گاهی خوابهایی میبینم که عینش در واقعیت اتفاق میوفتد از چهارده یا شاید پانزده سالگی اینطور بود و من همیشه آن موقعها به همه می گفتم من وقایع آینده رو میبینم خیلیها به من می خندیدند خانواده که همواره با عشق با ما رفتار می کرد لبخندی از محبت می زد و می گفت باشه عزیزم باشه یعنی بسه دیگه ساکت شو ، تنها کسی که حرف های من را باور می کرد مادر بزرگم بود بانوی نازنینی که عمر کوتاهی داشت و خیلی زود ما را ترک کرد بله جونم براتون بگه الان هم احساس بد به کسی و چیزی داشته باشم خیلی زودتر ذات واقعی اشان را عین فیلم در خواب میبینم و بعد همان میشود که دیدم ، و چون زودتر عین وقایع رو دیده بودم بلد میشوم چطور قبل از اینکه اتفاق بدی بیوفتد پیشگیری کنم من در ته ته قلبم و ذاتا هم برای هیچکس بدی نخواستم و نمی خواهم انهایی که من را واقعا می شناسند می دانند حالا در زمانه ای زندگی می کنیم که باید به جای دو چشم چهار چشم داشت باید خود واقعی ات رو پنهان کنی باید اونی باشی که نیستی و این برای من زجر آور است می خواهی مهربانی کنی اذیتت می کنند سواستفاده می کنند دروغ و ریا و چاپلوسی فراوووووان .... من آدم دو رویی نیستم من چاپلوس نیستم از هرکسی بدم بیاید نشان می دهم و او می فهمد و اگر کسی را دوست داشته باشم با تمام وجودم دوستش دارم حالا چه کنم با کسانی که پر از دروغ و ریا و چاپلوسی و زشتی هستند چه کنم ؟! انوقت است که در لاک دفاعی فرو می روم و خودم را بخدا می سپارم که جان و جهانم است . خدایا من همیشه با لبخند همه سختیها را تحمل کردم خداوندا مرا به خود وا مگذار ، خداوندا ما رو به خود وامگذار . همین و همین

فلور نظری