در آستانه انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا، سیاست فشار حداکثری علیه ایران ابعاد بزرگتری به خود گرفته است. در کنار فشارهای سیاسی و اقتصادی بی سابقه، تکاپوی آشکاری از جانب زوج سیاسی دونالد ترامپ – بنیامین نتانیاهو برای انداختن تهران در یک تله امنیتی مشابه دامی که عراق در اوت 1990 در آن افتاد، دیده می شود. آمریکا و اسرائیل در این کارزار مشترک، اهداف نسبتا متفاوتی را دنبال می کنند. ترامپ در پی به زانو درآوردن ایران و کشاندن آن به پای میز مذاکره مطابق دستور کار دلخواه خود در ماه های آینده قبل از انتخابات است. اسرائیل اما می کوشد از فرصت باقیمانده دوره اول ریاست جمهوری ترامپ، نهایت استفاده را ببرد و از طریق کند کردن سرعت برنامه هسته ای  و توانایی موشکی و کاهش نفوذ ایران در منطقه، در منازعه ژئوپولتیکی، به یک برتری دائمی دست یابد. 

پاسخ ایران اما ضمن آنکه با قسمی خویشتن داری زیرکانه و پرهیز از ورود به درگیری همراه است، نشانگر چرخشی استراتژیک در سیاست خارجی متعارف آن است. روی آوردن به چین در واقغ پاسخی سلبی به سیاست فشار حداکثری واشنگتن است. چه به نظر می رسد نخستین بار پس از انقلاب، هم اصولگرایان معتقد به همکاری با شرق و هم میانه روهای متمایل به همکاری با غرب، در شرایط استثنایی به نوعی همگرایی در نگاه به سیاست خارجی رسیده اند. کانون این همگرایی هراس از آمریکا و تردید در نیت آن برای تغییر رژیم و نومیدی از اروپا برای عمل به تعهدات برجامی و مقاومت در برابر آمریکاست. برایند این یاس و ناامیدی، عدول از یکی از اصول سیاست خارجی دال بر برقراری توازن در روابط خارجی و پرهیز از نزدیکی بیش از حد به کشوری بزرگتر است.

همزمان با بحث درباره پیمان استراتژیک با چین، مساله تمدید توافق همکاری بیست ساله با روسیه هم مطرح شده است. امری که بیانگر ارزیابی مجدد ایران از موقعیت بین المللی خود و تعیین اولویت های تازه است. ترجمان این سخن این است که سیاست فشار حداکثری، نتوانسته ایران را به زانو درآورد، اما موفق شده آن را بیش از گذشته به سمت مسکو و پکن براند. 

آیا نزدیکی بیش از حد ایران به چین و روسیه  برای آمریکا نقض غرض نیست؟ سوال دیگر این است آیا ایران می تواند با انتخاب جهت گیری شرقی در سیاست خارجی و نیل به احیای اقتصادی از رهگذر آن، به سیاست خارجی انقلابی، تجدید نظر طلب و عمدتا ضد غربی خود ادامه دهد؟

در پاسخ به سوال اول باید گفت که رفتن ایران به سمت چین دستکم در کوتاه مدت، توان آن را برای مقابله با سیاست آمریکا افزایش می دهد و اگر ناکامی فشار حداکثری خود را در انتخابات آینده نشان دهد، می توان شاهد تغییر در آن و رفتن پرونده ایران به فایلی متفاوت شد.

درباره سوال دوم هم می توان گفت، توفیق تهران در نزدیکی به پکن و بهره گیری از توان اقتصادی آن، اولا بستگی به تداوم اختلافات چین با آمریکا و متحدان غربی آن دارد. امری که در درجه اول به عزم چین برای تغییری انقلابی در سیاست خارجی و تبدیل نفوذ اقتصادی به نفوذ سیاسی و ژئوپولتیک منوط است.

چین در حال حاضر غیر از روسیه با تمام همسایگان آبی و خاکی خود دارای تنش است و پرونده هنگ کنگ و تعرفه های تجاری هم روی میز روابط آن با آمریکا قرار دارد. اگر ستیزه جویی این کشور در سیاست خارجی که مغایر با رویکرد محافظه کارانه آن در چهل سال گذشته است، به یک رویکرد پایدار‌ و دائمی دستکم در میان مدت تبدیل شود، می توان آغاز یک  جنگ سرد تازه با ماهیت غیرایدئولوژیک را تصور کرد.

مشکل اصلی اما درهم تنیدگی اقتصادی‌ جهان و نقش چین به عنوان موتور محرکه اقتصادی آن است. ماهیت این امتزاج و الزامات آن برای همکاری و پرهیز از‌ تنش زیاد، اولا مانع ناپرهیزی غیرمتعارف چین می شود و ثانیا سدی بزرگ بر سر ایجاد یک همکاری عمیق راهبردی با تهران است. از این رو پیامدهای آن را صرفا باید در کوتاه مدت به حساب آورد. به عبارت بهتر چینی شدن رویکرد خارجی ایران می تواند تیغ فشار حداکثری را کُند کند، اما از سوی دیگر راهی است که غایت آن از مسیری دورتر بازگشت به جامعه جهانی و سازش با نظم مسلط در روابط بین الملل است. به عبارت بهتر سنگین شدن وزنه شرق و عدول از سیاست خارجی نه شرقی نه غربی، در نهایت به یک توازن جدید از رهگذر قسمی موازنه مثبت می انجامد و نه شرقی نه غربی مالوف، به "هم شرقی هم غربی" تبدیل می شود. این روند تا حدودی شبیه چرخش استراتژیک در سیاست خارجی چین است، هنگامی که در دهه هفتاد از ترس مسکو به واشنگتن نزدیک شد. این تحول مقدمه پذیرش نظم مسلط از سوی پکن بود. در نهایت اما چین به توازن مطلوب و منبعث از الزامات ژئوپولتیک خود رسید. واشنگتن بزرگترین شریک اقتصادی و مسکو نزدیکترین همکار بین المللی آن شدند. به همین خاطر تحولات اخیر را باید نقطه عطفی در سیاست خارجی به حساب آورد.