برخلافِ کسانی‌که سیاست‌بازانه و عمل‌گرایانه، مناقشاتِ انقلاب با غرب را به مسأله‌های خُرد و جزئی فرومی‌کاهند تا بتوانند در چارچوبِ این تنازل و قشری‌گری، طریقِ مذاکره و گفتگوهای فرسایشی را بگشایند، امام خمینی سخت بر این باور است که مشکل و معضلِ ما با غرب، به ذات و جوهرِ خودِ انقلاب بازمی‌گردد که عبارت است از اسلامِ سیاسی و نظام‌پرداز و ایستاده در برابرِ زیاده‌خواهی‌ها و سلطه‌جویی‌های غرب. از این‌رو، ایشان تصریح می‌کند که به‌یقین، دشمنانِ ما و جهان‌خواران، مرزی جز عدول از «هویّت‌ و ارزش‌های معنوی و الهی»‌مان نمی‌شناسند؛ به گفتۀ قرآنِ کریم، آنان هرگز دست از مقاتله و ستیز با شما بر نمی‌دارند، مگر این‌که شما را از «دین»‌تان برگردانند. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، امریکا در تعقیب‌مان خواهد بود تا «هویّتِ دینی» و «شرافتِ مکتبیِ»‌مان را لکه‌دار کند (امام سیدروح‌الله خمینی؛ صحیفۀ امام؛ ج ۲۱، ص ۹۰، ۲۹ تیر ۱۳۶۷). پس غرب، تا ما را از «هویّتِ اسلامی»‌مان بیرون نبَرد، آرام نخواهد نشست(همان، ص ۳۲۸، ۲ فروردین ۱۳۶۸). انقلابِ اسلامی، فقط آن‌گاه که از خویش، تهی شود و خصوصیّاتِ سرشتی و هویّتی‌اش را ببازد و اسلامِ سیاسی و متّصل به عرصۀ حاکمیّتی و اجتماعی را کنار نهد، توقعِ غرب را برآورده ساخته و می‌تواند به دوستی و همراهی‌اش، خوش‌بین باشد.

به این ترتیب، جرمِ واقعیِ ما از دیدِ جهان‌خواران، «دفاع از اسلام» و «رسمیّت دادنِ به حکومتِ جمهوریِ اسلامی به‌جای نظامِ طاغوتِ ستم‌شاهی» است، جرم و گناهِ ما، عمل به دستوراتِ قرآنِ کریم برای «مقابله با توطئۀ کفرِ جهانی» و «پشتیبانی از ملّت‌های محروم» و «اعلامِ جنگ با غدۀ سرطانیِ صهیونیسمِ جهانی» و «لغوِ قراردادهای بردگیِ رژیمِ کثیفِ پهلوی با امریکای جهانخوار» بوده است. و نزدِ جهان‌خواران و نوکرانِ بی‌ارادۀ آنان، چه گناهی بالاتر از این‌که کسی از «حاکمیّتِ اسلام» سخن بگوید و مسلمانان را به «عزّت» و «استقلال» و «ایستادگی» دعوت کند؟!(همان؛ ج ۲۰، ص ۳۳۲، ۶ مرداد ۱۳۶۶). به بیانِ دیگر، امروز همۀ مصیبت و عزای امریکا از این است که ملّتِ ایران، نه‌تنها خودش از «تحت‌الحمایگیِ امریکا» خارج شده است، بلکه دیگران را هم به خروج از «سلطۀ جبّاران» دعوت می‌کند (همان؛ ج ۲۱، ص ۹۱، ۲۹ تیر ۱۳۶۷). هر چه که غیر از این گفته شود، ظاهرسازی‌هایی فریبنده است که نیّات و انگیزه‌های اصلیِ دشمنی و خباثتِ غرب با انقلاب را، پوشیده و پنهان نگاه داشته است. مسأله این است که انقلابِ اسلامی و اسلامِ سیاسیِ برخاسته از آن، سیاست‌های جهانیِ دولت‌های غربی را به چالش کشیده و نظمِ جهانیِ امریکامَدار و زورگویانه را انکار کرده است، و اینک با هزینۀ سرکشی و شوریدنِ خود را بپردازد.

جالب این‌که حتّی در دهۀ شصت نیز کسانی بر این باور بودند که انقلابی‌گری و قاطعیّتِ ما در عرصۀ جهانی، سببِ شکل‌گیریِ جبهۀ متراکم و انبوه بر ضدّ ما شده و ما را درگیرِ نزاع و کشمکش در سطحِ جهانی کرده است. امام خمینی در پاسخ به کسانی که این‌گونه می‌اندیشند، می‌نویسد بعضی «مغرضان»، ما را به اِعمالِ «سیاستِ نفرت و کینه‌توزی در مجامعِ جهانی» توصیف و موردِ شماتت قرار می‌دهند و می‌گویند جمهوریِ اسلامی، سببِ «دشمنی‌ها» شده است! اولاً، ملّتِ ایران، در چه زمانی نزدِ غربی‌ها، احترام و اعتبار داشته‌ که امروز، بی‌اعتبار شده باشد؟! ‌ثانیاً، اگر ملّتِ ایران از همۀ «اصولِ اسلامی و انقلابیِ» خود عدول کند و خانۀ «عزّت و اعتبارِ پیامبر و ائمۀ معصومین» – علیهم السلام – را با دست‌های خود ویران نماید، آن‌وقت ممکن است جهانخواران، او را به‌عنوانِ یک ملّتِ «ضعیف» و «جیره‌خوار» و «حافظِ منافعِ آنها»، به رسمیّت بشناسند(همان، ص ۹۰، ۲۹ تیر ۱۳۶۷)

پس آنچه که دگراندیشان و محافظه‌کاران، «سیاستِ نفرت و کینه‌توزی در مجامعِ جهانی» می‌خوانند، همان «اصولِ اسلامی و انقلابی» است که به‌واسطۀ همین اصول، استقلال و حیثیّتِ مستقلِ ما محفوظ نگاه داشته می‌شود. بنابراین، سخن بر سرِ دست کشیدن از ذاتیّات و مقوّماتِ انقلاب و فروختنِ اعتبار و عزّتِ استقلال‌مَدارانۀ انقلاب، به بهای رها شدن از خصومت‌ورزی و معارضۀ غرب است.

منطقِ متقنِ «مقاومتِ انقلابی» در برابرِ غرب

امام خمینی از آغاز تا پایان، همواره مدافعِ منطقِ مقاومت بود و به‌هیچ‌رو و در هیچ مرحله‌ای، تسلیم و سازش را توصیه نکرد. استدلالِ ایشان، این بود که ما آگاهانه، پا در راهِ انقلاب و انقلابی‌گری نهادیم و می‌دانستیم که این راه، مخالفان و معارضانِ فراوان دارد و اینان برای گزند رساندن به ما، از هیچِ خدعه و حربه‌ای فروگذار نخواهند کرد و به هیچ ضابطۀ انسانی و اخلاقی، مقیّد نیستند. ایشان می‌نویسد ما به این نکته نه‌فقط در جنگِ تحمیلی، که از روزِ نخستِ شروعِ مبارزه در پانزدهِ خرداد تا بیست‌ودوّمِ بهمن رسیده‌ایم که برای «هدفِ بزرگِ اسلامی»، باید بهای سنگینی پرداخت نماییم و شهدای گرانقدری را تقدیم کنیم و جهانخواران، ما را راحت و آرام نخواهند گذاشت (امام سیدروح‌الله خمینی؛ صحیفۀ امام؛ ج ۲۰، ص ۳۳۲، ۶ مرداد ۱۳۶۶). پس مسیرِ وصول به آرمان‌های الهی و قُدسی، هموار و بی‌هزینه نیست و این‌گونه نیست که بتوان به‌آسانی و بی‌آن‌که هیچ امرِ بازدارنده و مزاحمی در میان باشد، غایات و مقاصدِ انقلاب را محقَق ساخت. این راه، دشوار و مشقت‌بار است، ولی ما بی‌خبر از تنگناها و مصائب، پا در مسیرِ انقلاب ننهادیم و مبارزه را انتخاب نکردیم. از این‌رو، هر هزینه‌ای که بر ما تحمیل شود، از راهِ انقلاب بازنخواهیم نگشت و متزلزل و پشیمان نخواهیم شد: کسی تصوّر نکند که ما راهِ «سازش با جهانخواران» را نمی‌دانیم، می‌دانیم ولی هیهات که خادمانِ اسلام، به ملّتِ خود، «خیانت» کنند! اگر بندبندِ استخوان‌های‌مان را جدا سازند، اگر سرمان را بالای ‌دار بَرند، اگر زنده‌زنده در شعله‌های آتش بسوزانندمان، اگر زن و فرزندان و هستی‌مان را در جلوی دیدگان‌مان به اسارت و غارت بَرند، هرگز امان‌نامۀ کفر و شرک را امضاء نمی‌کنیم(همان؛ ج ۲۱، ص ۹۷، ۲۹ تیر ۱۳۶۷).

بنابراین، مسیرِ ما، مجاهدت و مقاومت است، نه انفعال و عقب‌نشینی. دشمن هر گزینه‌ای را انتخاب کند و پا در هر میدانی که بنهد، ما خود را نخواهیم باخت و عقب‌نشینی نخواهیم کرد، حتّی اگر چنین مقاومتی، در نهایت به شهادتِ ما بینجامد. امام خمینی، به چنین رویکردی قائل است: من با قاطعیّت، به تمامِ دنیا اعلام می‌کنم که اگر «جهانخواران» بخواهند در مقابلِ «دینِ» ما بایستند، ما در مقابلِ همۀ «دنیا»ی آنان خواهیم ایستاد، و تا «نابودیِ تمامِ آنان»، از پای نخواهیم نشست؛ یا همه «آزاد» می‌شویم و یا به آزادی بزرگ‌تری که «شهادت» است، می‌رسیم(همان؛ ج ۲۰، ص ۳۲۵، ۶ مرداد ۱۳۶۶). ایشان تهدید می‌کند که اگر دنیا، خودش را آمادۀ «بحرانِ نفت» و «به‌هم‌خوردنِ همۀ معادلاتِ اقتصادی و تجاری و صنعتی» کرده است، ما هم آماده‌ایم!(همان، ص۳۳۰، ۶ مرداد ۱۳۶۶). ایشان در جای دیگری می‌نویسد مسلمانانِ جهان با همراهیِ نظامِ جمهوریِ اسلامیِ ایران، عزمِ خود را جزم کنند تا «دندان‌های امریکا را در دهانش خُرد کنند» و نظاره‌گرِ شکوفاییِ گلِ آزادی و توحید باشند(همان، ص ۳۳۰، ۶ مرداد ۱۳۶۶). وی توصیه می‌کرد که همیشه با «بصیرت» و با «چشمانی باز»، به دشمنان خیره شوید و آنان را «آرام» نگذارید که اگر آرام گذارید، لحظه‌ای آرام‌تان نمی‌گذارند(همان؛ ج ۲۱؛ ص ۳۲۸- ۳۲۹، ۲ فروردین ۱۳۶۸).

امام خمینی برای آن‌که بعدها کسانی به بهانۀ تغییرِ شرایط و موقعیّت‌ها، راهِ انفعال و عقب‌نشینی را در پیش نگیرند و انقلاب را در غرب و سیاست‌های استکبار، هضم و مستحیل نسازند، اشکالِ تایخیّت را از نظرِ خود می‌زُداید و تأکید می‌کند که استقلال‌خواهی و مقاومت و مرزبندی با بیگانگان، جزء اصولِ ابدی و انعطاف‌ناپذیرِ انقلاب است: شعارِ «نه‌شرقی و نه‌غربیِ» ما، «شعارِ اصولیِ» انقلابِ اسلامی در جهانِ مستضعفان است و «ذرّه‌ای» هم از این سیاست، عدول نخواهد شد، و این سیاست، «ملاکِ عملِ ابدیِ جمهوریِ اسلامی» است؛ چنان‌که پُشت کردن به این سیاستِ بین‌المللیِ اسلام، خیانت به رسولِ خدا – صلی الله علیه و آله و سلم – و ائمۀ هُدی – علیهم السلام – است (همان؛ ج ۲۰؛ ص ۳۱۹، ۶ مرداد ۱۳۶۶).

 نهراسیدن از «تنهاییِ انقلاب» در جهانِ مسخَّرِ غرب

این‌که ما در جهانِ کنونی، «تنها» و «بی‌یاور» باشیم و «جبهه‌ای بزرگ و متراکم» در مقابل‌مان شکل گرفته باشد، نه‌فقط نباید موجبِ «نگرانی» و «دلهرۀ» ما شود، بلکه نباید دربارۀ «حقانیّتِ» خود تردید کنیم، چون ملاک و مبنای حقّ و باطل، «اکثریّت» و «اقلیّت» نیست و نمی‌توان به‌واسطۀ استناد جُستن به «کمّیّت‌ها» و «اعداد»، صواب و صلاح را از ناصواب و فساد بازشناخت. آن‌که حقّ را شناخته و به عهدِ بندگی‌اش، پایبند است، از «تنهایی» و «انزوا» نمی‌هراسد و عظمتِ ظاهری و مادّیِ جبهۀ دشمن، باعث نمی‌شود خویش را ببازد و از مبارزه دست بکِشد؛ چنان‌که امام خمینی، با وجودِ این‌که در منزلتِ رهبری و ولایت قرار داشت و اطاعت از او، بر دیگران واجب و لازم بود، اما تداومِ مبارزه و مجاهدتِ خویش را متوقف بر همراهی و مساعدتِ مردم نکرده بود و می‌گفت ابرقدرت‌ها مطمئن باشند که اگر خمینی، «یکه» و «تنها» هم بماند، به راهِ خود، که راهِ «مبارزه با کفر و ظلم و شرک و بت‌پرستی» است، ادامه می‌دهد(امام ‌سیدروح‌الله خمینی؛ صحیفۀ امام؛ ج ۲۰؛ ص ۳۱۹، ۶ مرداد ۱۳۶۶). بر این اساس، ایشان اصرار می‌ورزد که نیروهای انقلابی و مردمِ مؤمن، از قلّتِ خود و کثرتِ دشمن، دچارِ تردید و تزلزل نشوند و از ادامۀ مسیرِ انقلاب، منصرف نگردند، همچنان‌که تجربه‌های انقلابیِ ما، چه در دورانِ نهضت و چه در دورانِ دفاعِ مقدّس، همگی در «تنهایی» و «بی‌کسی» تحقق یافتند. امام خمینی می‌نویسد همان‌گونه که در «تنهایی» و «غربت» و «بدونِ کمک و رضایتِ هیچ‌یک از کشورها و سازمان‌های جهانی»، انقلاب را به پیروزی رساندیم، و همان‌گونه که در جنگ نیز مظلومانه‌تر از انقلاب جنگیدیم و «بدونِ کمکِ حتّی یک کشورِ خارجی»، متجاوزان را شکست دادیم، به یاری خدا، باقیماندۀ راهِ پُر نشیب‌وفراز را با اتّکای به خدا، «به‌تنهایی» خواهیم پیمود و به «وظیفۀ خویش»، عمل خواهیم کرد. در نهایت نیز، یا دستِ یکدیگر را در شادیِ «پیروزیِ جهانِ اسلام در کلّ گیتی» می‌فشاریم، و یا همه به «حیاتِ ابدی» و «شهادت» روی می‌آوریم و از «مرگِ شرافتمندانه» استقبال می‌کنیم، ولی در هر حال، «پیروزی» و «موفقیّت» با ما است(همان، ص ۳۲۵-۳۲۶، ۶ مرداد ۱۳۶۶). پس ما با این توجیه که در جهان، «تنها» مانده‌ایم و دیگران یا با ما «دشمن» هستند، یا دوستی‌شان در آن حدّ نیست که در مواقعِ بحرانی و هولناک، به یاریِ ما بشتابند، هرگز نباید از «آرمان‌های اسلامی و انقلابیِ» خویش، عقب‌نشینی کنیم به‌جای «مبارزه» و «مقاومت»، مسیرِ «مذاکره» و «معامله» را در پیش بگیریم؛ چون اگر این استدلال، صحیح و روا بود، نه اصلِ «انقلابِ اسلامی» به وقوع می‌پیوست، و نه در «دفاعِ مقدّس»، به پیروزی دست می‌یافتیم. انقلاب، در چه شرایطی تحقق یافت؟! جز این است نظامِ بین‌الملل و ایالاتِ متّحدۀ امریکا، تا لحظۀ آخر، از شاه حمایت می‌کردند و انقلابِ مردمِ ایران را برنمی‌تابیدند، بلکه در برابرِ آن، سنگ‌اندازی می‌کردند؟ مردمِ ایران، مسلح به تجهیزاتِ نظامی بودند، یا یکی از ارتش‌های منطقه، از آنها پشتیبانی می‌کرد؟ آیا در همان زمان، دوستانِ ساده‌اندیش خطاب به امام خمینی نمی‌گفتند که با «دست‌های خالی» نمی‌توان در مقابلِ «حکومتِ مسلح و مقتدر» ایستاد و انقلاب کرد و حاصلِ انقلابی‌گری، جز ریخته‌شدنِ خونِ جوانان و از دست رفتنِ جانِ انسان‌ها، چیزی نخواهد بود؟ و مگر امام خمینی در مواجهه با چنین تحلیل‌ها و توصیه‌ها، «تنهایی» و «قلّت» را توجیهی برای ترک کردنِ «مبارزه» نمی‌دانست و انجامِ «وظیفه» و «تکلیفِ» الهی را حتّی اگر به «شهادت» می‌انجامید، واجب نمی‌شمردند؟ و دورانِ دفاعِ مقدّس نیز، همین استدلال‌ها، دوباره مطرح شد و رزمندگانِ ما توانستند به‌مدّتِ هشت‌سال، در مظلومانه‌ترین و ناجوانمردانه‌ترین شرایط، بجنگند و از انقلاب دفاع کنند و در آخر نیز دشمنان را از کامیابی در جنگ ِنظامی، ناامید سازند. این‌همه تجربه‌های تاریخیِ درخشان و بی‌نظیر، کافی‌ست برای این‌که راهِ «مقاومت» و «انقلابی‌گری» را برگُزینیم و از «تنهاییِ خویش» و «انبوهیِ دشمن» نهراسیم.

نتیجه‌گیری

میانِ موضعِ امام خمینی و موضعِ آیت‌الله مصباح، کمترین فاصله و تفاوتی وجود ندارد؛ چنان‌که سخنِ استاد مصباح، همان سخنِ امام خمینی‌ست، بلکه ادبیّات و الفاظ و رویکردِ امام خمینی نسبت به ایشان، بسیار «غلیظ‌تر» و «شدیدتر» است. پس مسأله چیست؟!  چرا این بخش از سخنِ ایشان نقل می‌شود تا شاید وجاهت و اعتبارِ وی مخدوش گردد؟! مگر «تنهاییِ ما» و «تکثّرِ دشمن»، واقعیّتی قابلِ انکار است، یا از «خطای انقلاب» ناشی شده است؟! و مگر این‌که «تنها» شویم، «خطا»ست؟! آیا «همگرایی» و «ائتلاف»، به‌صورتِ ذاتی، ارزش است و اعتبار دارد، یا باید آن را یک «ارزشِ تبعی و مشروط» دانست؟! اگر سیاست‌های انقلاب موجب شده که میان در جهان، «تنها» شویم، باید «نظمِ حاکم بر جهان» را که «غربی» و «سلطه‌طلبانه» و «غیرِ اخلاقی»‌ست را مذمّت کنیم، یا «انقلاب» را؟! نظمِ جهانی، مبتنی بر «ظلم» و «زیاده‌خواهی» و «غرب‌مَداری»‌ست و هیچ رویکردِ متفاوت و مستقلی را برنمی‌تابد و می‌خواهد همۀ «دیگری‌ها» و «اغیار» را در درونِ خویش هضم کند. حال آیا ما باید در برابرِ چنین ظلم و تفرعونی، سرِ تسلیم فرود آوریم و زانو بزنیم تا «منزوی» و «تنها» و «مطرود» نشویم؟! اگر چنین مسیری مطلوبیّت داشت، چرا «انقلاب» را برگزیدیم و پرچمِ «استقلال‌خواهی» و «دین‌مَداری» و «احیای حاکمیّتِ اسلام» را برافراشتیم؟! پس یا باید به «تنهایی» و «دشمنی»، بی‌اعتنا باشیم و «تعامل» و «ارتباط» با دیگران و غرب را فضیلتِ محض نشماریم، یا باید انقلاب را از آرمان‌ها و غایاتش تهی سازیم و خود را در ذیلِ تاریخِ «تجدُّدِ جهانی‌شده»، قرار دهیم. امروز، نزاع بر سرِ همین مسأله است، نه چیز دیگر. نیروهای بومیِ تجدُّد، می‌خواهند انقلاب را از مسیر و مَدارِ اولیّه‌اش خارج گردانند و آن را به «دنبالۀ تجدُّد» تبدیل کنند، در حالی‌که نیروهای انقلابی، به «هدف‌ها» و «مقاصدِ» انقلاب، سخت وفادار و متعهد هستند و به‌هیچ‌رو، از مبادی و منطقِ انقلاب، عقب‌نشینی نمی‌کنند. عالِمِ بصیر و حکیم،  آیت‌الله محمّدتقی مصباح، این سخنِ سنجیده و پُخته را مطرح کرد.