سکوت میکنم و عشق در دلم جاریست

که این نجیب ترین نوع خویشتن داریست

زمان میگذرد و من غریب به جهان می اندیشم

جهانی که هیچ جز عشق ندارد

و عشق تنها گم شده ی جهان است اکنون

لب هایم را گاه میدوزم و گاه پر از فریادم

این حق ما نیست

میانه ی جنگ و فقر و خون متولد شویم

و عشق گمشده ی جهانمان باشد

من خسته از این تنها بار زیستن

که سیاست جهان را گرفته

و عشق هیچ جایگاهی در جهان ندارد

بیا زندگی را بدزدیم و انگاه

میان دو دیدار قسمت کنیم

من خسته از فقر و جنگ و سیاست

کاش جهان را به عشق برگردانی

هزار و یک سال و بیست و دو سال