یک. مسئله اخیر موضع‌گیری مشترک چین و کشورهای حاشیه خلیج‌فارس را در نظر بگیرید. اصل ماجرا آن است که دولت سعودی و امارات متحده عربی و چند کشور دیگر، ملک مطلق ایالات‌متحده هستند و اساسا توان تصمیم‌گیری مستقل ندارند. جنس وابستگی حکام این چند کشور به آمریکا، همچون سرسپردگی حکام ایران عصر پهلوی به آمریکا است. ملک عبدالله -پادشاده پیشین سعودی- می‌خواست یکی از اطرافیان نزدیک خود را به ریاست دستگاه امنیتی کشور بگمارد که در اصطلاح استخبارات نامیده می‌شود. اما آمریکایی صلاح‌دیدند که سفیر پیشین دولت سعودی در واشنگتن که ارتباط بسیار نزدیکی با کاخ سفید داشت، بر کرسی قلب امنیتی ریاض تکیه زند که ماجرا یادآور نخست‌وزیری امینی و حواشی آن در دوران پهلوی دوم است.
دو. آمریکا در چهار سال ترامپ، چند صد میلیارد دلار قرارداد تسلیحاتی با   دولت سعودی امضا کرده و حتی ترامپ بارها در تبلیغات خود می‌گفت که از محل این قراردادها، میلیون‌ها آمریکایی را به شغل رسانده است. امارات و بحرین همان کشورهایی هستند که افتتاح سفارت و آغاز رسمی همکاری‌هایشان با اسرائیل، خرج انتخابات داخلی آمریکا بود و مهم‌ترین تصمیمات سیاسی و بین‌المللی خود را، نه بر اساس منافع هیئت حاکمه آمریکا، بلکه بر اساس منافع یک جریان آمریکایی اتخاذ می‌کردند که در حال تلاش برای بقای در قدرت بود. واقعیت این کشورها همان است که ترامپ می‌گفت، آن‌ها گاو شیرده بودند و اگر آمریکا یک هفته حمایتش را بردارد سقوط خواهند کرد.
سه. واقعیت سعودی که تازه قوی‌ترین دولت و درواقع زعیم کشورهای حاشیه خلیج‌فارس است چیست؟ آیا حکام عربستان با رأی مردم بالاآمده‌اند؟ اگر اتکایشان به مردم نیست، پس از کجا قدرت و اعتبار می‌گیرند؟
آخرین انتخابات برای تعیین سرنوشت – حتی انتخابات سوری و فرمایشی- در این کشور مربوط به چند قرن پیش است؟ از سوی دیگر، این کشور فاقد توان جدی در حوزه اقتدار نظامی و امنیتی است. درصد بالایی از ارتش عربستان، از اتباع کشورهای دیگر و به‌ویژه پاکستان هستند که شهروندی سعودی اخذ کرده‌اند و طبیعی است که انگیزه اصلی‌شان مالی بوده است. 
همین ارتش، سال‌هاست در جنگ با یک‌شبه ارتش کوچک در یمن، کاری از پیش نبرده و به گل مانده است. حال چنین کشوری با این سطح از اتکا به مؤلفه‌های اصلی قدرت، آیا می‌تواند حامی اصلی خارجی خود را از دست بدهد یا نادیده بگیرد؟ حاکمیتی که نه مردم را دارد، نه ارتش مردمی و حتی در چند سال اخیر در هیئت حاکمه هم با کودتا مواجه بوده، اگرچند هفته بی آمریکا باشد، سقوط خواهد کرد.
چهار. چین رقیب سنتی و راهبردی آمریکاست و هرچند فضای امروز دنیا، تقسیم کشورهای ضعیف بین ابرقدرت‌ها به سبک دوران جنگ سرد نیست، اما این‌گونه هم نیست که دولتی همچون سعودی، از آمریکا اعتبار و امکان بقا بیابد اما با چین  یا روسیه نرد عشق ببازد، اگر هم در دوره کوتاهی چنین اتفاقی بیفتد، اربابان آمریکایی سلمان و پسرش، واقعیات صحنه را به آن‌ها تفهیم خواهند کرد. دولت چین در کودتای بن سلمان علیه نواب مخلوع پدرش، از چین کمکی نگرفته که بتواند امروز دلارهای نفتی را راحت به‌سوی سرزمین اژدهای زرد سرازیر کند. آمریکا روی بن سلمان سرمایه‌گذاری کرده و حالا سود و نتیجه این سرمایه‌گذاری را طلب می‌کند.
پنج. با این حساب، ماجرای استقبال فوق العاده از شی جین پینگ در ریاض و مواضع علیه ایران چیست؟  چند احتمال وجود دارد و یکی از احتمال‌ها، همان اشتباهی است که هم رضا و هم محمدرضا پهلوی در اواخر عمر سلطنت خود کردند. رضاخان، با کمک انگلیسی ها شاه شده بود اما معادلات دنیا را به سود آلمانی‌ها می دید و با آن‌ها طرح رفاقت می ریخت، همین شد که یک شبه از قدرت به زیر کشیده شد. محمدرضا هم اواخر، به حساب درآمدهای نفتی سرشار، احساس قدرت می کرد و با نقطه اتکای اصلی خود گاهی سرشاخ هم می شد که نتیجه اش، تنها ماندن در زمانی بود که مردم به خیابان ها آمدند و او را نخواستند. اگر مسیر رفاقت و همکاری تنگاتنگ سعودی با چین ادامه یابد، در آینده نه چندان دور، «عربستان» دیگر «سعودی» نخواهد بود.
شش. احتمال دوم و مهم‌تر، ناراحتی موقت سعودی ها از بایدن و دموکرات‌هاست. ترامپ، در کنار دولت سعودی شفاف می ایستاد و در حمایت از آن موضع می گرفت. همچون دموکرات‌ها، مرتبا مجموعه‌های باجگیر حقوق بشری را به جان دولت سعودی نمی انداخت و به واسطه همین کمک ها بود که بن سلمان از گرداب خاشقچی، جان به در برد. ترامپ علیه ایران، رسما کنش نشان می داد و سر سوزنی نرمی نشان نمی داد که این همان خواسته دولت سعودی بود. اما بایدن مسیر دیگری در پیش گرفته و حداقل کمی از سبک سری دوران ترامپ کاسته است و این سعودی ها را گلایه مند کرده، نتیجه آن که آن ها از نمایش رابطه با چین، جلب نظر و توجه بیشتر آمریکا را هدف گرفته اند که البته دور از انتظار هم نیست.
هفت. چین معمولا با کشورها معاهده بلندمدت ۲۵ ساله یا شبیه به آن امضا می کند که تضمینی بر قراردادهای موردی و رسیدن به همکاری جدی نیست. به هر حال، در هر د‌و احتمال، چهره سیاست در منطقه ما در حال تغییر نیست و اگر هم چنین تغییری پیش رو باشد، به زیان ایران نیست.