پس از نماز هم برای یک جلسه جدّی – شام کاری! – به مجموعه ای تفریحی از چادرهای بلوچ، رفتیم. جلسه ای صمیمی و البته صریح با حضور ما و آنها. یکی از مولوی ها برخاست و از تصویری که راجع به مسجد مکّی ساخته شده و تصمیم گیری هایی که براساس این گزارشهای غلط گرفته می شود، انتقاد کرد. او به درستی می گفت تا وقتی وحدت و تقریب در حدّ شعار رسمی باقی بماند و به بازگویی و رسیدگی به محرومیت ها و موانع عملی – و نه علمی – کشیده نشود، ثمره ای عینی نخواهد داشت. دیگری درباره مسجد اهل سنّت در تهران سخن گفت و ... .

پس از جلسه با یکی از مولوی ها – که به دلایلی متأسفانه واقعی نمی توانم اسمش را بیاورم – قدم می زدم. از ردّ صلاحیت های عجیب و غریب در انتخابات مجلس می گفت و از برخوردهای امنیتی پشت سر هم و از عملکردهای به شدّت ستیزه جویانه. همه اینها ذیل همایش های موسمی وحدت و تقریب، اجراء می شود! همایش هایی که برای آنها تبدیل به یک شوی رسانه ای شده اند. و بانمک اینجاست که نابغه های مدیریتی و امنیتی ما تصوّر می کنند اگر به موازات یکسری مراکز و شخصیتهای دارای جایگاه و مرجعیت اجتماعی، اشخاص و مراکزی دیگر را بتراشند، مسئله حلّ می شود. مولوی هایی که هیچ جایی در بدنه اهل سنّت و بلوچ ندارند – و بلکه متّهم به خودفروختگی هستند – را با شعار انقلابی و ولایی علَم می کنند و می خواهند که به زور، به عنوان شخص برجسته این جامعه آگاه، جا بیندازند و معرّفی کنند. ...

حال آنکه مسجد مکّی واقعاً نمی خواهد مشکل سیاسی داشته باشد؛ آنها واقعاً با آرمانهای انقلاب امام همراهند و گرایشات قوی ضدّ استکباری دارند. ولی نوع رانش های تهدیدساز و فرصت سوز ما، ایشان را ناگزیر کرده تا احقاق حقوق شان را در توسّل به تحوّلات سیاسی و جناحی ما بیابند. آنچه من در گفتگوهای دو نفره و چند نفره با مولوی های برجسته مسجد مکّی دیدم، ناامیدی آنها از شعارهای تقریبی و وحدوی ما بود و در عین حال، عزم بر اعطاء حقوق مردم شان؛ همانها که می توانستند مردم مان باشند. و البته صمیمیت در صحبتها و برخوردها. آنچه من دیدم، محرومیتی بود که اگر شامل یک قوم شیعه می شد، ذرّه ای در اعتراض به آن تردید نمی کردیم، ولی حالا به جرم سنّی بودن، حاضر به لحاظ کردن آنها هم نیستیم. با این عملکرد، دیگر چه جای اعتراض به برخورد عربستان با اقلیّت شیعه باقی می ماند؟

گلوله باران مسجد مکّی با هلی کوپتر در اوایل دهه هفتاد که به کشته شدن 6 نفر هم انجامید، سپس خراب کردن نمازخانه ها و مساجدشان، سپس دستگیری پشت سر هم بزرگان شان – که حتّی شامل شیخ الاسلام عبدالحمید و مفتی قاسمی هم شد – و سپس اتّهامات امنیتی – که گاه حقّانیت برخی از آنها به طور جدّی زیر سؤال است و در یک مورد، خلاف این اتّهامات هم ثابت شده است و ...، یک شکاف عظیم بیست ساله و یک بی اعتمادی گسترده و رو به تزاید ایجاد کرده که فکر می کنم اگر خیلی های دیگر به جای آنها بودند، مواجهاتی به مراتب سنگین تر و سخت تر با ما می داشتند. و تأسف عمیق آنجاست که برخی جناح های سیاسی ما هم از این نارضایتی گسترده قوم پرجمعیت بلوچ، ابزاری برای جمع آوری آراء و تقابل با رقبای سیاسی شان ساخته اند.

و چقدر تنگ نظرانه و معکوس می یافتی این سیاست اهالی قم را که پرشور و شعار به دنبال اعزام گروههای تبلیغی برای تقابل با عقاید اهل سنّت منطقه اند. ما چقدر از فهم مشکل عقب هستیم، چقدر ...