به گزارش پارس نیوز، 

من و خواهرانم فقط به اصرار پدرمان ازدواج می کردیم، چراکه پدرم از وضعیت مالی خوبی برخوردار نبود و به هر طریقی سعی می کرد یکی از دخترانش را به خانه بخت بفرستد. من هم این گونه زندگی ام را با «فرید» آغاز کردم، اما او مرد زندگی نبود و نمی توانست هزینه های من و 2 فرزندم را تأمین کند. «فرید» فقط به دنبال هوسرانی بود و بدین ترتیب مرا آزار روحی می داد. با آن که بارها توسط مأموران انتظامی دستگیر شده بود، اما دست از روابط پنهانی و کثیف خود بر نداشت. تا این که 8سال قبل او بدون این که مرا طلاق بدهد، با یکی از همین زنان خیابانی به مکان نامعلومی رفت. از آن روز به بعد مخارج پسر و دخترم به گردن من افتاد. مجبور بودم با کار زیاد مشکلات زندگی را به تنهایی حل کنم.  حضور نداشتن من در خانه برای تأمین مایحتاج زندگی، موجب شد تا پسرم همانند پدرش فردی بی مسئولیت بار بیاید. او درس و مدرسه را رها کرد و به رفیق بازی روی آورد. من در این سن و سال کار می کردم و پسرم به دنبال خوشگذرانی بود. دخترم نیز وضعیت بهتری از او نداشت. دیگر نه تنها کمرم زیر بار سختی های روزگار خم شده بود، بلکه از دیدن وضعیت فرزندانم دچار عذاب روحی شدیدی شده بودم، چراکه دخترم نیز مدام در پی کارهای ناشایست بود و من توان بازگرداندن آن ها را به راه درست نداشتم. نصیحت های من نیز برای انتخاب راه درست زندگی هیچ تأثیری در آن ها نداشت. روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که امروز وقتی از سر کار به خانه بازگشتم، احساس کردم فرد غریبه ای در منزل حضور دارد، به آرامی وارد منزل شدم، اما دوست داشتم زمین دهان باز کند و مرا ببلعد، از آن چه می دیدم، شرم داشتم. دخترم با وضعیت زننده ای کنار جوان غریبه‌ای ایستاده بود. آن لحظه فقط به آبرویم فکر می کردم، به همین خاطر هم کنار رفتم تا آن پسر غریبه از منزل خارج شود. انگار دنیا برایم تمام شده بود و اتاق دور سرم می چرخید...